abibanafsh.blogfa.com

rainyframe.blogspot.com

قاب بارانی: خواب های بی معنی

http://rainyframe.blogspot.com/2010/09/blog-post_7093.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه. خواب های بی معنی. دخترک ولم نمی کند . انگار سوزن اش روی اسمم گیر کرده . این وقت سال چرا باران می بارد ؟ آرام چشم هایم را باز می کنم . انگار با پتک کوبیده اند توی فرق سرم ، انگار دو تا زالو روی شقیقه هایم چمبره زده اند و وول می خورند . بوی عود می آید ،بوی چوب صندل . از جایم بلند می شوم . نور کمرنگ آباژور اتاقم را روشن کرده . گوش. تیز می کنم . صدایی نمی آید . دخترک ساکت است . با رایانامه ارسال کنید. این را در وبلاگ بنویسید! 8207;در Twitter به اشتراک بگذارید. خواب های بی معنی.

rainyframe.blogspot.com

قاب بارانی: September 2010

http://rainyframe.blogspot.com/2010_09_01_archive.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه. پا در هوا بین دو دنیا. سوییچ را بر نمی دارم ، صدای پلیر را کم نمی کنم . همینطور بی اهمیت ماشین را به حال خودش ول می کنم . فقط پاکت سیگارم را بر می دارم . مغزم دنیایی که دوست دارم را می بیند ، دنیایی در گذشته ی نزدیک . دنیای غیر قابل تکرار که هربار از زندگی خسته می شوم مغزم با شبیه سازی تکرارش می کند . قدم بر می دارم ، با تردید ؛ مثل کسی که می ترسد بفهمد فلج شده است . اول مهرماه 1389 ساعت 5 صبح ، کمربندی امیرکلا . با رایانامه ارسال کنید. این را در وبلاگ بنویسید! گوشی را بر میدارم :.

rainyframe.blogspot.com

قاب بارانی: نوستالژی

http://rainyframe.blogspot.com/2010/09/blog-post.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه. پشت چراغ قرمز شهربانی ترمز کردم . همین که چشام به ثانیه شمار اش افتاد ، یاد تموم رنجهای عیسی و صبر ایوب افتادم . تو شلوغی و گرمای غروب نیمه تابستونی ، پلیر ماشین رو روشن کردم تا شاید وقتم یه جوری پر شه تا از شر این چراغ راحت شم . دیدم آهنگ آشنا میزنه شدید ، اما یادم نمیومد چیه . یهو که صدای خواننده در اومد ، گل از گلم شکفت . آهنگ یواش یواش با صدای سیاوش شمس ، موزیک محبوب بچگی من . منتها این دفعه روش رپ هم خونده بودن . پس چرا دنیای فکریم انقدر عوض شده که انگار این خاطرات ما...

rainyframe.blogspot.com

قاب بارانی: گذشتم ، گذشتی ، گذشت

http://rainyframe.blogspot.com/2010/09/blog-post_7230.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه. گذشتم ، گذشتی ، گذشت. گوشی را بر میدارم :. اووووووم ، جونم ؟ خواب بودی عزیزم ؟ اوهوم . چرا بیداری تو ؟ چی شده ؟ مگه نمی شنوی چه بارونی میاد شفیییییی ؟ (وقتی می خواستی خودت را لوس کنی شفی صدایم می کردی . شبر را که خلاصه کنی می شود شبی . تو شبی را هم شفی کرده بودی). آها ، آره . بارون دوس دارم . الآن فهمیدم . میای بریم زیر بارون قدم بزنیم ؟ الآن ؟ این وقت شب ؟ساعت چنده ؟ دو و نیم . بیا بریم .تو رو خدااااااا . بیخیال جون من . چشم عزیزم . الآن میام . بای بای . همینطور که می روی...

rainyframe.blogspot.com

قاب بارانی: من و تو ، قاب خیال

http://rainyframe.blogspot.com/2010/09/blog-post_4575.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه. من و تو ، قاب خیال. گلو درد دارم . سرم هم گیج می رود ؛ عین زمین که دور خورشید می چرخد و می چرخد و می چرخد . امان از این سرما خوردگی لعنتی . همه ی این ها به کنار ، فکر تو مثل بختک افتاده به جانم ؛ سیریش شده و ول نمی کند . منگ خوابم و اسیر تو . خوب ، خیال را که از ما نگرفته اند . می خواهم توی خیالم با هم باشیم . اگر در قاب عکس بودنمان محال است ، قاب خیال که درگیر قید زمان و مکان و محدودیت نیست . با رایانامه ارسال کنید. این را در وبلاگ بنویسید! هیچ نظری موجود نیست:.

rainyframe.blogspot.com

قاب بارانی: پا در هوا بین دو دنیا

http://rainyframe.blogspot.com/2010/09/blog-post_23.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه. پا در هوا بین دو دنیا. سوییچ را بر نمی دارم ، صدای پلیر را کم نمی کنم . همینطور بی اهمیت ماشین را به حال خودش ول می کنم . فقط پاکت سیگارم را بر می دارم . مغزم دنیایی که دوست دارم را می بیند ، دنیایی در گذشته ی نزدیک . دنیای غیر قابل تکرار که هربار از زندگی خسته می شوم مغزم با شبیه سازی تکرارش می کند . قدم بر می دارم ، با تردید ؛ مثل کسی که می ترسد بفهمد فلج شده است . اول مهرماه 1389 ساعت 5 صبح ، کمربندی امیرکلا . با رایانامه ارسال کنید. این را در وبلاگ بنویسید! مشاهده نمایه کامل من.

rainyframe.blogspot.com

قاب بارانی: حباب

http://rainyframe.blogspot.com/2010/09/blog-post_4794.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه. وسط یک حباب نشسته ام . از بالا روی سرم باران گلهای ریز آبی رنگ می بارد ؛ بارانی از سنبل . دور و برم هم پراست قوطی های خالی و پر آبجو و ته سیگار و کتاب ها و لباس هایم که کف زمین پخش وپلا شده اند ، بوی عود همه جا پیچیده ؛ نفس عمیق می کشم و ریه هایم را پر از عطر چوب صندل می کنم. حباب انعطاف پذیر است ولی غیرقابل نفوذ ، درست مثل تنهایی من . با رایانامه ارسال کنید. این را در وبلاگ بنویسید! 8207;در Twitter به اشتراک بگذارید. 8207;در Facebook به اشتراک بگذارید. هیچ نظری موجود نیست:.

rainyframe.blogspot.com

قاب بارانی: اندر حکایت ما و سوغات بهشت

http://rainyframe.blogspot.com/2010/09/blog-post_08.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه. اندر حکایت ما و سوغات بهشت. شب قدر 84 بود انگار ؛ سالش دقیق یادم نیست ، اما هرچی بود اوایل پاییز بود . با بچه ها رفته بودیم قهوه خونه ی کبلایی . این کبلایی که می گم ، اسمش کبلایی نبود ، یه چیز دیگه بود. وسط بازی و رجزخونی بودیم که بیچاره کبلایی گفت خدا. سرتون رو درد نیارم . محمود گازشو گرفته بود و می بست . ازچپ و راست . می گفت درویش به موش ها با دست خودش غذا می داد و با سوسک ها حرف میزد! با چشمای گشاد موزها رو ازش گرفتیم . وقتی داشتم موز خودم رو پوست میکردم چشمم به یه ...