ARMINSABA.BLOGFA.COM

eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir

لحظه های بی تو - قسمت شانزدهم - به چه مشغول کنم دیده و دل را...؟!

http://eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir/post/342

لحظه های بی تو - قسمت شانزدهم. نويسنده : همسفر عشق. ساعت ۱٠:۳٥ ‎ق.ظ روز جمعه ۱٦ امرداد ۱۳۸۸. شقایق هفته دوم عید را به همراه خانواده اش در ویلای کنار دریا گذراند و در طول این مدت تماسی با شهروز نگرفت. لحظه ها به روزها و روزها به هفته ها و هفته ها به ماه ها مبدل می شد و. بهار با همه طراوتش رنگی سبز و زیبا به زندگی و طبیعت می پاشید زیبایی های. طبیعی برای شهروز با عشق در هم می آمیخت و لحظاتی خوش و شیرینی برایش خلق. با گذشت زمان ارتباط شهروز و شقایق نزدیک و نزدیکتر شد و دیدارهایشان در هفته به یکی دوبار می رسید.

eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir

جای من در قلب تو - به چه مشغول کنم دیده و دل را...؟!

http://eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir/post/358

جای من در قلب تو. نويسنده : همسفر عشق. ساعت ٧:۱۸ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ۱ دی ۱۳۸۸. هر جا که باشم ، همینم! هر جا که باشم ، دور از تو یا در کنار تو ، همینم! فرقی ندارد کجا باشم ، چه کسی باشم یا در چه حالی باشم ، من همینم ، یک دلداده. نه برای کسی هستم ، نه برای خودم ، من تنها برای تو هستم. برای تو هستم و برای تو خواهم ماند. مهم نیست که یک دیوانه ام ، مهم نیست. که لحظه به لحظه دلتنگم ، مهم این است که دوستت دارم. هر جا که باشم به یادت هستم ، یاد تو تکرار لحظه های زیبای عاشقیست. می آیم تا به تو برسم. بنویس از سر خط.

eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir

رمان لحظه های بی تو - قسمت هجدهم - به چه مشغول کنم دیده و دل را...؟!

http://eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir/post/344

رمان لحظه های بی تو - قسمت هجدهم. نويسنده : همسفر عشق. ساعت ۱٠:٠٠ ‎ق.ظ روز یکشنبه ۱۸ امرداد ۱۳۸۸. شقایق پذیرفت و قرار شد تا یک ساعت دیگه خودش را به منزل شهروز برساند و پس از آن تماس قطع شد. شهروز پس از اینکه گوشی را گذاشت لباس پوشید و راهی بانک شد مقداری پول از. پدرش در حساب بانکی اش داشت که توسط ان می توانست نیاز شقایق را مرتفع. کند او فقط به این می اندیشید که از هر طریق ممکن بتواند مشکل محبوبش را. حل نماید و به مسائلی که در کنار این موضوع ممکن بود برای خودش مشکل ساز. ادامه قسمت هجدهم در ادامه ی مطلب.

eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir

ترک گناه - به چه مشغول کنم دیده و دل را...؟!

http://eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir/post/355

نويسنده : همسفر عشق. ساعت ۱۱:۳٧ ‎ق.ظ روز سه‌شنبه ۱٠ شهریور ۱۳۸۸. دستور العمل زیر براى ترک گناه مفید است. 1- ترک زمینه گناه: این خود زیرمجموعه‏اى دارد که مهمترین آن عبارت از است. کنترل چشم: دقیقا باید مواظب چشم خود بود که مبادا به نامحرم و کل ا هر. آنچه که شهوت‏انگیز است، نگاه شود. عن الصادق (ع): «النظر سهم من سهام. ابلیس مسموم و کم من نظرة اورثت حسرة طویله نظر دوختن تیرى مسموم از. تیرهاى ابلیس است و چه بسا نگاهى که حسرت درازمدتى را (در دل) به ارث. ادامه متن در ادامه ی مطلب. به کارى نباشد انسان مرتکب آن ک...

eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir

رمان لحظه های بی تو - قسمت نوزدهم - به چه مشغول کنم دیده و دل را...؟!

http://eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir/post/345

رمان لحظه های بی تو - قسمت نوزدهم. نويسنده : همسفر عشق. ساعت ۱٠:٤٢ ‎ق.ظ روز دوشنبه ۱٩ امرداد ۱۳۸۸. تا نیمه های شب دلدادگان. قصه ما کنار دریا باقی ماندند و از با هم بودن لذت ها بردند و بعد به قصد. اینکه برای دیدن سپیده صبح بیدار شوند و به کنار دریا بیایند هر یک در. هنوز هوا تاریک بود که شهروز با صدای گرم و دلنشین شقایق از خواب بیدار شد. شهروز جان. شهروزم.پاشو عزیزم الان خورشید در میاد و طلوعشو نمی بینیم ها. او به اتاق شهروز آمده و به نرمی و با محبت از خواب بیدارش می کرد شهروز. زن عالم.مگه هر زنی از شو...

eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir

رمان لحظه های بی تو - قسمت بیستم - به چه مشغول کنم دیده و دل را...؟!

http://eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir/post/346

رمان لحظه های بی تو - قسمت بیستم. نويسنده : همسفر عشق. ساعت ۱:٥۳ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٠ امرداد ۱۳۸۸. بهار با همه زیبایی هایش. در راه بود و طبیعت از خوابی سنگین بر می خاست همه چیز رنگ و بوی بهاری. گرفته و دل های آدمیان به استقبال نوروز باستانی این سنت زیبا می رفت. اما. فضای دل شهروز را غمی عظیم بسان کوهی استوار و سنگین در بر گرفته و هر آن. او را در دل سیاهی های غصه هایش بیشتر غوطه ور می ساخت. شقایق هنوز به نامهربانی هایش ادامه می داد و هر لحظه دل شهروز را گامهای. تحت هر شرایطی انجام می داد. بازدیدهای مرسوم س...

eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir

بنویس از سر خط - به چه مشغول کنم دیده و دل را...؟!

http://eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir/post/359

بنویس از سر خط. نويسنده : همسفر عشق. ساعت ۱٠:٥٢ ‎ق.ظ روز یکشنبه ۱٩ اردیبهشت ۱۳۸٩. وقتی به هم رسیدیم . هر دو شکسته ،. هر دو خسته ،. هر دو بال و پربسته ،. هر د و زخمی از این زمونه . خاطرات خوش تمام شده ،. از جلوی چشمت می گذره . من از سر خط تو شروع کردم ،. من فراموش کردم . ولی باز اندیشه پلید « ترس از پایان » ،. می آزارد مرا . شاید دوباره شکستن . ولی مینویسم از سر خط . برای تو سخت است ،. از سر خط نوشتن . حتی از روی خط من نوشتن . شاید ترس از تکرار پایان . منم مثل تو ،. تنها و تنها . چیزی در من می جوشد .

eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir

لحظه های بی تو - قسمت هفدهم - به چه مشغول کنم دیده و دل را...؟!

http://eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir/post/343

لحظه های بی تو - قسمت هفدهم. نويسنده : همسفر عشق. ساعت ۱٠:٤٠ ‎ق.ظ روز شنبه ۱٧ امرداد ۱۳۸۸. در آن لحظاتی که شهروز انتظار تلفن شقایق را می کشید شقایق در حال و هوا و شرایط دیگر بود. صبح زود به عشق شهروز بیدار شد و می خواست از اول صبح تا شب چندین بار با. شهروز تماس بگیرد اما زمانی که از اتاق خوابش بیرون آمد هاله را دید که. بر عکس جمعه های دیگر صبح زود بیدار شده و در مقابل تلوزیون نشسته است. هاله با دیدن شقایق سلامی کرد و شقایق پس از پاسخ دادن به سلام او دست و. مامانبابا اومده.پشت دره. شقایق ابتدا باورش نمی شد.

eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir

تولدی بود..! - به چه مشغول کنم دیده و دل را...؟!

http://eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir/post/360

نويسنده : همسفر عشق. ساعت ۱٢:٥۳ ‎ق.ظ روز جمعه ٧ خرداد ۱۳۸٩. قدیما ۴ خرداد که میشد تولدی بود! یعنی بعد از اینهمه مدت نباید یکی میبود که تولد من رو یادش مونده باشه؟ می دونم دوست دارید جبران کنید حالا که فراموش کرده بودید روز تولد من رو! راه جبران پیش منه! همگی برای موفقیت و سلامتی و رسیدن به آرزوم دعا کنید! من اینهمه کم توقع! امیدوارم موفق باشید هر کجای این دنیای کوچک اما بزرگ یا بزرگ اما کوچک که هستید. از همین الان بگم اگه فرصت نکردم که روز 28 خرداد تولد نویسنده ی دوم وبلاگ (غریبه) هستش! بنویس از سر خط.

eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir

رمان لحظه های بی تو - قسمت بیست و پنجم - به چه مشغول کنم دیده و دل را...؟!

http://eshgh-yani-zendegi.persianblog.ir/post/351

رمان لحظه های بی تو - قسمت بیست و پنجم. نويسنده : همسفر عشق. ساعت ٢:۳٥ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٢٥ امرداد ۱۳۸۸. وقتی به محل خواستگاری. وارد شدند ، شهروز بدون اینکه توجه چندانی به اطراف داشته باشد کنار مادرش. روی مبل نشست . پس از چند لحظه سرش را بلند کرد و دور و اطرافش را زیر نظر. دخترک را دید که در گوشه ای نشسته و چشم به زمین دارد. شهروز از دیدن ان دختر بر خود لرزید و در دل گفت. پسر حیا کن، خیانت خیانته، نگاه کردن به کسی دیگه به غیر از شقایق هم یه جور خیانته.پس با چشماتم به شقایق خیانت نکن. پس برای چی اومدی اینجا؟