BILLVILLY.BLOGSPOT.COM

atorpatcan.blogspot.com

Atorpat

http://atorpatcan.blogspot.com/2005_12_01_archive.html

What ever ooze from that thing, you call mind! بازهم از دست این مایکروسافت و رضا و اوبونتو. بابا این ویندوز م ما رو گیر آوردهها. امروز بعد از اینکه کل ی تو دانشگاه باهاش سرو کل ه زدم که درست بشه و نشد، اومدم خونه ببینم میتونم یه جوری. رو درستش کنم، وقتی. کردم یه بار صفحه رفت و اومد و گفت با موفقیت ا کتیو شد. آخه من نمیدونم من مگه با ویندوز شوخی دارم؟ منم همونجا در همون وضعیت فلاکت بار ش. ۸۰۰ و ۱۶ بیت رنگ. ولش کردم اومدم ببینم اگه این. هم مثل اوبونتوی بدبخت توسط ویندوز له شده یه خاکی بر سرم بریزم. برخی از...

bozghaleha.blogspot.com

Bazaghil !: July 2006

http://bozghaleha.blogspot.com/2006_07_01_archive.html

Thursday, July 13, 2006. کیفیت بالاتر این عکس را از اینجا. Posted by Mammad Ali @ 9:18 AM. Tuesday, July 04, 2006. نونوی داغون دوست داشتنی. به اون خیره شده بودم. داشتم با خودم بحث می کردم. یکدفعه متوجه شدم که نونو داره دستش رو تکون میده، طوری که انگار داره چیزی رو جلوی چشمش دور می کنه. صدای لرزانی از طرف نونو گفت. زوکو من نمی بینمت، من هیچی نمی بینم. نونو هیچ جا رو نمی دید. سریع بردیمش پیش حکیم. حکیم گفت که بر اثر ضربه ای که به سرش خورده، به طور موقت نابینا شده. معلومم نیست کی خوب بشه. چرا چرت می گی؟

atorpatcan.blogspot.com

Atorpat

http://atorpatcan.blogspot.com/2006_02_01_archive.html

What ever ooze from that thing, you call mind! ای تو روحت رستم. همش تقصیر تو ا. خیلی وقته که بدجوری خوردم تو دیوار. نمیدونم آخه من به چه دردی میخورم؟ ولی معمولی نه قشنگ حت ی مثل رستم. ولی بهتر از رستم که هیچی، شاید فقط بهتر از دخترا. آدمی که خیلی کم بیاره همچین مقایسهای میکنه. من ادبیاتم بد نیست. یه چندتایی شعر بلدم شاید بهتر از خیلیها مثل رستم، ولی نه بهتر از روزبه. گیریم بلدی به چه دردیت خورده؟ من یه چیزایی از کامپیوتر بلدم. ولی نه مثل علی. من کل م بد کار نمیکنه. گذاشتمش پشت ویترین و فقط ت ز میدم.

atorpatcan.blogspot.com

Atorpat

http://atorpatcan.blogspot.com/2006_10_01_archive.html

What ever ooze from that thing, you call mind! ساعت در خواب و بیداری - n -. فکر کنم سوراخ شده، یعنی یه مد تی بود که سوراخ شدهبود ولی امروز بهکل پاره شد. پردهی بین خود و ناخودآگاهم رو میگم. فکر کنم خودآگاهم پارهاش کرد، حالا باید مدام در ترس این باشم که مبادا تو بیداری از خط مرزی بگذرم و افسارم بیفتد به دست ناخودآگاه. چون فکر میکنم امروز خودآگاهام، ناخودآگاهام را دور زد. شاید هم من قبل از اینکه اون اون رو دور بزند من رو دور زده. وقتی دوباره به خودم آمدم دیدم انگار جلوی تعاونی ایستادهام. هرچه بود طرف حسابی ...

hilbert.persianblog.ir

چرا رفتم و چرا برنمی‌گردم؟ - ۳ - بچه‌م می‌خواد بزرگ شه!

http://hilbert.persianblog.ir/post/304

بچهم میخواد بزرگ شه! کسی خشکیده خون من رو دستاش . که حتی یک نفس از من جدا نیست. چرا رفتم و چرا برنمیگردم؟ ساعت ٩:۳٢ ‎ق.ظ روز شنبه ٢٠ خرداد ۱۳٩۱. یکی از دوستان گرامی در بخش نظرات مطلب قبلی، انتقادات خوبی وارد کرده بود به حرفام. تو این پست قصد دارم پاسخ برخی نکات ایشون رو بدم. کی از دوستانم که در آمریکا درس می‌خواند تعریف می‌کرد که در دوران دانش‌جویی یک هفته به شدت مریض شده بود و هم‌اتاقی‌اش هیچ توجهی به این‌که او در بدترین وضعیت توان بلند شدن از روی تخت‌ش را ندارد نمی&zw...احتمال می‌دهم حرف شما درست ...

hilbert.persianblog.ir

پایان - بچه‌م می‌خواد بزرگ شه!

http://hilbert.persianblog.ir/post/314

بچهم میخواد بزرگ شه! کسی خشکیده خون من رو دستاش . که حتی یک نفس از من جدا نیست. ساعت ٦:٠۳ ‎ب.ظ روز یکشنبه ٥ آبان ۱۳٩٢. این وبلاگ هفت‌ونیم‌ساله شد. باهاش کلی خاطره دارم و یه موقعی خیلی دوستش داشتم. فکر می‌کنم وقت خوبیه که درشو تخته کنم. از همه کسانی که تو این مدت خوندنش یا برام کامنت گذاشتن سپاسگزارم و می‌خوام ننوشتن منو ببخشن. برای پست پایانی یکی از مطالب خودم رو دوباره می‌نویسم، چون دوست دارم خونده بشه. برای تحصیل آمده ام به کانادا. و از زندگی در این جا لذت می برم،. اگرچه هیچ جا وطن خود آدم نمی شه.

hilbert.persianblog.ir

ایران :-) - بچه‌م می‌خواد بزرگ شه!

http://hilbert.persianblog.ir/post/310

بچهم میخواد بزرگ شه! کسی خشکیده خون من رو دستاش . که حتی یک نفس از من جدا نیست. ساعت ۱۱:٥۳ ‎ق.ظ روز جمعه ۱ دی ۱۳٩۱. این روزها که در واترلو از سرما می‌لرزند و در ملبورن از گرما می‌پزند، هوای تهران بهاری بود. تهران هم بوستان‌هاش بد نیست انصافا! برای تحصیل آمده ام به کانادا. و از زندگی در این جا لذت می برم،. اگرچه هیچ جا وطن خود آدم نمی شه. وضعیت روح پس از مرگ. سه هفته خارج از واترلو. چرا رفتم و چرا برنمیگردم؟ روزگار ترانه و اندوه. اینجا دانشگاه.صدای من. یک لیوان چای داغ. All the way until yesterday!

hilbert.persianblog.ir

سفرنامه پاکستان - بچه‌م می‌خواد بزرگ شه!

http://hilbert.persianblog.ir/post/312

بچهم میخواد بزرگ شه! کسی خشکیده خون من رو دستاش . که حتی یک نفس از من جدا نیست. ساعت ٧:٥۸ ‎ب.ظ روز شنبه ۱٩ اسفند ۱۳٩۱. ماه پیش برای دیدن اقوام مادری هفته‌ای به پاکستان رفتم. داستان این سفر را نوشته‌ام. و از لینک زیر قابل دسترسی است (۲۵ صفحه). Http:/ mehrabcompany.com/misc/Pakistan.pdf. هم‌چنین کلیه عکس‌های سفر از دو فایل زیر قابل دسترسی هستند (حجم هر فایل حدود. Http:/ mehrabcompany.com/misc/PakistanPhotos1.zip. Http:/ mehrabcompany.com/misc/PakistanPhotos2.zip. برای تحصیل آمده ام به کانادا.

niushagoli.blogfa.com

روزگار ترانه و اندوه -

http://niushagoli.blogfa.com/post-93.aspx

روزگار ترانه و اندوه. آینه ای برابر آینه ات می گذارم ، تا با تو ابدیتی بسازم. راز فصلها را میدانستهاند. و با ریشههایی به قدمت زمین. که با ماهی در مشت. نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۸۷ساعت 20:36 توسط. A man called Old Fasion. و آر کلمه شد.

bliss.blogsky.com

آشنا - یادداشت های غریبه

http://bliss.blogsky.com/1388/05/24/post-78

از نرگس بی ریا و از یاس سپید، بر مردم روزگار ما هیچ مگو! بهشت و جهنم حقیقی. عشق یک حادثه است! خانه ای از عشق. نگاهش همچو گلها آشنا بود. سخنهایش چو رویا آشنا بود. زبان صحبتش از جنس احساس. صدایش همچو دریا آشنا بود. چو گل زیبا و چون پروانه عاشق. چو شب پر راز، اما آشنا بود. نمی دانم چه شد هنگام دیدار. ولی آن حس زیبا آشنا بود. نگارم کاو به دنیا تازگی داشت. چرا بر من خدایا آشنا بود؟ شنبه 24 مردادماه سال 1388.