DASTANAKHA.BLOGFA.COM
داستانداستان - داستان های کوتاه
http://dastanakha.blogfa.com/
داستان - داستان های کوتاه
http://dastanakha.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Saturday
LOAD TIME
0.2 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
1
SSL
EXTERNAL LINKS
15
SITE IP
149.56.201.253
LOAD TIME
0.219 sec
SCORE
6.2
داستان | dastanakha.blogfa.com Reviews
https://dastanakha.blogfa.com
داستان - داستان های کوتاه
dastanakha.blogfa.com
BLOGFA
http://www.dastanakha.blogfa.com/Profile
پروفایل مدیر این وبلاگ فعال نیست.
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
1
محض بودن!... - عالم محضر خداست!
http://www.aaadammm.blogfa.com/post/148
خداوند بر ما منت نهاد تا تحت حمایت و سرپرستی خویش[1] با زندگی در کنار همسری از خودمان آرام گیریم و دوستی و مهر[2] را میانمان قرار داد[3] تا آنچنان که حضرت حق خواسته لباس یکدیگر شویم[4] و از یاد مبریم که بهترین جامه و لباس پرهیزگاری است[5]. انشاء الله که بتوانیم کمک هم در دینداری باشیم[6] و به سوی حضرتش با شتاب بیشتری حرکت کنیم. از همه دوستانی هم که این چند روزه به طرق مختلف از ایمیل و پیامک و تماس تلفنی و شبکه های اجتماعی و . تبریکات خویش را ابراز کردند سپاسگذاریم. نوشتن متن کار اقای همسر می باشد. تشکل ا...
محض بودن!... -
http://www.aaadammm.blogfa.com/post/149
من ماهی کوچک تنگ بلوری بودم که فکر می کردم هیچ کس به آن راه ندارد. من ماهی تنگ بلور کوچکی بودم که دیواره هایش سرصام گرفته بودند بس که خودم را کوبیده بودم بهشان. من ماهی تنگ بلور کوچکی بودم که در حسرت اقیانوس بود.اقیانوس را ندیده بود اما عطرش, مشامش را نوازش کرده بود.و همین کافی بود که خاطرش در ذهن ماندگار شود. من, ماهی کوچک تنگ بلورینی بودم که ذره ای از اقیانوس را در خود داشت , اما کافی اش نبود. هی از رود گفت از رفتن از رسیدن از بی کرانه ی زلال مهربان, از اوج از عروج از بزرگ شدن. گفت دست های من هم در دست...
محض بودن!...
http://www.aaadammm.blogfa.com/1392/08
تا حالا شده هنگام خواندن یک کتاب حالی مثل خوردن یک خوراکی خوشمزه به تان دست بدهد؟ بزاق حاصل از خوردن یک چیز خوش طعم توی دهان تان ش ره کند؟ تازه دارم مزه ی بسیاری از قسمت های داستان را می چشم. کربلایی لو کاری کرده که دوست نداشته باشم کتاب زود تمام شود. بعضی عبارات را جا دارد چند بار از رویش بخوانی تا لذت خوانشش حسابی وجودت را احاطه کند. از اینکه به خودم پیشنهاد دادم تا دو مرتبه در این روزها بروم سراغ بازخوانی رمان " جمجمه ات را قرض بده برادر" خیلی از خودم متشکرم! این صحبت ها مربوط به سال 89 آن جا بودیم ان...
محض بودن!... -
http://www.aaadammm.blogfa.com/post/142
روی " پست مطلب جدید" کلیک کردم که م طلبی در مورد زعفران و برداشت زعفران در خراسان جنوبی بنویسم. چشمم خورد به این عکس در وبلاگ قافله خاکی , نتوانستم ادامه بدهم. ذهنم قفل کرد.رفتم به آن روزها به مسجد امام علی (ع) ( اسمش همین بود یعنی؟ چهاردیواری ای که بهش می گفتند مسجد. بین کپرهای روبروی مدرسه ایرانمنش محل اسکان خواهران! راه زیادی نبود اما با ماشین می رفتیم. سمت خواهران کولر نداشت و در آن هوای گرم ( مثبت منفی 50 درجه! با حجم لباس هایی که خانم ها می پوشند تقریبا تا نماز تمام بشود بخار پز می شدیم! نفر اول از...
محض بودن!...
http://www.aaadammm.blogfa.com/1392/10
خداوند بر ما منت نهاد تا تحت حمایت و سرپرستی خویش[1] با زندگی در کنار همسری از خودمان آرام گیریم و دوستی و مهر[2] را میانمان قرار داد[3] تا آنچنان که حضرت حق خواسته لباس یکدیگر شویم[4] و از یاد مبریم که بهترین جامه و لباس پرهیزگاری است[5]. انشاء الله که بتوانیم کمک هم در دینداری باشیم[6] و به سوی حضرتش با شتاب بیشتری حرکت کنیم. از همه دوستانی هم که این چند روزه به طرق مختلف از ایمیل و پیامک و تماس تلفنی و شبکه های اجتماعی و . تبریکات خویش را ابراز کردند سپاسگذاریم. نوشتن متن کار اقای همسر می باشد. تشکل ا...
محض بودن!... - نقشه حهان!
http://www.aaadammm.blogfa.com/post/155
جهان را اینگونه شناختم. نه از راههای جغرافیا و تغییر آب و هوا. نه از نوشته های هرودت و ردپای مارکوپولو. نه همسفر کریستف کلمب بودم. نه حکایتی از ژول ورن شنیدم. جهان را اینگونه شناختم. جهان زخمي بي مرحم بود. فاجعه انسانی در غزه. نا امنی در بحرين. نسل کشی در بوسني. جهان نقشه مدينه فاضله بود. کجای نقشه بود که می سوخت. که بوی ازت و نفت می داد. کجای این دل وامانده. که صلیب سرخ مهربان خواب نداشتند. دوربین ها بي خبر بودند. خون از کجای نقشه بیرون ميزند. نه این حرف من نیست. فریاد شهیدی است در خیابان منامه.
محض بودن!...
http://www.aaadammm.blogfa.com/1392/11
من ماهی کوچک تنگ بلوری بودم که فکر می کردم هیچ کس به آن راه ندارد. من ماهی تنگ بلور کوچکی بودم که دیواره هایش سرصام گرفته بودند بس که خودم را کوبیده بودم بهشان. من ماهی تنگ بلور کوچکی بودم که در حسرت اقیانوس بود.اقیانوس را ندیده بود اما عطرش, مشامش را نوازش کرده بود.و همین کافی بود که خاطرش در ذهن ماندگار شود. من, ماهی کوچک تنگ بلورینی بودم که ذره ای از اقیانوس را در خود داشت , اما کافی اش نبود. هی از رود گفت از رفتن از رسیدن از بی کرانه ی زلال مهربان, از اوج از عروج از بزرگ شدن. گفت دست های من هم در دست...
محض بودن!... -
http://www.aaadammm.blogfa.com/post/147
توی قفسه ی کتابي کتابخانه عموی گرامی که دیدمش. عنوانش برخلاف محتوایش جذاب بود:. پسرم چه داستان هایی نیاز دارد؟ راهنمایی برای کتاب ها و فیلم هایی که شخصیت پسران را می سازد. اثر مایکل گوریان و تری ترومن ترجمه مهناز باقری. کتاب فهرستی از 100 فیلم و کتاب برای گروه های سنی متفاوت جمع آوری کرده که به شکل گیزی شخصیت پسران کمک می کند و پسران را از سرگرم شدن به برنامه های خشن و جنسی که هویت اکثر فیلم های امریکایی است دور می کند و به سوال " مرد واقعی کیست؟ کار خوبی ست بیاییم لیست کنیم در فرهنگ ایرانی اسلامی مان ( ...
محض بودن!... - خ...
http://www.aaadammm.blogfa.com/post/156
ثانیههای بیستوهفتسالگی مرا خم کرد. راست کرد. زانوی غم را بغلم داد. آه را، آه را، آه را از اعماق دلم بیرون کشید. بلندم کرد. بیخیالم کرد. امتحانم کرد. مستاصلم کرد. آرامم کرد. تلنگرم زد. و این واژهها چقدر کم و لال و گنگاند برای توصیف بیستوهفت سالگی. نوشته شده توسط زینب توقع همدانی: جایی میان ابرها. تاريخ جمعه دوم مرداد ۱۳۹۴ساعت 0:41 نويسنده دچار. همهمه ی بودن دارد و اشتیاق عدالت. بودن از انحصار خبر بیرون است. چگونه بودن. . تشکل امام حسن مجتبا(علیه السلام). پرتال الکترونیکی شهر فردوس(فردوس سیتی).
محض بودن!... -
http://www.aaadammm.blogfa.com/post/143
تا حالا شده هنگام خواندن یک کتاب حالی مثل خوردن یک خوراکی خوشمزه به تان دست بدهد؟ بزاق حاصل از خوردن یک چیز خوش طعم توی دهان تان ش ره کند؟ تازه دارم مزه ی بسیاری از قسمت های داستان را می چشم. کربلایی لو کاری کرده که دوست نداشته باشم کتاب زود تمام شود. بعضی عبارات را جا دارد چند بار از رویش بخوانی تا لذت خوانشش حسابی وجودت را احاطه کند. از اینکه به خودم پیشنهاد دادم تا دو مرتبه در این روزها بروم سراغ بازخوانی رمان " جمجمه ات را قرض بده برادر" خیلی از خودم متشکرم! همهمه ی بودن دارد و اشتیاق عدالت.
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
15
عاشقم
شنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۲ ] [ 15:3 ] [ مهدی ] . کد آهنگ برای وبلاگ. مرجع راهنمای وبلاگ نویسان.
My Weblog
به وبلاگ دوم من یعنی تلخند. روی تلخند کلیک کنید. نوشته شده توسط Mohammad در شنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۳ و ساعت 3:56. ورود شما را به وبلاگم خوش آمد می گویم. با تبادل لینک موافقم. به نویسنده فعال نیاز دارم. میام به وبلاگتون ، نظر هم می دم. البته به بهترین وبلاگ ها ). نوشته شده توسط Mohammad در یکشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۳ و ساعت 18:0. نوشته شده توسط Mohammad در یکشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۳ و ساعت 17:46. نوشته شده توسط Mohammad در یکشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۳ و ساعت 6:34. ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎ ﭼﯽ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﯿﻦ؟
داستانك های من
دوشنبه دوازدهم مرداد 1394 03:42 ق.ظ. امشب بی بهانه گفتم: سلام و در ادامه خوش و بش با دوستان.بهترین هاااا را می گویم.به تعداد الف ها هستند،چهار شگفت انگیز! امروز ظهر که از کیلینیک بیرون آمدم شماره اش را گرفتم،شماره ای که از امشب به بعد در تماس با آن صدای ضبط شده ی اپراتور را خواهم شنید،شماره ای که نمی دانم چه زمانی دوباره همان صدای گرم را به گوشم خواهم رساند! با احترام فراوان تقدیم به بهترین هاااایم:امیر،فرزانه،ندا و تیراژه. نوشته شده توسط: طاها. آخرین ویرایش:دوشنبه دوازدهم مرداد 1394. سحر ندارد این شب تار.
✍♂❤داستانك❤♀✍
Rss xml" title=" داستانك " href="/rss". در پارک نشسته است ،. تنها بر نیمکت و. دیگه گل نمی فروشم! داستانك تصويري من او. وقتي بدون هم بوديم. پشت هزار تومنی یه دختر نوشته بود:. همین پولی که دست توست پدر معتادم بخاطر آن مرا یک شب به صاحبخونمون سپرد. خدایا چقدر میگیری که بگذاری شب اول قبر. قبل از اینکه تو ازم سوال بپرسی. گناه من چی بود؟ یک کم از طلای خود حراج می کنی؟ با من ازدواج می کنی؟ تو چقدر ساده ای. تو مچاله می شوى. می شوی و تکه ای زباله. پس برو بی خیال باش. دستمال کاغذی دلش شکست. و نازکش دوید خون. نفس ه...
داستانکستان
شاهینی که پرواز نمی کرد. نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم مرداد 1393ساعت 19:27 توسط fatemeh. برای کرد کودکان نازنین پیرانشهری. نمی دانم برگ ریزان و برف ریزان های آذربایجان را تجربه کرده اید یا نه. ساعت 7 صبح، چهره خواب آلود کودکانه، سختی ترک لحاف های پشمی گرم، صبحانه نیم و نصفه خورده یا نخورده و کوله ای از مشق های نوشته شده یا نشده و بعد ترک خانه. گام به گام، هوای سرد، خاطره گرمی خانه را می ربود. سنگ فراش ها را می شمردم. و در رویای زمانی که بزرگ خواهم شد می غلتیدم تا یخ زدگی گونه هایم فراموش شود. جهانگردی...
طنز نوشته های اجتماعی
طنز نوشته های اجتماعی. مطالبی که دارای رمز می باشند، بعد از چاپ در جراید قابل رویت هستند. یکشنبه 5 دیماه سال 1395 @ 10:54 ق.ظ. این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده است. برای مشاهده آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید. جمعه 5 آذرماه سال 1395 @ 08:21 ق.ظ. مسئولان که هر یک گنج ملکند! این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده است. برای مشاهده آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید. جمعه 28 آبانماه سال 1395 @ 08:42 ق.ظ. این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده است. برای مشاهده آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.
روایت
خانه ی تسخیر شده. نویسنده : افسانه طباطبایی مدنی. ساعت ٧:٢٩ ق.ظ روز ۱۳٩۳/٤/٧. نویسنده : افسانه طباطبایی مدنی. ساعت ۱٢:٤۸ ق.ظ روز ۱۳٩٢/۱۱/۱٦. نویسنده : افسانه طباطبایی مدنی. ساعت ۱٢:۱٦ ق.ظ روز ۱۳٩٠/۳/۳٠. نویسنده : افسانه طباطبایی مدنی. ساعت ۱٢:٢٠ ق.ظ روز ۱۳٩٠/۳/٢٢. نویسنده : افسانه طباطبایی مدنی. ساعت ۱٠:٥٦ ق.ظ روز ۱۳٩٠/۳/۱۱. بعضی ها هیچ وقت نمی فهمن. نویسنده : افسانه طباطبایی مدنی. ساعت ٥:٢٢ ب.ظ روز ۱۳٩٠/٢/۱۱. پول سراغ تو نمی آد. می ره سراغ کسای دیگه. نه که بخوای اسراف کنی. اون باز خودش یه مطلب...
داستانک های من
دل نوشته های یه دختر19ساله-17 ساله سابق! عزیز ترین مادر دنیا،مبارک باشی. و هر آبان مادر نازنین من یک سال بزرگتر میشود و . این جاهم همینطور. و چهار سال گذشت و من هر سال پر مشغله تر و کم رنگ تر شدم و کاش که اینطور نبود. پینوشت: این متن و بعد از چند ماه گذاشتم ولی باید میذاشتم، یه جورایی رسم این وبلاگ تو هر آبانی که میاد. و اینکه میخوام پررنگ تر باشم و بیشتر با مداد نارنجیم بیام اینجا. اين روز دوباره اومد. خوشحالم با تمام وجودم. خوشبختى رو با تمام اجزاى وجودم حس ميكنم. امروز توى مهربون اومدى تو اين دنيا.
داستان
اهل خرد ، پیشت. یش اند . ارد بزرگ. پنجشنبه یکم فروردین ۱۳۹۲ negin. د، اگر سالم نیستی، هس. ند، اگر زیبا نیستی. رد درست با زشتی. وجود دارد، اگر جوان نیستی،. شوند، اگر تحصیلات عا. د، اگر قدرت سیاسی و مقام ندا. اگر عزت نفس ندا. پنجشنبه یکم فروردین ۱۳۹۲ negin. در همين دنيا يك خانواده تهی دستی زندگی مي كرد، كه كسی زياد به اين خانواده اهميت نمیداد اين خانواده از اعضای پدر به نام رضا،مادر:رعنا،پسر:سينا و آخرين و كوچكترين عضو خانواده كه دختر خانواده است به نام ستايش تشكيل شده است. چهارشنبه نهم اسفند ۱۳۹۱ negin.
داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1394. خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟ میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.خواستم بپرسم: اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند. نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به ته چاله باز گردانیم. دو ماه...