FANIBOY.BLOGFA.COM

missmasi.blogspot.com

الهه ی ناز: ز دست دیده و دل...

http://missmasi.blogspot.com/2010/06/blog-post_15.html

ه‍.ش. ۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه. ز دست دیده و دل. گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق. ه‍.ش. ۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه، ساعت ۱۷:۳۹:۰۰ ( ۴:۳۰ گرینویچ). ه‍.ش. ۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه، ساعت ۲۲:۳۵:۰۰ ( ۴:۳۰ گرینویچ). ه‍.ش. ۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه، ساعت ۲۳:۵۵:۰۰ ( ۴:۳۰ گرینویچ). مصی ِ قشنگ ِ من.همیشه قشنگ بودی. ه‍.ش. ۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه، ساعت ۱:۰۶:۰۰ ( ۴:۳۰ گرینویچ). خونه ی نو مبارک تو پست قبل نشد تبریک بگم :ایکس. ه‍.ش. ۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه، ساعت ۱۸:۰۲:۰۰ ( ۴:۳۰ گرینویچ). البته به اونجا هم خواهيم رسيد! سلام الهه ی ناز.

akilligiz.blogfa.com

سایه باران - حکایت 1

http://www.akilligiz.blogfa.com/post-37.aspx

صفیر سکوت , در نفیر حنجره ی بی باکی. شاید شبیه کسیه.شاید بچه محلمونه؟ اصلا نکنه همبازی بچگی هامه؟ ولی آخرش هم به جایی نرسیدم. به گهگاه دیدنش عادت کرده بودم.حدودا بعد از یک سال دیگه ندیدمش.ماه ها نرفتم اونجا .نه به خاطر اون بلکه به خاطر کنکور.وقتی باز برگشتم دیدمش.کنارش یه دختر دیگه نشسته بود.دیگه ندید منو.اصلا هیچ کسی رو نمی دید.همش با اون حرف میزد.زود به دستاش نگاه کردم.نه انگشتری نداشت.ولی تو دستش نی داشت.سازش عوض کرده بود؟ حکایت ها داستانهای جالبی هستن که نه می شه گفت راسته و نه می شه گفت دروغه.

akilligiz.blogfa.com

سایه باران - خاطره ای ناب

http://www.akilligiz.blogfa.com/post-38.aspx

صفیر سکوت , در نفیر حنجره ی بی باکی. کاشی های زرد آب پاشی شده ای را دلتنگم. صدای لاستیک های دوچرخه ای که ساعتها روی کاشی های زرد آب پاشی شده صدای دخترکی بی پروا را حمل می کند.و آلوچه های نارسی که منتظر پاییز هستند تا به لواشک های ترش خواهری شیرین تبدیل شوند. دلتنگ فرشی که اردیبهشت تا مهر مهمان حیات بود . گردانه ی پر زغالی که قرار بود شکم سماوری رو پرکند و چای کاکوتی روی فرش پهن شده روی کاشی های زرد حیاتی پذیرای مهمان های همیشه ی خانه باشد. حال بهار است و حیات من . بی قرار و دلتنگ. Design By : Night Melody.

akilligiz.blogfa.com

سایه باران - بازگشت

http://www.akilligiz.blogfa.com/post-34.aspx

صفیر سکوت , در نفیر حنجره ی بی باکی. مدتها میگذره از بودن و نبودم. این مدت اتفاقهای زیادی افتاده.تکون های زیادی خوردم. کلی نقشهای متفاوتی داشتم. نفس تنگی بود. نه که بگم الان همشون تموم شده بلکه دارم عادت میکنم. روزهامو یکی پس از دیگری میگذرونم بدون اینکه بفهمم دارم کجا میرم.بیشتر اتفاقها و تصمیم ها چیزی هایی نیست که باید باشه سختمه ولی وایستادم.یکی پشتمه یکی همراهمه امید بستن به کسی که خالص مهربونه دلپذیره.ثروت بینهایت بزرگیه مهربونی خالص که بدونی فقط داره نثار تو می شه بدون هیچ چشم داشتی.

khaatereehaa.blogfa.com

مینویسم از حضور سبز خاطره ها -

http://www.khaatereehaa.blogfa.com/post-47.aspx

مینویسم از حضور سبز خاطره ها. شنبه نهم بهمن ۱۳۸۹. انسان ها دیر یا زود به خاطر خودخواهیشون، به خاطر نفهمیشون . تنبیه میشند. تک تک سلول های بدنم میخواهند از دهانم بریزند بیرون. احساس منزجر کننده ای است. دل من تحمل سنگینی غم کسی را ندارد. دلم تحمل دیدن خورد شدنت را ندارد. به کار گرفتن احساسات کسی برای رسیدن به مقصودی مانند هیچ، خودخواهانه ترین کار، دیوانه کاری است. آدم ها ماسک هایتان را بر دارید . می خواهم ببینمتان! از کتاب مون بزرگ :. نوشته شده توسط عرفانه در ساعت لینک. تسبیح آبی زیر محراب کبود.

khaatereehaa.blogfa.com

مینویسم از حضور سبز خاطره ها -

http://www.khaatereehaa.blogfa.com/post-56.aspx

مینویسم از حضور سبز خاطره ها. جمعه دوم اردیبهشت ۱۳۹۰. هر وبلاگی رو که می خونم. یه تصویر از صورت طرف توی ذهنم نقش میبنده . هر چی بیشتر از اون وبلاگ می خونم و اون هی مینویسه احساس میکنم بیشتر می شناسمش . الان چند تا وبلاگ هست که فکر میکنم اگر بیرون ببینمشون حتما میشناسمشون . اینجوری خیلی خوبه . تو هر کی رو هر جور که دوست داری می سازی . حتی میتونه از یه نفر کلی تصویر داشته باشی توی ذهنت. آدم ها رو باید از روی نوشته هایشان شناخت . شاید فقط توی نوشته هاست که میتوان صادق بود. از کتاب رویای تبت :. بيكاران و باك...

khaatereehaa.blogfa.com

مینویسم از حضور سبز خاطره ها -

http://www.khaatereehaa.blogfa.com/post-53.aspx

مینویسم از حضور سبز خاطره ها. جمعه بیست و هفتم اسفند ۱۳۸۹. همیشه بی ربط ترین آدم ها، مهم ترین نقش ها رو توی زندگیم بازی کردن. من اسم این آدم هایی که میان و نقش و اثر و موجشان برای همیشه توی زندگی من میمونه و خودشون برای همیشه میرن . اتفاق میذارم. من حتی از این که یه اتفاق باشم توی زندگی یکی دیگه خیلی خوشم می آد! الناز میگه همیشه خودت باش، چون اگه نباشی دیگه یه مترسکی، که هر کی کلاغی میاد روت میشینه! توی این سال، خیلی از این اتفاق ها توی زندگه من اومدن و رفتن ! سال جدید سال خودپروریه . دست نوشته های محهول.

tabrizandme.blogspot.com

شهرداري ،پاركبان و ملت شريف

http://tabrizandme.blogspot.com/2010/04/blog-post_07.html

شهرداري ،پاركبان و ملت شريف. اون اوايل ظهور پاركبان و كارت پارك تا خاطرم هست از 1000 ريال شروع،بعد شد 1250 كه همون 1500 ريال مي گرفتند ،بعدا براي سهولت! و اسايش ملت در عدم پيداكردن سكه 250 ريالي رسماً شد 1500 ريال بعد هم با رشد اقتصادي كه شاهد هستيم و تورمي كه نداريم شد 2000 ريال ،از پريشب ساعت 10 در پي لايجه هدفمند كردن رايانه ها و دعوا سران مملكت در بودجه واسه چندر هزار ميليارد تومان اختلاف شد 2500 ريال. تف به گور بابايي كه تورم رو كشف كرد و مردم رو انداخت تو دردسر. خدمت ، ولو در چین و ماچین! دستنوشته ...

asmaneha.blogfa.com

و اما عشق ... !!

http://www.asmaneha.blogfa.com/91014.aspx

و اما عشق ! بشوی اوراق اگر هم درس مایی . که علم عشق در دفتر نباشد. گاه تنهایی صورتش را پس پنجره میچسبانید. وقتی بابا به دنیا آمد، زمستان سختی بود. بابایم را پیچیدند لای پتو و مادربزرگم را سوار قاطر کردند و راه افتادند به سمت خانه. اما مادربزرگم توی راه دوام نیاورد و همان جا روی قاطر مرد. چون راه طولانی بود، نشد که تا قبرستان محله برسانندش و همان جا گودالی کندند و خاکش کردند. یک فرشته مهربان به خدا گفت: خدایا آیا دیگر وقت آن نرسیده است که خیر تنهاییهای این پسر را نشان دیگران بدهیم؟ غلامعلی میرزای دشتی به ...

asmaneha.blogfa.com

و اما عشق ... !!

http://www.asmaneha.blogfa.com/90121.aspx

و اما عشق ! بشوی اوراق اگر هم درس مایی . که علم عشق در دفتر نباشد. نان را از من بگیر،اگر می خواهی. هوا را از من بگیر، اما. خنده ات را نه . گل سرخ را از من مگیر. سوسنی را که میکاری،. آبی را که به ناگاه. در شادی تو سر ریز می کند،. موجی ناگهانی از نقره را. که در تو می زاید. از پس نبردی سخت باز می گردم. که دنیا را دیده است. اما خنده ات که رها می شود. و پروازکنان در آسمان مرا می جوید. تمامی درهای زندگی را. به رویم می گشاید. در تاریک ترین لحظه ها می شکفد. و اگر دیدی ،به ناگاه. خون من بر سنگفرش خیابان جاری ست،.