KALISPERA.BLOGFA.COM

delandisheh.blogfa.com

دل اندیشه - شهر تاریک

http://www.delandisheh.blogfa.com/post-26.aspx

یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل. به کلافی بفروشند و خریداری نیست. نوشته شده در یکشنبه ۸ اسفند۱۳۸۹ساعت 13:40 توسط امیر. این وبلاگ به شرح اندیشه های من در زمینه تاریخ فرهنگ و ادبیات ایران زمین می پردازد.

delandisheh.blogfa.com

دل اندیشه -

http://www.delandisheh.blogfa.com/post-32.aspx

دلم می خواد بدونم کسی هم هست که سری به این خلوت کده بزنه یا نه ؟ نوشته شده در چهارشنبه ۲۶ تیر۱۳۹۲ساعت 15:23 توسط امیر. این وبلاگ به شرح اندیشه های من در زمینه تاریخ فرهنگ و ادبیات ایران زمین می پردازد.

delandisheh.blogfa.com

دل اندیشه - درد کهنه

http://www.delandisheh.blogfa.com/post-31.aspx

اما اکنون به چند دلیل نمی توانست این حرف را بزند نخست آنکه او شاهنشاه و سایه اهورا مزدا بر روی زمین بود و نباید از هیچ چیزی می ترسید. دوم آنکه گئوبروه اکنون نگهبان ویژه او و پر درآمد ترین فرد دربار بود. اما دلیل سوم و از همه مهم تر اینکه او پدر زنش بود. پس خود را جمع و جور کرد و گفت: بگویید ای گئوبروه دلیر. گئوبروه پیر در حالیکه دست خود را جلوی دهانش گرفته بود نزدیک شد و گفت: سه نفر از چشم و گوش های شاه. خردمند با گشودن خزانه و کمک به آسیب دیدگان به نام حضرت عالی موجبات جبران مافات و رضایت رعیت را فراهم ...

delandisheh.blogfa.com

دل اندیشه

http://www.delandisheh.blogfa.com/8910.aspx

امروز زادروم هست و نمی دانم که چگونه روزیست. شوم یا فرخنده. آنچه می دانم همین است و بس که:. از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جاه جلالش نفزود. وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود کین آمدن و رفتنم از بهر چه بود. نوشته شده در پنجشنبه 16 دی1389ساعت 14:7 توسط امیر. این وبلاگ به شرح اندیشه های من در زمینه تاریخ فرهنگ و ادبیات ایران زمین می پردازد.

delandisheh.blogfa.com

دل اندیشه - فقط یک یادبود ساده

http://www.delandisheh.blogfa.com/post-23.aspx

فقط یک یادبود ساده. وقت است آن برگ سفر بر باره بندیم دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم. گاه سفر آمد نه هنگام درنگ است چاووش می گوید، ما را وقت تنگ است. گاه سفر شد باره بر دامن برانیم تا بوسه گاه وادی ایمن برانیم. گاه سفر آمد برادر گام بردار چشم از هوس از خورد از آرام بردار. گاه سفر آمد برادر ره دراز است پروا مکن بشتاب، همت چاره ساز است. باید خطر کردن سفر کردن رسیدن ننگ است از میدان رمیدن تا رهیدن. هیچ چیزی گویا تر از این شعر استاد ابتهاج نیست. بخوانید. صدای خون در آواز تذرو است دلا این یادگار خون سرو.

delandisheh.blogfa.com

دل اندیشه

http://www.delandisheh.blogfa.com/8907.aspx

رفتم جلو و دیدم خشکش زده. با دست زدم بهش و گفتم خوبین؟ گفتم: بله. گفت: بیمه که هستین؟ گفتم: بله. گفت: می تونیند برید. من که برق از کله ام پریده بود گفتم: یعنی مشکلی نیست؟ گفت: نه. فکر می کنم اون آقایی که به شما زده مواد مخدر مصرف کرده یا عقل درست و حسابی نداره. مدام تکرار می کنه که شما داشتین توی خروجی دنده عقب می اومدین. شما برید من تماس گرفتم یه آمبولانس برای ایشون بیاد. فکر کنم الان خوب فهمیده باشید نهادینه یعنی چی. نوشته شده در شنبه 10 مهر1389ساعت 22:44 توسط امیر. فقط یک یادبود ساده.

delandisheh.blogfa.com

دل اندیشه

http://www.delandisheh.blogfa.com/8905.aspx

واقعا چه فایده از این کار؟ خوب اینم برای اینکه در این روزها حرفی زده باشم از قول سعدی که خدا و بنده خدا خوششان بیایید. به سرهنگ سلطان چنین گفت زن که خیز ای مبارک در رزق زن. برو تا ز خوانت نصیبی دهند که فرزندکانت نظر بر رهند. بگفتا بود مطبخ امروز سرد که سلطان به شب نیت روزه کرد. زن از نا امیدی سر انداخت پیش همی گفت با خود دل از فاقه ریش. که سلطان از این روزه گویی چه خواست؟ که افطار او عید طفلان ماست. خورنده که خیرش بر آید ز دست به از صائم الدهر دنیا پرست. روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است.

delandisheh.blogfa.com

دل اندیشه

http://www.delandisheh.blogfa.com/9003.aspx

اما اکنون به چند دلیل نمی توانست این حرف را بزند نخست آنکه او شاهنشاه و سایه اهورا مزدا بر روی زمین بود و نباید از هیچ چیزی می ترسید. دوم آنکه گئوبروه اکنون نگهبان ویژه او و پر درآمد ترین فرد دربار بود. اما دلیل سوم و از همه مهم تر اینکه او پدر زنش بود. پس خود را جمع و جور کرد و گفت: بگویید ای گئوبروه دلیر. گئوبروه پیر در حالیکه دست خود را جلوی دهانش گرفته بود نزدیک شد و گفت: سه نفر از چشم و گوش های شاه. خردمند با گشودن خزانه و کمک به آسیب دیدگان به نام حضرت عالی موجبات جبران مافات و رضایت رعیت را فراهم ...

delandisheh.blogfa.com

دل اندیشه - سال نو

http://www.delandisheh.blogfa.com/post-27.aspx

این هم خرده تراوشی از مغز کوچک بنده به مناسبت نوروز. آمد دوباره سال نو بشنو ز من پندی دگر. نیکی بکن با مردمان تا نیک بینی زان دگر. گفتار خود را پاک کن، کردار بد را خاک کن. اندیشه را آزاد کن، زن بر جهان رنگی دگر. شاد و پاینده باشید. نوشته شده در یکشنبه ۱۴ فروردین۱۳۹۰ساعت 12:44 توسط امیر. این وبلاگ به شرح اندیشه های من در زمینه تاریخ فرهنگ و ادبیات ایران زمین می پردازد.

delandisheh.blogfa.com

دل اندیشه - وصف الحال

http://www.delandisheh.blogfa.com/post-30.aspx

قاصدک هان چه خبر آوردی. از کجا وز که خبر آوردی. خوش خبر باشی اما اما. گرد بام و در من بی ثمر می گردی. انتظار خبری نیست مرا. نه ز یاری نه ز دیار و دیاری. باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس. برو آنجا که تو را منتظرند. قاصدک . در دل من همه کورند و کرند. دست بردار از این در وطن خویش غریب. قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو دروغ . که فریبی تو فریب. قاصدک هان . ولی . آخر . ای وای . راستی رفتی با باد. با توام آی .کجا رفتی آی. راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟ مانده خاکستر گرمی جایی؟