KHANUMHANNA.BLOGSPOT.COM

ordinarydaysshots.blogspot.com

برشهای کوتاه از زندگی در روزهای کاملن معمولی

http://ordinarydaysshots.blogspot.com/2009/10/blog-post_06.html

ریشه ی من جاییست در میان صدای دف ها،. گریه ایست برآمده از دعای ناب به وقت اذان. کلامیست میان پندهای مادربزرگ ،. قصه های قدیمی از روزگاران خوش. میان نگرانی های مادر،. نگاهی پر از عشقی قدیمی،. میان شادی و خنده ی پسرک. ریشه ی من در قهقه های بی غل و غش جمع های دوستانه است،. به وقت یاد خاطرات مشترک. میان اسرار تا ابد در سینه حبس. این روزها میگردم به دنبال بهانه های که دلیل این کوچ دوباره شدند. از این روزهای پر از دلتنگی و سرخوشی.

shabestan.blogsky.com

...با غریبه ها آشنا...

http://shabestan.blogsky.com/page/5

عناوین آخرین یادداشت ها. نامه ای از سوی پروردگار به همه انسان ها. تعداد بازدیدکنندگان : 331865. شنبه 17 مهرماه سال 1389. هر کس در پی پناهی است تو پناه منی. و هر کس در پی دل آرامی است تو دل آرام منی. نیایشم را بشنو و دعایم را پاسخ گو و بازگشت گاه مرا نزد خود قرار ده. و مرا در غوغای آزمون های گونه گون زندگی ام نگه دار. چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389. فقط دو چیز بیکران و نامحدود است: کهکشان و حماقت انسان، در مورد پیشتر مطمئن نیستم! چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389. ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند. سنی ا...

khanoomhana.blogspot.com

خانوم حنا: December 2006

http://khanoomhana.blogspot.com/2006_12_01_archive.html

برشهایی از زندگی در یک روز معمولی. شوشو تازه رفته از خونه بیرون. داره برف میاد. سام داره از خواب بیدار میشه. تعطیلات من و سام از امروز و مال شوشو از فردا شروع میشه. بشقاب غذایی که با سبزیجات باقی مونده تو یخچال درست کردم و خورده شده کنار دستم ه. سام بعد از کلی بازی و دیدن کارتون و خوردن شیر الان خوابیده. کارهای خونه انجام شده وهمه جا تمیز و مرتب ه. غیر از جارو برقی که اگه سام بیدار نشه اون رو هم ده دقیقه ای تمومش میکنم. برف داره برف میاد. سام بعد از خوردن شیر دوباره خوابید. لپاش گل انداخته. شوشو سعی میکن...

shabestan.blogsky.com

...با غریبه ها آشنا...

http://shabestan.blogsky.com/1391/10/28/post-215

عناوین آخرین یادداشت ها. نامه ای از سوی پروردگار به همه انسان ها. تعداد بازدیدکنندگان : 331864. پنجشنبه 28 دیماه سال 1391. بعد این جمله را گفت که تمام وجودم را گرفت. در حالی که چشم هایش از اشک پر شده بود. مردم زیادند و پر توقع و خدا یکی است و سریع الرضا. پس تو او را راضی کن، دیگران چیزی نیستند. پ ن : این جمله داغونم کرد. چطور تقویم گوگل و اندروید را شمسی کنیم؟ ۸ روش موثر برای بهبود کارایی مغز. گزارش تصویری از جشن پایان سریال فاصله ها. علی کریمی در جمع کودکان بی سرپرست. یک جزوه بسیار کامل با فرمت pdf.

khanoomhana.blogspot.com

خانوم حنا: January 2007

http://khanoomhana.blogspot.com/2007_01_01_archive.html

به آینه نگاه میکنم. زنی که روبروم ایستاده هم نشونه های من رو داره و هم نداره. هم شده اون چیزی که من میخواستم هم نشده. به بعضی از آرزوهای بزرگش رسیده و بعضیش نه. رویاهای واقعی پیش بینی نشده ای داره که فکر میکنه خوشبختیش رو کامل کرده و سهمش رو از زندگی زیاد و رویاهایی که دلش میگیره که شاید هیچ وقت نشه واقعیشون کنه. اما یادش میاد امروزشروع هفتمین ماه مادر شدنش ه که حس زن بودنش رو به اوج رسونده. دلم میخواست دنبال خیلی از خوابهام میرفتم اما وسوسه مادری قوی تر بود. چهارشنبه, بهمن ۱۱, ۱۳۸۵. Links to this post.

khanoomhana.blogspot.com

خانوم حنا: September 2006

http://khanoomhana.blogspot.com/2006_09_01_archive.html

رو همراه مامان و شوشو دیدم. از خود فیلم باحالتر تاثیر فیلم رو مامانم بود که هم احساساتی شده بود هم نمیتونست قبول کنه ساختار ذهنش از همجنس گرا ها بهم بریزه. هی میگفت چقدر فیلم قشنگی بود؛ چقدر متفاوت بود. بعد میگفت اما طبیعی نیست دوباره میگفت مگه میشه دو تا مرد این همه همدیگه رو دوست داشته باشن. باز میگفت اگه اینها از اول میدونستن انقدر زندگیشون خراب نمیشد. من هم که کلی رفته بودم بالای منبر و از دلایل همجنسگرا بودن و دفاع از هویتشون براش سخنرانی میکردم کلی عقده هام باز شد و احساس روشنفکری کردم! خداییش وقتی...

khanoomhana.blogspot.com

خانوم حنا: July 2007

http://khanoomhana.blogspot.com/2007_07_01_archive.html

داستان آفرینش وقتی من خدا بودم. ساعت یک ربع به شش روز یکشنبه سی‌ام جولای با درد وحشتناکی از خواب عصرانه پریدم. بقیه خانواده هنوز در خواب بودند ولی با پریدن من که انگار منتظر همین لحظه باشند اونها هم بیدار شدند. شب قبل مراسم آتیش بازی شهر بود و اون شب هم مراسم رقص. رقص مخصوص برای آرامش ارواح درگذشتگان) نزدیک خونه برگزار میشد. دردها می‌آمدند و میرفتند و قرار شد بریم به تماشای رقص تا هم هوایی تازه کنیم و هم کمی پیاده روی کرده باشیم. هر چی پیش میرفت حالم بدتر میشد تا نزدیکهای نیمه شب که دیگه دیدم قابل تحمل ن...

khanoomhana.blogspot.com

خانوم حنا: September 2007

http://khanoomhana.blogspot.com/2007_09_01_archive.html

When the dreams come true. از صبح عقربه ها دویدند؛ من دویدم. بعد از ظهر درست وقتی پنج دقیقه به شروع رسیدم؛ عقربه ها کند شدند . ساعتهای کش میومد. ازشش و نیم باز عقربه ها دویدند؛ من دویدم. آخرش به موقع رسیدم. باز درست پنج دقیقه مونده به هشت- قبل از بسته شدن مهد- تونستم پسرک رو بغل کنم و یه نقس راحت بکشم. اون موقع که تو خونه پنجه‌ی پاهام رو که از شدت درد به خاطر هفت ساعت ایستادن سرپا با کفش پاشنه بلند ذوق میزد، رو زمین گذاشتم به خودم گفتم یه رویای دیگه هم تموم شد. مثل خیلی از رویاها. چهارشنبه, مهر ۰۴, ۱۳۸۶.

khanoomhana.blogspot.com

خانوم حنا: May 2006

http://khanoomhana.blogspot.com/2006_05_01_archive.html

اینو مطمینم که من اصلن دختر سنتی نیستم. اتفاقن خیلی جاها یه افکاری دارم که خیلی ها رو به تعجب میندازه. اما نمیدونم چی این شرم و حیای بی خودی رو تو مغز ما( یاشاید هم من) تزریق کرده که با همه روشنفکری که سعی میکنی داشته باشی یه جاهایی بدجوری خودش رو نشون میده. من از این شکم قلنبه ام که جلوی همگروهی های پسرم باهاش تردد میکنم یکم خجالت میکشم! دیروز که میخواستیم عکس سالیانه بگیریم سعی کردم یه جوری تو عکس بایستم که شکمم قایم بشه. علت دیر اعلام کردن بارداریم به همه هم به خاطر همین بود یه حیای الکی. این را در وب...