ME-WRITER.BLOGFA.COM

vendelator.blogfa.com

دروازه ایی به اعصار باستان - شکایت

http://www.vendelator.blogfa.com/post-30.aspx

دروازه ایی به اعصار باستان. نفسی گرفته ام و آن را به خدمتگذارن بعدی ارزانی خواهم داشت . روزی یکی شکایت کردکه. فلان دانشمندبه من گفت که پوستت بکنم. مولانا(محمدبلخی)فرمودکه زهی مردکه اوست. ماشب وروزدرحسرت آنیم که پوست رابکنیم. واززحمت پوست برهیم تابه رحمت دوست برسیم. خبربه گوش دانشمند رسید. غلتان غلتان بیامد وبه عشق تمام مریدشد. سپاس از عالیجناب باقزی. نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۸۸ساعت9:53توسط بازیگر عرصه تاریخ. و از خود بپرس که اهمیت کدامیک بیش از دیگریست؟ راز های شهر ویران شده.

vendelator.blogfa.com

دروازه ایی به اعصار باستان - دژ هایی به ستواری چشم های مه آلود

http://www.vendelator.blogfa.com/post-40.aspx

دروازه ایی به اعصار باستان. نفسی گرفته ام و آن را به خدمتگذارن بعدی ارزانی خواهم داشت . دژ هایی به ستواری چشم های مه آلود. هر هزار نگهبانی چون چشم لایزال باستان گذاری و هر مشت از خاک در بر هزار سطح بارو تنگ گیری جز تو کسی را فرو انداختن پرده ها ز فرط عادت و خستگی چون توان؟ نوشته شده در سه شنبه دوم آذر ۱۳۸۹ساعت16:18توسط بازیگر عرصه تاریخ. در هر بحث و هر گریز نا خوش آیندی ، نگاهی به سمت چپ خود بینداز . ساکت ، با هیبت و آرام ، در کنار تو ایستاده است . با فاصله یک دست کشیده . او مرگ است . شایان توجه تا یافتن.

vendelator.blogfa.com

دروازه ایی به اعصار باستان -

http://www.vendelator.blogfa.com/post-20.aspx

دروازه ایی به اعصار باستان. نفسی گرفته ام و آن را به خدمتگذارن بعدی ارزانی خواهم داشت . تازه تر کن داغ مارا. شکوه سر کن در تن ما. برگشاید شور و شیون از جگر ها ای دریغ. جان به زخمی شعله ور شد دل به عشقی مبتلا. برنتابد سینه ما داغ چندین ماجرا. تازه شد به هوای تو دل تنگ ما ای وای. تازه تر کن داغ ما را. شعله زد جانم خدا را. با تو هرگز برنگردد عهد و پیمانم. من زنده ام ای وطن(.) در پناه تو. سر چه باشد بر تن جان چه باشد برکف تا سپارم در راه تو. شد وقت دل تنگی ها دل یاد تو. راز های شهر ویران شده.

vendelator.blogfa.com

دروازه ایی به اعصار باستان - نوروز طبیعت

http://www.vendelator.blogfa.com/post-24.aspx

دروازه ایی به اعصار باستان. نفسی گرفته ام و آن را به خدمتگذارن بعدی ارزانی خواهم داشت . بر خلاف دیگران که بار سفر بر بسته اند و شوق سفر دارند ، از سیر و سفر گریزانم . چرا که سالی می شود که از آنچه به آن تعلق دارم ، به دورم . چه عبس که آنان که با منت به آنجا می روند قدر نمی دانند و آنان که از آن به دورند ، در جستجوی آن . از سفر کردن هراس دارم که مرا به یاد سفر هایم می اندازد . نوروز طبیعت خدمتتان مشرف باد . نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۸۸ساعت14:22توسط بازیگر عرصه تاریخ. راز های شهر ویران شده.

vendelator.blogfa.com

دروازه ایی به اعصار باستان - چراغ واژگون

http://www.vendelator.blogfa.com/post-37.aspx

دروازه ایی به اعصار باستان. نفسی گرفته ام و آن را به خدمتگذارن بعدی ارزانی خواهم داشت . نغمه خوان در گوش من با هر تلمیحی رعشه بر قلب ناآگاهم می فکند . بر دلیل هر آنچه که اکنون می دانم ولی نمی خواهمش زمانی نور بر ابصار خود فکندم که آزرده بودمش . بر هر دری کوبیدم . نالان و اشک ریزان و خون آلود تا لحظه ایی شمه ایی از بوی گیسوان خروشانش بر عمق جان کشم و جان در دهم . به اعتقاد و صبر سوگند که راه او راه تکامل است و بس. این شرط تباهی هاست ، اگر بدانی و عنایت نکنی . راهمان آسان مباد . راز های شهر ویران شده.

vendelator.blogfa.com

دروازه ایی به اعصار باستان - بازی

http://www.vendelator.blogfa.com/post-23.aspx

دروازه ایی به اعصار باستان. نفسی گرفته ام و آن را به خدمتگذارن بعدی ارزانی خواهم داشت . در تاریکی ،کورمال کورمال در جستجوی راستی اند. گویا که نمی بینند مرا که با چراغی به نبرد با تاریکی به پا خواسته ام . آه ، کجایند که پیش آیند و با مشعلی از شعله من برگیرند. تا که با یاری هم روشنی از سر گیرند. و بسوزانند ، نقشه بدیمن اهریمن را. نقش بر آب زده دشمن را. ماس آراویر اش را، از سر گیرند. خنجر را از غلافش ، بر گیرند. بداند آن جاسوس بد سرشت. که گزارش را تمام نخواهد نوشت! خنجر آرام گرفته ، بر سینه اش. قالب های نای...

vendelator.blogfa.com

دروازه ایی به اعصار باستان - هبوط

http://www.vendelator.blogfa.com/post-31.aspx

دروازه ایی به اعصار باستان. نفسی گرفته ام و آن را به خدمتگذارن بعدی ارزانی خواهم داشت . یافتم آن کس را که گفت :. ما وارث تناسخ چشم های بسته اییم . والاحضرت سرور السلاطین جاوید الحکومه ملکه اعظم و امپراتیس سرزمین نیک بخت مصر و دیگر مستعمرات و ار نسل برتر سلاطین خردمند بطالسه یونان و الهه خدایان بانو کلوئوپاتر هفتم فرزند بطلمیوس چهاردهم که هزاران مرد را به یک تبسم شیفته خود نموده است که ژولیوس سزار بزرگ نیر به دام وی گرفتار گشته است . هرگز اینطور گمان نمی فرمودند که غارنشین و روانی. هی پسر می دونی چیه؟

vendelator.blogfa.com

دروازه ایی به اعصار باستان - همچو یک پارسی بزی

http://www.vendelator.blogfa.com/post-25.aspx

دروازه ایی به اعصار باستان. نفسی گرفته ام و آن را به خدمتگذارن بعدی ارزانی خواهم داشت . همچو یک پارسی بزی. این زندگی حلال کسانی که همچو سرو ،. آزاد زیست کرده و آزاد می روند . هنگام سپیده دم خروس سحری ،. دانی که چرا همی کند نوحه گری؟ یعنی نمودند که در آیینه صبح ،. کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری . این عمر به ابرنوبهاران ماند ،. وین دیده به سیل کوهساران ماند ،. ای دوست چنان بزی که بعد از مردن ،. انگشت گزیدنی به یاران ماند . خدا آن ملتی را سروری داد ،. که تقدیرش به دست خویش بنوشت . راز های شهر ویران شده.

vendelator.blogfa.com

دروازه ایی به اعصار باستان - کیوان بی استون

http://www.vendelator.blogfa.com/post-39.aspx

دروازه ایی به اعصار باستان. نفسی گرفته ام و آن را به خدمتگذارن بعدی ارزانی خواهم داشت . آسودن بر کوهی به ستواری ابد و گوش سپاریدن بر نغمه بی حصر سکوت وار همان و بر کام کشیدن شم روح افزای آن طرگان ز جا جسته و رنج بی حاصل در گوهر نرگس دوست سفتن خوش است . اگر توام خروش باشد . نوشته شده در شنبه بیست و نهم آبان ۱۳۸۹ساعت16:38توسط بازیگر عرصه تاریخ. در هر بحث و هر گریز نا خوش آیندی ، نگاهی به سمت چپ خود بینداز . ساکت ، با هیبت و آرام ، در کنار تو ایستاده است . با فاصله یک دست کشیده . او مرگ است .

vendelator.blogfa.com

دروازه ایی به اعصار باستان - منم این باده شکن

http://www.vendelator.blogfa.com/post-38.aspx

دروازه ایی به اعصار باستان. نفسی گرفته ام و آن را به خدمتگذارن بعدی ارزانی خواهم داشت . منم این باده شکن. اندک حماقت و تزلزلی کردم و اعتقادم سست گشت . عقیده ام که با شیره جانم به درون آمده و با بصیرتم به برون می رود از این متعفنان آراسته به دروغ دور باد . سالهاست که سوسوی حق را با جامه های لطیف الوان پوشانده اند و هر دم بر آن می افزایند . چنان که حال آن را نمی توان یافت . یا که جامه ها را پرده ابصار و فؤاد خویش نموده اند . تا کسی خواست تک حجابی را کنار زند ، بر صلیبش کشیدند و بی حرمت خواندندش .