SARA77-90.BLOGFA.COM

baran-abry.blogfa.com

باران - بارون

http://www.baran-abry.blogfa.com/post-5.aspx

باران که مي بارد. باران که مي بارد تو مي آيي باران گل، باران نيلوفر. باران مهر و ماه و آئينه باران شعر و شبنم و شبدر. باران که مي بارد تو در راهي از دشت شب تا باغ بيداري. از عطر عشق و آشتي لبريز با ابر و آب و آسمان جاري. غم مي گريزد، غصه مي سوزد شب مي گدازد، سايه مي ميرد. تا عطر آهنگ تو مي رقصد تا شعر باران تو مي گيرد. از لحظه هاي تشنه ي بيدار تا روزهاي بي تو باراني. غم مي کشد ما را و مي بيني دل مي کشد ما را تو مي داني. نوشته شده در چهارشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۰ساعت 16:55 توسط باران. و چشمانم را نوازش مي دهد.

baran-abry.blogfa.com

باران - باز باران

http://www.baran-abry.blogfa.com/post-9.aspx

باز باران با ترانه باگوهرهای فراوان. می خورد بربام خانه. یادم آید روز باران گردش یک روز دیرین. خوب وشیرین توی جنگلهای گیلان. کودکی ده ساله بودم. شاد وخرم نرم و نازک چست و چابک. با دو پای کودکانه می دویدم همچون آهو. می دویدم از سر جوی. رنده ازلب باد وزنده. مشت می زد ابرها را. چنگ میزد برگ ها را. نوشته شده در چهارشنبه بیستم مهر ۱۳۹۰ساعت 18:15 توسط باران. بر لبهء پنجرهء احساسم مي نشيند. و چشمانم را نوازش مي دهد. تا شايد از لحظه هاي دلتنگي عبور كنم. ماهی های زیبا و زینتی آکواریومی.

baran-abry.blogfa.com

باران - نیا باران

http://www.baran-abry.blogfa.com/post-6.aspx

من از جنس زمینم. ماهی بیچاره را در. تور ماهی گیر گم کرد. من از جنس زمینم. که گل در عقد زنبور. و اما یک طرف سودای. خال لب پروانه را هم. جنس زمینم خوب می دانم. در بسته های زرد و. کوچک نسیه می دادند. نوشته شده در چهارشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۰ساعت 16:58 توسط باران. بر لبهء پنجرهء احساسم مي نشيند. و چشمانم را نوازش مي دهد. تا شايد از لحظه هاي دلتنگي عبور كنم. ماهی های زیبا و زینتی آکواریومی.

baran-abry.blogfa.com

باران - شبنم

http://www.baran-abry.blogfa.com/post-10.aspx

نوشته شده در شنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۰ساعت 10:37 توسط باران. بر لبهء پنجرهء احساسم مي نشيند. و چشمانم را نوازش مي دهد. تا شايد از لحظه هاي دلتنگي عبور كنم. ماهی های زیبا و زینتی آکواریومی.

faraneh76.blogfa.com

گمشده - فعلا بای!

http://www.faraneh76.blogfa.com/post-45.aspx

سلام دوستای گلم داستان طولانی من بالاخره تموم شد ببخشید اگه سرتون رو درد آوردم می تونین. تو این پست برام هرنظری دوس دارین بذارین در ضمن بگین داستانم چجوری بود ها؟ شاید بازم تو این وب داستانی شروع پس منو یادتون نره! فعلا تا بعدا بایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی! نوشته شده در یکشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۱ساعت 21:4 توسط فرانه. سلام من فرانه ام 14 ساله عاشق نوشتنم ولی اولین باریه که داستان عشقولانه ترسناک می نویسم ولی کتاب ترسناک زیاد میخونم امیدوارم کلی باهاش حال کنین در ضمن نظر یادتون نرررره.

faraneh76.blogfa.com

گمشده - قسمت چهارم

http://www.faraneh76.blogfa.com/post-52.aspx

من واقعا نمی دونستم چیکار کنم فرار کنم یا مرد مرموز سیاه پوش رو پدر صدا کنم! حتی اگه می خواستم فرار کنم هم جایی برای فرار کردن جز زندان نداشتم! اتاق کوچیک من و کیت یه پناهگاه بود .پناهگاهی پر از چیزهای باارزشی که هنوز نفروخته بودم! واین یعنی زندان تا ابد برای من ۱۰ ساله این همه سال یه کم زیاد بود .پس من تصمیم رو گرفتم یا مرگ یا زندگی یا مرد مرموز من و کیت را می کشد یا اینکه مثل یک پدر مهربان باما رفتار می کند و تا ابد با خوبی وخوشی زندگی می کنیم پایان. خواهش می کنم کیت بسه دیگه! من خانوم کیت رو هم با خود...

faraneh76.blogfa.com

گمشده - فصل سی و پنجم - گذشت

http://www.faraneh76.blogfa.com/post-38.aspx

فصل سی و پنجم - گذشت. اون دختر مرموز گفت:فکر کنم بدونی خانوم باهوش! آره ولی نمی دونم تو کی هستی! من خب گفتم که یه دوست! خیلی ممنون از اطلاعات زیادت ولی تو می تونستی خیلی راحت بدون من فرار کنی ولی . ولی این کارو نکردم چون منتظر تو بودم! مگه ما چه نسبتی باهم داریم؟ به چهره او نگاه کردم صورت ظریفش برایم خیلی آشنا بود ،مستقیم به صورت او نگاه کردم و گفتم :تو کی هستی؟ خب من هلنا هستم ببین من به تو نیاز دارم به خاطر سال هایی که با من دوست بودی به خاطر همه چی به من کمک کن! آره من یه جادوگرم! مگه تو هم . حالا به ...

faraneh76.blogfa.com

گمشده - فصل سی هفتم - آتش سوزی

http://www.faraneh76.blogfa.com/post-40.aspx

فصل سی هفتم - آتش سوزی. یلی خب خیلی خب این حرفای مسخره رو تمومش کنین جک به تقویت نیاز داره .جک؟ سوزان بود که بایه لباس مجلسی صورتی و زیبا جلوی در ایستاده بود و لبخند می زد پاشو دم ایستادم و اورا در بغل کردم و گفتم :معلومه .پس این برادر لوستو درستش کن .آخ! سوزان فریاد زد :تو حالت خوبه . کمک! استلا پرید وسط حرفم و گفت :تو مطمئنی می تونی .می تونی اون رو تحمل کنی؟ اما جک به جای اون جواب داد و گفت :هیچ کی! بابا حالا بازم برمی گردی یا بازم دوستات باید تنها بمونن؟ من کاملا آماده ام! هان استلا. استلا! سلام من فر...

faraneh76.blogfa.com

گمشده - پایان

http://www.faraneh76.blogfa.com/post-43.aspx

باورم نمی شد تمام. این مدت عشق یه شیطان بودم و .من بازی خورده بودم از دست خودم عصبانی بود نمی دونستم چرا به حرف جک گوش نداده بودم و اون حقیقت رو به من گفته بود و حالا من به خاطر یه حماقت بی جا تنها بود دور از جک و دور از عشق .تمام وجودم رو نفرت فرا گرفته بود شیطان همه چیز رو از من گرفته بود حتی احساسم رو! و حالا من بودم و درختان و .البته خدا! صبح با اولین پرتو های طلایی خورشید در میان آغوش درختان بیدار شدم امروز روز نبرد بود نبرد عشق و نفرت! من یک جادوگر هستم! یادم باشه نباید بمیرم! در همون لحظه موجود بز...

majidmekanik.blogfa.com

(اي كاش...(داش مجيد - داستان غمنگيز

http://www.majidmekanik.blogfa.com/post/10

اي كاش.(داش مجيد. پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون بعد از یک ماه پسرک مرد وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر. پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد! سلام به همه بچه هاي اهل دل.