0urland.blogfa.com

neverwhitoutyou.blogfa.com

neverwithoutyou

http://neverwhitoutyou.blogfa.com/8812.aspx

لحظه ای که سال تحویل می شه . تنها لحظه ایه که بی منت به من لبخند می زنی . کاش هر ثانیه برای من سال تحویل باشه تا لبخند همیشه. نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۸۸ساعت 20:19 توسط vida. To tell the story of how great a love can be. براى گفتن داستانى که نهایت بزرگى عشق را نشان میدهد. The sweet love story that is older than the sea. داستان عشق شیرینى که عمرش از عمر دریاها نیز بیشتر است. The simple truth about the love she brings to me. حقیقتى ساده درباره عشقى که او به من هدیه داد. Where do I start?

neverwhitoutyou.blogfa.com

neverwithoutyou

http://neverwhitoutyou.blogfa.com/8911.aspx

و حال شده ام مردی با آرزوهایی بزرگ.اما خسته. دلم پرواز می خواهد. دیگر کوله ام خالیست. دیگر صدای باران هم درمان نیست. جای من اینجا نیست. بروم آنجایی که باران از اوست. آنجا که سنگها هم نفس می کشند. راهها به دو راهی ختم نمی شوند. و دستها تنها برای دستگیری دراز می شوند. و آغوشها تنها برای نوازش باز می شوند. آنجا که بوی یاس را به ارزش محبت می فروشند. و آنجا که مردمش می دانند. خط گندم يعنی . نيمی بردار و نيمی ببخش. آنجا که روح. جسم را نگه می دارد. و آنجا که آبی نیست . آنجا که دیگر نفس نیست. خاک همیشه خشک است.

neverwhitoutyou.blogfa.com

neverwithoutyou - پشیمان

http://neverwhitoutyou.blogfa.com/post-35.aspx

زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد و بر روي يک صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه ميخواند. وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد. زن جوان حسابي عصباني شده بود. نوشتم تا هر روز از خوا...

neverwhitoutyou.blogfa.com

neverwithoutyou

http://neverwhitoutyou.blogfa.com/8910.aspx

نوشته شده در پنجشنبه دوم دی ۱۳۸۹ساعت 18:45 توسط vida. نوشتم تا شاید بدانی .، نوشتی تا شاید از یاد ببرم ! نوشتم تا هر روز از خواندن هزارباره ی هر جمله بی قرار شوم.، نوشتی تا . شاید نوشتی چون هنوز به رسم گذشته جملات را به بازی لبخند و نگاهت مهمان می کنی و نمی دانی . نمی دانی که من دل را به بهای هر جمله ات مهر می زنم ، هنوز ! جائی که قلب آنجاست. تقدیر این بود که. جای کفش های باران. شادي ام شادي توست. جائی که قلب آنجاست. برای تازه شدن دیر نیست! حرف هایی برای نگفتن. ورود دختر جماعت ممنوع حتی شما خواهر.

neverwhitoutyou.blogfa.com

neverwithoutyou -

http://neverwhitoutyou.blogfa.com/post-40.aspx

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود روی نیمکتی چوبی روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید : غمگینی؟ چرا گریه می کنی؟ دوستام منو دوست ندارن . قبلا اینو به تو گفتن؟ ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم . از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید شاد شاد.چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد کیفش را باز کرد عصای سفیدش را بیرون آورد . نوشته شده در شنبه دوم بهمن ۱۳۸۹ساعت 13:20 توسط vida. نوشتم تا شاید بدانی .، نوشتی تا شاید از یاد ببرم ! جائی که قلب آنجاست.

neverwhitoutyou.blogfa.com

neverwithoutyou - Together you and I

http://neverwhitoutyou.blogfa.com/post-36.aspx

Together you and I. Can reach stars in the sky. Together you and I. Can touch rainbows if we try Together. You and I can make the moon smile. Together you and I. Make heaven seem like a mile. Together you and I. Can make the rain fallBecause our love is specialand. Together we have it all. نوشته شده در شنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 18:41 توسط vida. نوشتم تا شاید بدانی .، نوشتی تا شاید از یاد ببرم ! نوشتم تا هر روز از خواندن هزارباره ی هر جمله بی قرار شوم.، نوشتی تا . جائی که قلب آنجاست.

neverwhitoutyou.blogfa.com

neverwithoutyou -

http://neverwhitoutyou.blogfa.com/post-31.aspx

و رازهای عاشقانهات را. به اندازهی گنجاندن یک نام. نوشته شده در جمعه بیستم فروردین ۱۳۸۹ساعت 17:2 توسط vida. نوشتم تا شاید بدانی .، نوشتی تا شاید از یاد ببرم ! نوشتم تا هر روز از خواندن هزارباره ی هر جمله بی قرار شوم.، نوشتی تا . شاید نوشتی چون هنوز به رسم گذشته جملات را به بازی لبخند و نگاهت مهمان می کنی و نمی دانی . نمی دانی که من دل را به بهای هر جمله ات مهر می زنم ، هنوز ! جائی که قلب آنجاست. تقدیر این بود که. جای کفش های باران. شادي ام شادي توست. جائی که قلب آنجاست. برای تازه شدن دیر نیست!

neverwhitoutyou.blogfa.com

neverwithoutyou

http://neverwhitoutyou.blogfa.com/8912.aspx

با تو از خاطره ها سرشارم.جشن نوروز تو را کم دارم. سال تحویل دلم می گیرد با تو تا اخر خط بیدارم . . . نوشته شده در شنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۸۹ساعت 20:23 توسط vida. نوشتم تا شاید بدانی .، نوشتی تا شاید از یاد ببرم ! نوشتم تا هر روز از خواندن هزارباره ی هر جمله بی قرار شوم.، نوشتی تا . شاید نوشتی چون هنوز به رسم گذشته جملات را به بازی لبخند و نگاهت مهمان می کنی و نمی دانی . نمی دانی که من دل را به بهای هر جمله ات مهر می زنم ، هنوز ! جائی که قلب آنجاست. تقدیر این بود که. جای کفش های باران. شادي ام شادي توست.

neverwhitoutyou.blogfa.com

neverwithoutyou

http://neverwhitoutyou.blogfa.com/8908.aspx

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم. BROTHER SAID : WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU. برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟ SISTER SAID: WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED. خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ DAD ANGRILIY SAID: ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE. پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد. BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID. اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت. این است معنی مادر. نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۸۹ساعت 20:2 توسط vida.