1ge.blogfa.com

shahrzadeghesegoo.blogfa.com

شهرزاد قصه گو

http://shahrzadeghesegoo.blogfa.com/91061.aspx

قصه آدما از سال 84 تا الان. مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد! می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی. گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. هفته چهارم مرداد 1392.

shahrzadeghesegoo.blogfa.com

شهرزاد قصه گو

http://shahrzadeghesegoo.blogfa.com/91091.aspx

قصه آدما از سال 84 تا الان. دو دوست برای تفریح به ییلاق های خارج از شهر رفتند. در بین راه بر سر زمان استراحت اختلاف نظر پیدا کردند و یکی از آن ها در اثر عصبانیت بر روی دیگری سیلی محکمی زد.آن یکی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد، اما بدون آن که چیزی بگوید روی شن های کنار رودخانه نوشت: امروز بهترین دوستم به من سیلی زد. دوستش با تعجب پرسید: چرا آن دفعه روی شن ها نوشتی و این بار روی صخره؟ نوشته شده در دوشنبه ششم آذر 1391ساعت 18:10 توسط مهرنوش. سلام به همه دوستان خوب و عزیز. هفته چهارم مرداد 1392. هفته او ل بهم...

shahrzadeghesegoo.blogfa.com

شهرزاد قصه گو

http://shahrzadeghesegoo.blogfa.com/92021.aspx

قصه آدما از سال 84 تا الان. تصمیم خود را گرفته بود هیچ کس هم نتوانست جلویش را بگیرد مصمم شده بود که این قله را فتح کند آن هم تنها. هرچه گفتند که داشتن همراه لازم است شاید خدای نکرده اتفاقی بیفتد .ولی حرف مرد یکی بود! به وسط های کوه رسید هوا بس ناجوانمردانه سرد بود! انگشتانش حس حرکت نداشتند کم کم داشت غروب میشد نمی دانست در تاریکی معمولا کوهنوردان چه میکنند آخر این اولین بار بود که کوهنوردی می کرد! سکوت وحشتناک سرمای کشنده گرسنگی نداشتن امکانات و بی تجربگی. خدایا کمکم کن به تو پناه میبرم. هفته او ل تیر 13...

shahrzadeghesegoo.blogfa.com

شهرزاد قصه گو -

http://shahrzadeghesegoo.blogfa.com/post-168.aspx

قصه آدما از سال 84 تا الان. دو دوست برای تفریح به ییلاق های خارج از شهر رفتند. در بین راه بر سر زمان استراحت اختلاف نظر پیدا کردند و یکی از آن ها در اثر عصبانیت بر روی دیگری سیلی محکمی زد.آن یکی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد، اما بدون آن که چیزی بگوید روی شن های کنار رودخانه نوشت: امروز بهترین دوستم به من سیلی زد. دوستش با تعجب پرسید: چرا آن دفعه روی شن ها نوشتی و این بار روی صخره؟ نوشته شده در دوشنبه ششم آذر ۱۳۹۱ساعت 18:10 توسط مهرنوش. سلام به همه دوستان خوب و عزیز. هفته چهارم مرداد ۱۳۹۲. هفته او ل بهم...

shahrzadeghesegoo.blogfa.com

شهرزاد قصه گو -

http://shahrzadeghesegoo.blogfa.com/post-166.aspx

قصه آدما از سال 84 تا الان. ابویزید بسطامی را پرسیدند:. که این پایگاه به دعای مادر یافتی، این معروفی (شهرت) به چه یافتی؟ گفت: آن را هم به دعای مادر، که شبی مادر از من آب خواست. بنگریستم در خانه آب نبود، کوزه برداشتم. به جوی رفتم آب بیاوردم.چون بر سر مادر آمدم، خوابش برده بود. با خود گفتم که اگر بیدارش کنم من بزهکار باشم. بایستادم تا مگر بیدار شود. تا بامداد بیدار شد. سربلند کرد و گفت: چرا ایستاده ای؟ برخاست و نماز کرد و دست بر دعا برداشت و گفت:. نوشته شده در سه شنبه ششم فروردین 1392ساعت 18:10 توسط مهرنوش.

shahrzadeghesegoo.blogfa.com

شهرزاد قصه گو

http://shahrzadeghesegoo.blogfa.com/91071.aspx

قصه آدما از سال 84 تا الان. پادشاه مصر فرعون ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید. هفته سوم مهر...

mycalmsoul.blogfa.com

دوزخ نشین شده ام .... - گل را نه از براي بوييدن بلکه براي تقديم به تو دوست ميدارم

http://www.mycalmsoul.blogfa.com/post-40.aspx

دوزخ نشین شده ام . گل را نه از براي بوييدن بلکه براي تقديم به تو دوست ميدارم. امروز پاي ثانيه ها درد مي كند. آرام مي روند ، آرام تر از ديروز. و گاه پشت ساعت هاي غم مي ايستند . . . با اين ثانيه هاي خسته ، كي به تو مي رسم ؟ من منتظر مهرت ميمانم.انتظاري سرد. مرا به آن باور برسان که انتظار چون عشق شيرين است. نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ مرداد۱۳۸۵ساعت 13:25 توسط مریم. یادم تو را فراموش. اسطوره ی غم عشق. نوشته هام درباره خاطراتم. عاشقی در خون خود غلتیدنست. دقایقی جدا از همه ی نقاب ها. دانلود نرم افزارهای روز .:.

mycalmsoul.blogfa.com

دوزخ نشین شده ام .... - صداي خنده هاي من را به ياد داري ؟

http://www.mycalmsoul.blogfa.com/post-54.aspx

دوزخ نشین شده ام . صداي خنده هاي من را به ياد داري؟ مرا شاد دلي بود اندر ميان . حال تنها فرياد بي حاصلي ست . اندوه بي مايه اي ست . از دست داده ام. هر چه شادي که با دستان مهربانت به من هديه داده بودي. دلکم گاه و بي گاه بهانه ها سر ميکند. تو رفتي و . و من از قطار محبت جا مانده ام . با تپشهاي قلب عاشقم نام تو را فرياد ميزنم. تو که لحظه هايم بيمار با تو بودن است. اما نیستی در برم تا که دوای درد بی درمان من باشی. حتي اندکي جاي براي من و عشق من ميان خاطراتت باقي نگذاشتي. یادم تو را فراموش. اسطوره ی غم عشق.

mycalmsoul.blogfa.com

دوزخ نشین شده ام .... - آتشی را زیر خاکستر پنهان میکنم ...

http://www.mycalmsoul.blogfa.com/post-42.aspx

دوزخ نشین شده ام . آتشی را زیر خاکستر پنهان میکنم . من تو سکوت هر سه با هم مرگ احساس مرا مي نگريم . احساسي که زهر کشندهء سکوت. آنراکشت و پادزه آن يک دوستت دارم از جانب تو بود ولي افسوس.روانهء گورستان ميشويم. مي رويم تا احساس نيمه جان مرا تقديم به خاک کنيم . چه شتابي در تو موج ميزند! هر چه سريعتربازي احساس من و تو پايان گيرد و هر دو به سوي آينده برويم . توست و مرگ چشم به راه من است بي آنکه تو بداني! اين ست آيندهء من و. تو بعد از آن. هنوز هم دوستت دارم نازنینم. یادم تو را فراموش. اسطوره ی غم عشق.