1tajrobe1390.blogfa.com

asemane-1.blogfa.com

همین چند خط ساده - اوضاع همینطورهاست دیگر!!!

http://www.asemane-1.blogfa.com/post-42.aspx

همین چند خط ساده. دیروز بود یا پریروز که باز فکر می کنم آره.پریروز بود که به سرم زد برم موهام رو یه صفایی بدم.تازه هم از خواب بلند شده بودم.نزدیک ساعت ده.بلند که شدم باز شروع شد. ظهر بخیر.ساعت خواب فلانی. ای بابا.کی اهمیت میده.نمی گن فلانی دیشب که حتی سگ های معظم شهر در خواب خوش شبانگاهی بودن و رختواب خوبان و خوب رویان گرم و گرم و نرم هست.تو چه غلطی می کردی؟ رفتم طرف محله لیان شامپو.این محله به اسم در درب دوم و دقیقا دیوار به دیوار باغ سفارت انگلیس معروف هست به علت تکرر دعوا و پرورش پسر های بزن بهادر...

asemane-1.blogfa.com

همین چند خط ساده

http://www.asemane-1.blogfa.com/9007.aspx

همین چند خط ساده. پسری میان تخت های قهوه خانه لیوان های خالی را توی سینی می گذاشت و به سمت سماور می رفت.پیر مردی پشت دخل نشسته بود . نزدیک به در و چای می خورد.الیاس که وارد شد چشم هایش را باریک کرد و شهرام را دید که گوشه ی قهوه خانه روی آخرین تخت قلیان می کشد.از لابه لای تخت ها به سمت او رفت. الیاس کفش هایش را درآورد روی تخت نشست.شهرام شلینگ قلیان را به سمت اش گرفت و او پس زد.سری تکان داد و سیگاری آتش زد و خندید.چیه الیاس کفگیر ات به ته دیگ خورده این وارا آفتابی شدی.ته کشیده؟ رعنا جون دخترم الهی پیر بشی ...

asemane-1.blogfa.com

همین چند خط ساده

http://www.asemane-1.blogfa.com/9102.aspx

همین چند خط ساده. راننده تاکسی شیشه ی طرف شاگرد را پایین آورد و درحالی که توی دست اش دو اسکناس پانصد تومانی تا شده بود گفت: بقیه پول اتون آقا.مرد بدون آنکه بایستد سر اش را برگرداند و گفت : مال خودت.و به طرف درشیشه ای هتل رفت.دربان هم اینکه خواست بلند بشود او در را باز کرده بود و به طرف پذیرش می رفت. دویست و پنجاه شش لطفا. مسئول پذیرش انگشت اش را بالا آورد و گفت: یک لحظه لطفا الان. چند ضربه با انگشت روی سنگ سبز پذیرش زد و سر اش را نزدیک تر برد و گفت. خانم این ساعت لابی درسته ؟ زن زیر لب غر غری. اش را بیرو...

asemane-1.blogfa.com

همین چند خط ساده - داستان......(اتاق بغلی)

http://www.asemane-1.blogfa.com/post-51.aspx

همین چند خط ساده. راننده تاکسی شیشه ی طرف شاگرد را پایین آورد و درحالی که توی دست اش دو اسکناس پانصد تومانی تا شده بود گفت: بقیه پول اتون آقا.مرد بدون آنکه بایستد سر اش را برگرداند و گفت : مال خودت.و به طرف درشیشه ای هتل رفت.دربان هم اینکه خواست بلند بشود او در را باز کرده بود و به طرف پذیرش می رفت. دویست و پنجاه شش لطفا. مسئول پذیرش انگشت اش را بالا آورد و گفت: یک لحظه لطفا الان. چند ضربه با انگشت روی سنگ سبز پذیرش زد و سر اش را نزدیک تر برد و گفت. خانم این ساعت لابی درسته ؟ زن زیر لب غر غری. اش را بیرو...

asemane-1.blogfa.com

همین چند خط ساده

http://www.asemane-1.blogfa.com/9006.aspx

همین چند خط ساده. چشم هاتو باید ببندی.دست هام پشت سرت ببری.نفس ات رو توی سینه حبسی کنی و آروم راه بیفتی.فقط و فقط حق داری اون هم گاهی.گاهی سرات رو ببری بالا و از پایین چشم بند بیرون رو ببینی.اون هم تیره. و تار.خوب. گاهی وقتا باید مسیر رو با پاهات پیدا کنی.نوک کفش ات رو می زنی روی زمین تا چاه نباشه چاله نباشه.باتلاق نباشه.اصلا تله نباشه. چی دارم می گم؟ به کی می گم؟ آقای فلانی موفق باشید. وای انگار همه ی فحش های دنیا رو به من می دن وقتی این رو می گن. آهایادم امد.الان بالا رو دیدم .دیدم داشتم از بار...گاهی ...

asemane-1.blogfa.com

همین چند خط ساده

http://www.asemane-1.blogfa.com/9012.aspx

همین چند خط ساده. نامه ای برای خوداش. فکر کنم من بودم. چه احمقانه از من می خواستی که زیر سیگاری را برایت بیاورم: عزیزم میشه اون زیر سیگاری کریستال سبز رو برام بیاری؟ امروز بود که جارو را گرفتم وهر چیز از تو توی خانه بود توی جارو فرستادم و دیگر به خودم زحمت ندادم تا کیسه اش را عوض کنم و یا بتکانم.آقا رسول آمد و زحمت اش را کشید: آق رسول.ببراش خونه .مال تو. باور کن اینقدر لذت بخش بود که این چهار سال خوابیدن با تو و دست مالی کردن ات اینقدر برایم لذت نداشت. نامه را ول می کنم و کافچی را صدا می کنم. الان که می ...

asemane-1.blogfa.com

همین چند خط ساده - هفت فیلتر سیگار

http://www.asemane-1.blogfa.com/post-53.aspx

همین چند خط ساده. پاهایش را روی شیشه ی میز تحریر. بزرگ اتاق کنار پرونده های روی هم چیده شده. انداخته بود و تا آنجا که می شد پشتی صندلی چرخداراش را. تا آنجا که لبه ی کت مشکی و براق اش به زمین می رسید عقب برده بود و به چراغ های چشمک زن قرمز و طلایی. پراکنده در شهر نگاه می کرد.کسی دیگر. در ساختمان نمانده بود جز راننده و دربان که خوداش گفته بود بمانند و اینکه اگر کاری داشت خودش با آنها تماس می گیرد.موبایل اش را لبه ی میز گذاشته بود هر چند لحظه یکبار به آن زل می زد و برای چند لحظه. Design By : Mihantheme.

asemane-1.blogfa.com

همین چند خط ساده

http://www.asemane-1.blogfa.com/9105.aspx

همین چند خط ساده. پاهایش را روی شیشه ی میز تحریر. بزرگ اتاق کنار پرونده های روی هم چیده شده. انداخته بود و تا آنجا که می شد پشتی صندلی چرخداراش را. تا آنجا که لبه ی کت مشکی و براق اش به زمین می رسید عقب برده بود و به چراغ های چشمک زن قرمز و طلایی. پراکنده در شهر نگاه می کرد.کسی دیگر. در ساختمان نمانده بود جز راننده و دربان که خوداش گفته بود بمانند و اینکه اگر کاری داشت خودش با آنها تماس می گیرد.موبایل اش را لبه ی میز گذاشته بود هر چند لحظه یکبار به آن زل می زد و برای چند لحظه. Design By : Mihantheme.

asemane-1.blogfa.com

همین چند خط ساده - شعر

http://www.asemane-1.blogfa.com/post-46.aspx

همین چند خط ساده. در تراس کافه ای که حوالی احساس من است). در حضور نسیم و غیبت باد. بالا چتر نجوای رمز آلود این برگ های مومن. فنجان قهوه ات را روی می گذاری و می گویی. تلخ مثل سرنوشت من. می خواهی فنجان دیگری سفارش بدهی. خواب اش برده کافچی. پشت لیوان ها به صف ایستاده ی روی بار. و خواب آخرین روسپی کافه را می بیند. صندلی ها بر عکس. از امروز می گویند زیر میز. و صندلی تو هم از یاس تو. این شعر را برای تو می نویسم. تو ای که در ای هوای صاف. خیس از باران عصری. لطفا تا دیر نشده است. یعنی تا تیر های چراغ برق خیابان ها.