20.do.am

ghalambashi.blogfa.com

قلم باشی - چرخ تکراری

http://www.ghalambashi.blogfa.com/post-117.aspx

خدایابه کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خودرا؟ انگار چرخ گردون گشت و گشت و چرخ خورد و چرخ خورد و بالا و پایین شد و شد تا که دوباره امروز روز به قصه ی قدیمی رو دوباره رو کرده و نیت کرده همان داستان رو تنها با آدمهای متفاوت تر از قبل بازی کنه! انگار توی اون بازی کهنه قدیمی نکته هایی برای درس و عبرت گرفتن باقی مونده که زندگی من رو به دوباره به ایفای نقش جبر کرده والا چرخ گردون خدا و چرخ تکراری؟ آی چه لذتی در پست غیر سیاسی هستا! نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم مهر ۱۳۸۸ساعت 1:7 توسط محمدرضا.

ghalambashi.blogfa.com

قلم باشی

http://www.ghalambashi.blogfa.com/9112.aspx

خدایابه کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خودرا؟ داشتم به پستهاي قلم باشي نگاه مي كردم ديدم اين پست هيچ وقت آپ نشده اين شد كه گذاشتمش(٣٠/١٢/٩١). به نظرم اینجا دیگر باید همانجایی باشد. که بخشی دیگری از زندگی ام و یا به عبارتی دوره ی از فراوان دوره های زندگی ام پایان یافته و دقیقا جایی است که باید غزل خداحافظی را برای آینه به نثر آن، قلم باشی خواند. باشد تا وقتی دیگر جایی دیگر شکلی دیگر! پایان غزل خداحافظی1388.10.20. نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ساعت 21:55 توسط محمدرضا. تو بیا تا قبله جان بگیرد.

ghalambashi.blogfa.com

قلم باشی - مرگ

http://www.ghalambashi.blogfa.com/post-113.aspx

خدایابه کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خودرا؟ خیلی وقتهاست که می گم اگه همین الان از خدا بخوام که جونم رو بگیره. آماده ام،ترس و هراسی ندارم که! و البته از اون طرفش هم بعضی وقتها آدم اینقدر از مرگ می ترسه که سفت جونش رو می گیره یه وقتی خدای نکرده زبونم لال در نره! همیشه دوست داشتم که یه جوری در کمال آرامش و راحتی مرگ به سراغم بیاد، یه چزهایی تو مایه های توی خواب و مثل این، بدون درد و رنج و در فراغ بال! با این جمله: من عاشقم و از خداوند خواستهام مرگ مرا در رختخواب قرار ندهد. به پایان رسیدیم اما.

ghalambashi.blogfa.com

قلم باشی - کوتاه و مختصر

http://www.ghalambashi.blogfa.com/post-122.aspx

خدایابه کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خودرا؟ چند وقت پیش که خیلی دلم از سیاست گرفته بود گفتم کاش همه ی گرفتاری ها مشکلاتمون همون مشکلات خودمون بود! امروز که باز دلم گرفت گفتم کاش همه ی گرفتاری هامون از جنس همون مشکلات سیاسی بود، بعد یاد همون حرفی افتادم که اول گفتم. نیت کردم که از اینجا برم ولی گفتم روزی که خدا دلش به حال ما سوخت و آسمان برفی فرستاد، با قلم باشی خدافظی کنم. نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۸۸ساعت 23:38 توسط محمدرضا. تو بیا تا قبله جان بگیرد. سارا (شاعری از تبار باران).

ghalambashi.blogfa.com

قلم باشی - به من چه اصلا

http://www.ghalambashi.blogfa.com/post-116.aspx

خدایابه کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خودرا؟ به من چه اصلا. با آن که شب است و راه فریادی. در هیچ سوی افق نمی بینم. با این همه از لبان صدامید. این زمزمه را دوباره می خوانم. باشد که ز روزنی گذر گیرد. شاید روزی کبوتری چاهی. این زمزمه را دوباره سر گیرد. وانگاه به شادی هزاران لب. آزاد به هر کرانه پر گیرد. نوشته شده در دوشنبه سیزدهم مهر ۱۳۸۸ساعت 1:34 توسط محمدرضا. تو بیا تا قبله جان بگیرد. احمدینژاد: مي توانيم در زمان کوتاه اول اقتصاد جهان شویم. آلبوم عکس: جنجال بر سر سهمیه بندی بنزین.

ghalambashi.blogfa.com

قلم باشی

http://www.ghalambashi.blogfa.com/8808.aspx

خدایابه کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خودرا؟ حتی لحظه ای شد؟ کلا داستان و روایت معروف و آشنایی است واین روزها بیشتر از قبل برایمان ملموس و نزدیک است و گذشته از همه اینها امروز بیشتر از همه ی این مدت چند ماهه که گذشت برایم آشنا و البته فرای اینها زجر آور بود برایم، همان کلام که هنگامی که خبر رسید به علی علیه السلام که خلخال از پاي زن يهودي باز كردند، مي گويد :بايد مرد مسلمان بميرد از غصه . شما که به بالا وصلید، مگر می شود که خبر دار نشوید! درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند. چه چشم پاسخ است ازین در...

ghalambashi.blogfa.com

قلم باشی - حتی لحظه ای شد؟

http://www.ghalambashi.blogfa.com/post-120.aspx

خدایابه کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خودرا؟ حتی لحظه ای شد؟ کلا داستان و روایت معروف و آشنایی است واین روزها بیشتر از قبل برایمان ملموس و نزدیک است و گذشته از همه اینها امروز بیشتر از همه ی این مدت چند ماهه که گذشت برایم آشنا و البته فرای اینها زجر آور بود برایم، همان کلام که هنگامی که خبر رسید به علی علیه السلام که خلخال از پاي زن يهودي باز كردند، مي گويد :بايد مرد مسلمان بميرد از غصه . شما که به بالا وصلید، مگر می شود که خبر دار نشوید! درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند. چه چشم پاسخ است ازین در...

ghalambashi.blogfa.com

قلم باشی

http://www.ghalambashi.blogfa.com/8804.aspx

خدایابه کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خودرا؟ کتاب تاریخ را نگاه نکنیم! نسل در نسل مردمانی که بسان کاوه ها با دست خالی ضحاک ها به زیر کشیدند و حکومتی برای نجات خود بنا کردند و سلسله در سلسله حاکمانی که یال و کوپال قدرتشان با چاشنی پاچه خواری ملیجکان زیر زبانشان مزه کرد و حکومت را موهبت الهی داده شده به خودشان یافتند و مشروعیتش را از خدا گرفتند. کتاب تاریخ رو آتش می زنم، تاریخ رو دوبار باید نوشت، سبز باید نوشت. سرا پا اگر زرد و پژمرده ايم. ولي دل به پاييز نسپرده ايم. چو گلدان خالي لب پنجره. نوشته شد...

ghalambashi.blogfa.com

قلم باشی - هنر گام زمان

http://www.ghalambashi.blogfa.com/post-119.aspx

خدایابه کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خودرا؟ امروز نه آغاز و نه انجام جهان است. ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است. گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری. دانی که رسیدن هنر گام زمان است. تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی. بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است. آبی که بر آسود زمینش بخورد زود. دریا شود آن رود که پیوسته روان است. باشد که یکی هم به نشانی بنشیند. بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است. از روی تو دل کندنم آموخت زمانه. این دیده از آن روست که خونابه فشان است. دردا و دریغا که در این بازی خونین.