20m20.blogfa.com

espadana1.blogfa.com

دختری از اسپادانا

http://www.espadana1.blogfa.com/8901.aspx

آسمان برقی زد و غرید.استاد جولا گفت:( من این صدا را دوست دارم .نمی دانم چرا! وچشمانش برق زد و چشمان من هم و چشمان همه هم کلاسی هاهم.دوباره صدا آمد.یکی از دخترها گفت:وای! ولی چشمان جولا هنوز برق می زد و چشمان من هم و چشمان همه هم کلاسی ها به جز آن دختر هم.انگار که زندگی دوباره جان گرفته باشد ،صورتم خیس شد نه از باران به خاطر باران. نوشته شده در چهارشنبه هجدهم فروردین 1389ساعت3:3توسط دینا. سال ها سين ها. هفت سين از سفره ها برچينم. به جاي " الف " ، " ه " مي دهم. تا به جاي قافيه کردن نامش با دارا.

espadana1.blogfa.com

دختری از اسپادانا

http://www.espadana1.blogfa.com/9007.aspx

گفتم:من نه اول این خطم،نه آخر.عذاب آور است.میان هست و نیست جایی برای ماندن. دیرگاهی است مانده ام. ناهید گفت:من نه اول این خطم،نه آخر،نه میان بودن و نبودن.من بیرونم.جاودانگی را می آفرینم. یادم به روزهای خوب مجهولم افتاد. ناهید نامی که برای هنگامه های فرمانروایی بر زندگی ام به دنبالش سرگردان بودم به من هدیه کرد.وحالا یک فرمانده ام که دیگر هیچ گاه درمانده. زنده باد روزهای خوب معلوم). نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم مهر 1390ساعت5:27توسط دینا. قالب های نایت اسکین. ادبیات و زیبایی آن. Design by : Night Skin.

espadana1.blogfa.com

دختری از اسپادانا - !

http://www.espadana1.blogfa.com/post-48.aspx

رعنا:دخترش فکرکنم حدودچهارسالش باید باشه.رفته بود پیش مامانش گفته بود مامان من نشتم؟ رعنا{با صدایی زیر ولحنی کودکانه انگشتش را به سمت خودش می گیرد}تکرار می کند:مامان من نشتم؟ راضیه کارد را سریع از روی بازویش برمی داردوداد میزند:سوختم. مه گل روی تخت بالا نشسته.به او نگاه می کندوسرش را تکان می دهد:شت! بچه مازوخیسم داری مگه؟ رعنا :از اون موقع که من داشتم غذامودرست می کردم این روی گاز بود. راضیه کارد را داخل ظرف موم می کند وآن را روی پوست خود می کشد.دوباره می نالد. مه گل:خب که چی این همه خودتو آزار می دی؟

espadana1.blogfa.com

دختری از اسپادانا

http://www.espadana1.blogfa.com/8908.aspx

می چرخم ،می تابم،مخم تاب بر می دارد. شاید فقط وقتی مخم تاب بردارد ار حال و هوای تابیدن به سمت وسوی تو فارغ شوم.عجب تابش عجیبی است:زیر دختان بادام،از لابه لای درختان پرشکوفه،نمی دانم ساز تو است یا این روزگار لعنتی که مرا می رقصاند زیر این درختان بادام، کنار این جوی همیشه راکد که حالا جریان پیدا کرده ودارد دور خودش هی می چرخد. بیا! خفه شدم .کجا رفتی؟ من این زیرم هنوز.نفسم تمام شد.خفه شده ام.ولی هنوز صدایت در سرگیجه ام می پیچد .انگارحالا هم نمی خواهی خفه شوی! قالب های نایت اسکین. ادبیات و زیبایی آن.

espadana1.blogfa.com

دختری از اسپادانا - این داستان واقعی است.التماس دعا...

http://www.espadana1.blogfa.com/post-47.aspx

این داستان واقعی است.التماس دعا. نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۸۹ساعت6:50توسط دینا. قالب های نایت اسکین. ادبیات و زیبایی آن. Design by : Night Skin.

espadana1.blogfa.com

دختری از اسپادانا

http://www.espadana1.blogfa.com/9005.aspx

یک شب دل انگیز کنکور! نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم مرداد 1390ساعت7:13توسط دینا. قالب های نایت اسکین. ادبیات و زیبایی آن. Design by : Night Skin.

espadana1.blogfa.com

دختری از اسپادانا

http://www.espadana1.blogfa.com/8904.aspx

دلم هوای یک لبخند درست و حسابی کرده .نه ازون لبخندایی که از سر ناچاری می زنم. یک لبخندی که بهم ثابت کنه هنوز چیزایی هست که میشه بهش امیدوار بود. دلم یک لبخند می خواد .یک دلخوشی عمیق ،اونقدر عمیق که هیچ حس تاریکی نتونه اون رو پر کنه. نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم تیر 1389ساعت5:30توسط دینا. قالب های نایت اسکین. ادبیات و زیبایی آن. Design by : Night Skin.

espadana1.blogfa.com

دختری از اسپادانا -

http://www.espadana1.blogfa.com/post-45.aspx

آسمان برقی زد و غرید.استاد جولا گفت:( من این صدا را دوست دارم .نمی دانم چرا! وچشمانش برق زد و چشمان من هم و چشمان همه هم کلاسی هاهم.دوباره صدا آمد.یکی از دخترها گفت:وای! ولی چشمان جولا هنوز برق می زد و چشمان من هم و چشمان همه هم کلاسی ها به جز آن دختر هم.انگار که زندگی دوباره جان گرفته باشد ،صورتم خیس شد نه از باران به خاطر باران. نوشته شده در چهارشنبه هجدهم فروردین ۱۳۸۹ساعت3:3توسط دینا. قالب های نایت اسکین. ادبیات و زیبایی آن. Design by : Night Skin.

espadana1.blogfa.com

دختری از اسپادانا

http://www.espadana1.blogfa.com/9004.aspx

حال و هوای حوالی زندگی ام هنوز بوی بیمارستان می دهد.آنجا که جوجه های ناهار بابا با تمام خوشرنگی اش دلم را می زد. کنار بابا نشسته ام و درفکرم که کاش اینجا زندان بودو خط های روی مانیتور اینقدر نامنظم پایین و بالا نمی رفت،میله های زندان حداقل منظم کنار هم ردیف شده اند.مگر نه اینکه اینجا اعدام دلخوشی هایم را لحظه به لحظه در مقام همراه بیمارخیره به مانیتور به تماشا نشسته ام و تنها کاری که از دستم بر می آید به زور جا دادن تکه ای جوجه در دهانم است تا بابا دلگرم شود که غذایش خوردن دارد! برایم همه جهان شده است.

espadana1.blogfa.com

دختری از اسپادانا

http://www.espadana1.blogfa.com/8910.aspx

در حیاط را که باز می کنم بوی نرگس ها می پیچد توی هال. من برای نرگس های توی باغچه مان زندگی می کنم. من برای شیوه ماکارونی خوردن حنای عمو.من برای آینه بالای شومینه مان ،که گرم می کند مرا به بودن خودم.من با ولع حنا به رشته ها و تاروپود این زندگی می چسبم.من با شنیدن این چیه؟ از زبان حنا ذوق می کنم . چرا؟ باشد برای بعد.فعلا فقط می خواهم با حنا ماکارونی بخورم. نوشته شده در یکشنبه دوازدهم دی 1389ساعت2:13توسط دینا. قالب های نایت اسکین. ادبیات و زیبایی آن. Design by : Night Skin.