2610.blogfa.com

nooremah.blogfa.com

نور ماه

http://www.nooremah.blogfa.com/8812.aspx

امروز باهم بودن راتجربه میکنیم. وشایدفردا به یاد هم بودن را. امروزمان را زیباکنیم به حرمت خاطرات فردا. نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۸۸ساعت 15:6 توسط نور ماه. هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود ، دری دیگر باز می شود ولی ما اغلب. چنان به دربسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمی بینیم. نوشته شده در جمعه بیست و یکم اسفند ۱۳۸۸ساعت 13:6 توسط نور ماه. این مکالمه واقعی است. این مکالمه واقعی است. گفتگوي آمريكايي ها و اسپانيايي ها روي فركانس اضطراري كشتيرانی. ميان اسپانياييها و آمريكاييها در.

nooremah.blogfa.com

نور ماه

http://www.nooremah.blogfa.com/8906.aspx

وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود، شنید که پدر ومادرش. درباره برادر کوچکترش صحبت می کنند. فهمید برادرش سخت. بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی. کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج. برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط. معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد. سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت، قلک. کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روی تخت ریخت. و آنها را شمرد، فقط 5 دلار. بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به.

nooremah.blogfa.com

نور ماه

http://www.nooremah.blogfa.com/9003.aspx

يادبود پسري که هاروارد به او اهميت نداد. خانمي با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلي راهي دفتر رييس دانشگاه هاروارد شدند. منشي فورا متوجه شد اين زوج روستايي هيچ کاري در هاروارد ندارند و احتمالا اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامي گفت: مايل هستيم رييس را ببينيم. منشي با بي حوصلگي گفت: ايشان امروز گرفتارند. خانم جواب داد: ما منتظر خواهيم شد. مي دانيد هزينه ي يک ساختمان چقدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نيندازيم؟ نوشته شده در ی...

nooremah.blogfa.com

نور ماه - دیگه دارم از پا در میام....

http://www.nooremah.blogfa.com/post-35.aspx

دیگه دارم از پا در میام. همیشه فکر میکردم کمی تنبلم،اما حالا دقیقا حساب کردم و متوجه شدم که خیلی کار میکنم. ببینید ما تو ایران 72میلیون جمعیت داریم که 13میلیون اینها بازنشسته هستند.پس میمونه 59 میلیون نفر.از این تعداد، 24میلیون دانش آموز و دانشجو هستند.یعنی برای انجام کارا فقط35میلیون نفر میمونن. تعداد 10میلیون نفر هم توی ادارات دولتی شاغلن که خب عملا کاری انجام نمیدن. پس برا پیش بردن کارا فقط 25میلیون نفر باقی می مونن. ازاین 25میلیون نفر هم 4میلیون نفر آخوند و ملا و سانسورچی اینترنت و نماینده مجلس هستند.

nooremah.blogfa.com

نور ماه - خوشبختی

http://www.nooremah.blogfa.com/post-32.aspx

هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود ، دری دیگر باز می شود ولی ما اغلب. چنان به دربسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمی بینیم. نوشته شده در جمعه بیست و یکم اسفند ۱۳۸۸ساعت 13:6 توسط نور ماه.

nooremah.blogfa.com

نور ماه

http://www.nooremah.blogfa.com/8805.aspx

بچه ها من هم بازی! اقای ناظم گفت:( روز دوشنبه به مدرسه بیایید و کارنامه هایتان را بگیرید.) روز دوشنبه مامان گفت:( من باید روز دوشنبه همراه جمشید جان برم و کارنامه اش رو بگیرم.) مامان بزرگ گفت:( جمشید جان دوست داره من کارنامه اش رو بگیرم.مگه نه جمشید جان؟ بابا بزرگ گفت:( شما هیچ کدومتون بلد نیستید کارنامه ی جمشید جان رو بگیرید.این کار،فقط کار منه.) دایی محمود گفت:( بابا بزرگ! شما به خودتان زحمت ندهید.من و جمشید جان با هم میریم،کارنامه رو میگیریم و زود بر میگردیم.) من گفتم:( دایی محمود گنده بک! تخیر که نه ...

nooremah.blogfa.com

نور ماه - حاضر جوابی برنارد شاو

http://www.nooremah.blogfa.com/post-34.aspx

حاضر جوابی برنارد شاو. روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار. لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می. کنم در اروپا قحطی افتاده است برنارد شاو هم سریع جواب. من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل. این قحطی شما هستید! روزي نويسنده جواني از جرج برنارد شاو پرسيد: شما براي چي. برنارد شاو جواب داد: برای یک لقمه. ناننویسنده جوان برآشفت که: متاسفم! برخلاف شما من برای. وبرنارد شاو گفت: عیبی نداره پسرم هر کدام از. ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!

nooremah.blogfa.com

نور ماه - می خواهم معجزه

http://www.nooremah.blogfa.com/post-36.aspx

وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود، شنید که پدر ومادرش. درباره برادر کوچکترش صحبت می کنند. فهمید برادرش سخت. بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی. کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج. برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط. معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد. سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت، قلک. کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روی تخت ریخت. و آنها را شمرد، فقط 5 دلار. بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به.

nooremah.blogfa.com

نور ماه - فرصت با هم بودن چه کم است...

http://www.nooremah.blogfa.com/post-37.aspx

فرصت با هم بودن چه کم است. بازی روزگار را نمی فهمم! من تو را دوست می دارم. تو دیگری را. دیگری مرا. و همه ما تنهاییم داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند ، این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند. همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم. انسان عاشق زیبایی نمی شود. بلكه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست! شنبه: به دنیا می آید. یكشنبه: راه می رود. دوشنبه: عاشق می شود. سه شنبه: شكست می خورد. چهارشنبه: ازدواج می كند.

nooremah.blogfa.com

نور ماه

http://www.nooremah.blogfa.com/8811.aspx

تام هيكل پول نمی ده! تام هيكل پول نمی ده. مايكل، راننده اتوبوس شهري، مثل هميشه اول صبح اتوبوسش را روشن كرد و در مسير هميشگي شروع به كار كرد. در چند ايستگاه اول همه چيز مثل معمول بود و تعدادي مسافر پياده مي شدند و چند نفر هم سوار مي شدند. در ايستگاه بعدي، يك مرد با هيكل بزرگ، قيافه اي خشن و رفتاري عجيب سوار شد. او در حالي كه به مايكل زل زده بود گفت: تام هيكل پولي نمي ده! و رفت و نشست. بنابراين روز بعدي كه مرد هيكلي سوار اتوبوس شد و گفت: تام هيكل پولي نمي ده! مايكل ايستاد، به او زل زد و فرياد زد: براي چي؟