2kmeh.persianblog.ir

yanooshka.persianblog.ir

یانوشکا می نویسد...

http://yanooshka.persianblog.ir/1393/7

اینجا یانوشکا از ناراحتی و غم و غصه ش مینوسد واز گذر عمر و روزگارش! چه کسی فکر میکرد پست نود پست رفتن بابک باشد! یانوشکا فکر میکرد می آید و از آمدن فرشته کوچولویش مینویسد یه ذهنش هم نمیرسید بیاید و از رفتن عزیزترین پسر زتدگی اش بنویسد. باب عزیز چطور دلت آمد یانوشکا را تنها بگذاری. تو که تمام انگیزه یانوشکا بودی! تو که قبل از بیلی امدی و شرایط طوری نبود که با یانوشکا بمانی. تویی که از بیلی کوچکتر ولی مردتر بودی. تو تمام دنیای یانوشکا بودی. در مورد تک تک تصمیمات و جزئیات زندگی اش با تو صحبت می کرد! یانوشکا...

yanooshka.persianblog.ir

یانوشکا می نویسد...

http://yanooshka.persianblog.ir/1393/6

اینجا یانوشکا از ناراحتی و غم و غصه ش مینوسد واز گذر عمر و روزگارش! آن اتفاقی که نباید میفتاد افتاد ماجرای مری و مد تمام شد! نمیداند که چه خوب و چه بد، الان خوشحال باشد یا ناراحت؟ برایشان بهتر است یا نه! دومین قدم برای داشتن کوچولو را برداشت، اولین قدم چکاپ دندانپزشکی، دومین قدم هم بعد از کلی سرچ و بالا پایین رفتن و بعد از دو سه هفته تحقیق انتخاب پزشک! حالا منتظر است این جریانات خانومانه تمام شود تا برود دکتر برای ازماش و چکاپ و کارهای قبلش! هرچه به زمانش نزدیک تر میشود استرسش هم بیشتر میشود. آه گاهی بای...

yanooshka.persianblog.ir

یانوشکا می نویسد...

http://yanooshka.persianblog.ir/1393/5

اینجا یانوشکا از ناراحتی و غم و غصه ش مینوسد واز گذر عمر و روزگارش! یک سری چیزها سر جایشان هستند و یک سری نیستند. چند روزی را مهمان داشت. مادر و فافا و مینی که دیروز برگشتند. مری هم که یکی دو هفته ای هست آمده. روزهای یکنواخت هستند و زیتونی. از وقتی که به مادر شدن فکر میکند مشکلاتش با بیلی بیشتر شده اند. بیشتر رو رفتار و حرکات بیلی دقت میکند و حساس تر شده است.جر و بحث شان بیشتر شده. یک جورهایی دارد به مادر مجرد بودن فکر میکند! این روزها زیادی یاد باب میفتد. هر شب خوابش را میبیند! دوست ندارد این اتفاق بیفت.

yanooshka.persianblog.ir

یانوشکا می نویسد...

http://yanooshka.persianblog.ir/1393/10

اینجا یانوشکا از ناراحتی و غم و غصه ش مینوسد واز گذر عمر و روزگارش! برای باب و روح بزرگش:. به انتظار تصویر تو. امروز باید می رفت برای ام ارای. دوست داشت بیلی هم با او می آمد، ولی. همه چیز را ول کرده است. نه رفتن برایش مهم است نه ماندن! فقط می داند که زندگی اش را باخت! بهتر است دیگر بیشتر از این گند نزند و همینطوری احمقانه و روزمره ادامه بدهد. نه زندگی اش مهم است نه بیلی نه روزهایش که به گه کشیده می شوند. دنیا کثیف ترین پوچ ترین چیزی ست که برای انسان هاست. هرگز وجود حاضرغایب شنیده ای. خدایا باید تمامش کنی.

yanooshka.persianblog.ir

یانوشکا می نویسد...

http://yanooshka.persianblog.ir/1393/9

اینجا یانوشکا از ناراحتی و غم و غصه ش مینوسد واز گذر عمر و روزگارش! یعنی باورش بشود که تو دیگر نیستی؟ با*بک میگویند دو روزدیگر مراسم چهلمت است، اخر مگر میشود؟ مگر میشود چهلم،فوت،تسلیت،فاتحه، قبر و. را به تو نسبت داد؟ مگر میشود ربطی بین این کلمات و تو پیدا کرد؟ 24 سال خیلی کم بود! مگر رویایی که میدیدی چقدر شیرین بود که دیگر نخواستی از خواب بیدار شوی؟ یانوشکا چطور باور کند باب؟ با*بک میبینی که روزهایش چطور میگذرند؟ یانوشکایی که به یک روز در سالهای نه چندان دور امید داشت! بگوید که دیگر بیلی را دوست ندارد؟

yanooshka.persianblog.ir

یانوشکا می نویسد...

http://yanooshka.persianblog.ir/1392/12

اینجا یانوشکا از ناراحتی و غم و غصه ش مینوسد واز گذر عمر و روزگارش! بهار، بی‌حضور قدم‌هات. کابوس این خواب زمستانی ست. شکوفه، بهانه‌ی تو باشد. پیراهن تمام فصل‌ها که در راهند. پیشاپیش سال نو همه ی دوستان یانوشکا مبارک :*. 1636;:٢۸ ‎ب.ظ ; ۱۳٩٢/۱٢/٢٧. یانوشکا دلش به سال جدید گرم است و پشتش محکم. همه ش حس میکند آن اتفاق های خوب در این سال به زودی میفتند و یانوش را خوشحال میکنند. یانوشکا و بیلی چهارشنبه میروند مسافرت وروز 5ام هم میروند پیش پدر و مادر یانوشکا، مشخص است که یانوشکا خیلی خوشحال است نه؟ پنج سال پیش...

yanooshka.persianblog.ir

یانوشکا می نویسد...

http://yanooshka.persianblog.ir/1392/11

اینجا یانوشکا از ناراحتی و غم و غصه ش مینوسد واز گذر عمر و روزگارش! یانوشکا سه تا سفارش گرفته است:). کار جدید را دوست دارد:) ) ) خیلی زیاد به او روحیه می دهد با اینکه تابحال فقط و فقط از جیبش خرج کرده و سودی نداشته است:). راستی هر کسی ککه دوست داشت کارهای یانوشکا را ببیند کامنت بگذارد تا آدرس فیس پیجش را بدهد :). 1641;:۱٦ ‎ب.ظ ; ۱۳٩٢/۱۱/٢٠. برف ببارد و یک لیوان شیر عسل گرم و نامجو. یانوشکا دلش روشن است و امیدوار. منتظر استقلال وخانه اش. یک چیزی ته دلش است که میگوید نزدیک است آن روزهای خوب نزدیک هستند.

yanooshka.persianblog.ir

یانوشکا می نویسد...

http://yanooshka.persianblog.ir/1393/11

اینجا یانوشکا از ناراحتی و غم و غصه ش مینوسد واز گذر عمر و روزگارش! درست است که روزها آرام میگذرند. ولی یانوشکا هیچ آینده ای را برای خودش و بیلی نمیتواند تصور کند. حتی با وجود اینکه همه چیز خوب است و اوکی! این زندگی قرار است به کجا برسد؟ به آینده که فکر می کند، از یک جایی به بعد دیگه استپ می کند و هر چه فکر میکند بعد تر را نمی تواند متصور شود. زندگی و روزهایش بوی مرگ می دهند؟ 1639;:۱٠ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۳/۱۱/٢٠. اوضاع آرام است، سعی میکند ماند تولید نکند و ماندی هم نگیرد. یانوشکا آرام است آرام ولی خنثی. 1784;:...

yanooshka.persianblog.ir

یانوشکا می نویسد...

http://yanooshka.persianblog.ir/1393/1

اینجا یانوشکا از ناراحتی و غم و غصه ش مینوسد واز گذر عمر و روزگارش! امروز ، روز تعطیلی یانوشکا بود،یانوش از خواب بیدار شد و در اتاقش ماند تا بهی و مادر بیلی از خانه بروند بیرون، وقتی مطمئن شد که انها رفتند از اتاق امد بیرون و صبحانه اش را خورد و حاضر شد که برود اداره. دو تا کار کوچک در اداره داشت، 1- در مورد انتقالی اش سوال بپرسد که امسال چطور میشود. 2- در مورد بیمه ماشین که شرایطش چه طور است. 5 دقیقه هم کارش طول نکشیدو پیاده به سمت خانه برگشت و تمام طول راه دل زار نامجو را گوش داد و همایون. باید 3 ساعت ...

yanooshka.persianblog.ir

یانوشکا می نویسد...

http://yanooshka.persianblog.ir/1394/3

اینجا یانوشکا از ناراحتی و غم و غصه ش مینوسد واز گذر عمر و روزگارش! همین الان در خانه را بست . پدر و مادرش بعد از یک هفته در کنار یانوشکا بودن رفتند. اولین باری که اسم بیماری لعنتی را برای پدرش شنید. پدری که آب رفته بود و دیگر توانایی های قبل را نداشت. پدری که باید مواظبش می بود. دوستندارد پدرش را بیمار ببیند. آن هم پدری که در تمامی مراحل زندگی پشتش به داشتنش گرم بوده. حالا باید مواظبش بود! مادری که آمد و یک عمل کوچک داشت. چهارشنبه لعنتی در بیمارستان تنها با مادر! پدر و مادر رفتند،دلش گرفته! لوسی اینجا ب...