6fth.blogfa.com

asal2563.blogfa.com

روزهای به هم ریخته - 664

http://asal2563.blogfa.com/post-735.aspx

روزهای به هم ریخته. فکر میکنم از روزی که اینجا خصوصی شد دل ازش شستم. خصوصی نویسی رو دوست نداشتم و عمومی نویسی هم دیگه نمیخواستم. بارها و بارها خداحافظی کردم و رفتم و باز برگشتم. اینبار بدون خداحافظی نزدیک به دو ماه نبودم و راستش کمبودش رو هم احساس نکردم. فکر میکنم دوره وبلاگ نویسی گذشته باشه. یه وقتی انگار خیلی مد بود ولی کم کم تبش خوابید. پایان نامم از طرف استادم تایید شد و باید بدمش برای چاپ و صحافی و توی تیرماه هم دفاع میکنم. یا خدایاااااات کارورزی من را تمام بفرمااااا هر چه زودتر، الهی آمین! متولد شش...

asal2563.blogfa.com

روزهای به هم ریخته - 667

http://asal2563.blogfa.com/post-738.aspx

روزهای به هم ریخته. نمیدونم وقتی منم درسم تموم بشه و بهم دانشجو بدن میتونم انقدر بیشرفانه رفتار کنم یا نه؟ دیروز انقدر عصبی شده بودم از دستشون که ساعت ناهارم زنگ زدم به عاطفه و حرف زدیم و آروم شدم و برگشتم سر بخش. اون مریضمون که ازش نوشتم با شوهر جوونش، دکتر جوابش کرد. گفتن شیمی درمانی فقط زمان مرگش رو جلو میندازه. وصلش کردن به تیم سیار پرستارهای پالیاتیو و فرستادنش خونش تا توی خونش بمیره. اون موقع که همسرش وا رفته روی صندلی های راهرو ولو شد و مادر و خواهر دختره گریون اومدن خیلی صحنه تلخی بود.

asal2563.blogfa.com

روزهای به هم ریخته - 671

http://asal2563.blogfa.com/post-742.aspx

روزهای به هم ریخته. طبق قوانین دانشجوی سال اول و دوم اجازه نصب آنژیوکت نداره. سال سوم چرا! ولی همین که حرفم رو زدم و حقم رو گرفتم راضیم. نمره هم بهم یک دادند چون کمترش حقم نبود و خودشونم میدونستند. فقط تونستند بگن که من هنوز به خودم خیلی اعتماد ندارم و مریض کاملا حس میکنه که من تازه کارم که منم گفتم خوب که چی؟ اومدم کار یاد بگیرم! اگه کاربلد بودم الان اسمم دانشجو نبود. که کلا دیدن من دیگه اون شگی ساکت نیستم دهنشون بسته شد. والا همه روزهای کارورزی دهنم بسته بود و هیچی نمیگفتن فکر میکردن لالم!

asal2563.blogfa.com

روزهای به هم ریخته

http://asal2563.blogfa.com/9309.aspx

روزهای به هم ریخته. نوشته شده در سه شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۳ساعت 18:47 توسط. متولد ششم تیرماه سال 63 هستم.24 بهمن هشتاد و چهار بعد از سه سال دوستی با پسری که امروز همراهم است پیمان زناشویی بستم.23 بهمن ماه دو سال بعد دخترمان متولد شد و مدتی بعد ایران را به نیت همیشه ترک کردیم. 28 بهمن ماه سال نود و دو پسرمان متولد شد. من و همسرم در اروپا. خانوم شری و آقای واین. The days of my life.

rozhaye-beham-rikhte.blogsky.com

روزهای بهم ریخته

http://www.rozhaye-beham-rikhte.blogsky.com/page/2

متولد ششم تیرماه سال 63 هستم.24 بهمن هشتاد و چهار بعد از سه سال دوستی با پسری که امروز همراهم است پیمان زناشویی بستم.23 بهمن ماه دو سال بعد دخترمان متولد شد و مدتی بعد ایران را به نیت همیشه ترک کردیم. پسر ما در تاریخ 28 بهمن ماه سال 92 به جمع ما اضافه شد. لیست کامل عناوین یادداشتها. چهارشنبه 20 آبان 1394 @ 14:08. از دوشنبه باید برم سرکار! شنبه 18 مهر 1394 @ 08:58. ما هم دارو رو گرفتیم و اومدیم خونه که خدا رو شکر دیگه نیازی نشد و اصلا تب نکرد. براش ماکارونی گرم کردم که صدای والریا در اومد که منم میخوام!

rozhaye-beham-rikhte.blogsky.com

روزهای بهم ریخته

http://www.rozhaye-beham-rikhte.blogsky.com/1394/09/11/post-13

متولد ششم تیرماه سال 63 هستم.24 بهمن هشتاد و چهار بعد از سه سال دوستی با پسری که امروز همراهم است پیمان زناشویی بستم.23 بهمن ماه دو سال بعد دخترمان متولد شد و مدتی بعد ایران را به نیت همیشه ترک کردیم. پسر ما در تاریخ 28 بهمن ماه سال 92 به جمع ما اضافه شد. لیست کامل عناوین یادداشتها. چهارشنبه 11 آذر 1394 @ 07:22. ۱ یه پیرمردی رو بستری کردیم ، خیلی پیره! خب این پسره هم بنده خدا چشم بادومی! هیچی دیگه با عصاش صاف کوبیده زیر شخم پرستار بدبخت! یعنی من فقط توی لپم رو گاز میگرفتم که نخندم! چون همه میخوان نفر بعد...

rozhaye-beham-rikhte.blogsky.com

روزهای بهم ریخته

http://www.rozhaye-beham-rikhte.blogsky.com/1394/08

متولد ششم تیرماه سال 63 هستم.24 بهمن هشتاد و چهار بعد از سه سال دوستی با پسری که امروز همراهم است پیمان زناشویی بستم.23 بهمن ماه دو سال بعد دخترمان متولد شد و مدتی بعد ایران را به نیت همیشه ترک کردیم. پسر ما در تاریخ 28 بهمن ماه سال 92 به جمع ما اضافه شد. لیست کامل عناوین یادداشتها. دوشنبه 25 آبان 1394 @ 08:28. قهوه ام رو همین الان تموم کردم، باید کم کم پاشم حاضر شم! یک سال از اون یک سالی که توی خونه بودم گذشته و پنج سال از اون یک سالی که دور از همسر بودم. چهارشنبه 20 آبان 1394 @ 14:08.

aknooon.persianblog.ir

اکنون

http://aknooon.persianblog.ir/post/140

لحظه های زندگی یک دختر بهاری. تلخ شده ام. مثل آن بادام تلخ وسط تمام بادام های شور، مثل آن زهر کشنده در پستوی خانه ی مردی زخم خورده، مثل آن داروی شفابخش برای کودکی بیمار، مثل آن برگ گیاه کوهی وسط سبزی های معطر، مثل آن قهوه ی غلیظ روبروی جوانی تنها در کافه ای تاریک. تلختر از تلختر از تلخ. 1777;:٥۳ ‎ب.ظ ; ۱۳٩٥/۱٢/۱٤. اگر آخرین بازمانده ی زمین بودم شاید که دنیایم با کتابهای نخوانده سر می شد. از کتابهای نخوانده ی کتابخانه ام شروع میکردم و تمام کتابهای دنیا را می خواندم. جای تمام آدمهای داستان ها زندگی...شاید ...