7o7.blogfa.com

vashaq.blogfa.com

ø - هزاران کاش

http://www.vashaq.blogfa.com/post-39.aspx

کاش آن روز که برایم اشک ریختی، اشک هایت را مزه میکردم. کاش آن روز که دستانم را فشردی، ناخن هایت را چک میکردم. کاش آن روز که ترانه میگفتی، صدایت را در کیسه میکردم. و کاش آن روز که گفتی دوستم میداری، قلبت را بو میکشیدم. حیف، جبران میکنم . شاعر در اینجا اوج عقدهای بودن خود را به رخ همگان میکشد. هاهاها! نوشته شده در پنجشنبه پنجم فروردین ۱۳۸۹ساعت 2:8 توسط Iman. بیشتر نیاز به معرفی نیست. اصلا همین این هم خیلی زیاده. مهم این نیست که کی مینویسه. مهم اینه که چی مینویسه {چقدر کلیشه ای.}.

vashaq.blogfa.com

ø - پیک

http://www.vashaq.blogfa.com/post-41.aspx

جدیدا حالمان بسیار خوب شده است. دستور دادیم از فرنگ سیگار اعلا بیاورند، برای ریه مان ضرر نکند. دکوراسیون کاخ را در سال نو عوض نمودیم تا نوچه ها و کلفتان بهتر گردگیری کنند. به سفارش دختر ارشد، چندین برده عقیم نیز از مصر خریداری کردیم تا پنج شنبه ها برایمان شیرین کاری کنند. چه خوب که حالمان بهتر است. به یمن آن، تا دو ماه خراج نمی گیریم. نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۸۹ساعت 2:25 توسط Iman.

vashaq.blogfa.com

ø - پدربزرگ

http://www.vashaq.blogfa.com/post-49.aspx

پدر بزرگ تا ساعتی دیگر میمرد. نوه های قد و نیم قد، نوجوان و حتی اونایی که دیگه دوماد شده بودند رو کنار خودش جمع کرده بود. چند تا چوب گذاشت جلوشون. بهشون گفت که هر کسی یه چوب برداره به نوبت بره تو اتاق، روش "خراب کاری" بکنه بیاد. بعد از 10 دقیقه بوی گند تمام اتاق رو گرفته بود. پدر بزرگ رو کرد به همشون و گفت: "شماها با این کارتون "ریدید"! ناراحتی و غم تو چهره تک تک نوه ها دیده می شد. همگی خجالت کشیدند. ایده این داستان از دوست ادیب و فرزانهم، یدالله طوسی بود. از ایشون تشکر میکنم.

raindogs.blogfa.com

Invitation To Blues - ماه ِ من

http://www.raindogs.blogfa.com/post-39.aspx

It's a graveyard charade, it's a late shift masquerade, it's dime for a dance. شنبه، خداوند جهان را آفرید. یک شنبه، مادرم آبستن بود. سه شنبه، زاییده می شدم. چهارشنبه، هوای آفتابی با مه صبحگاهی را با چشمانم می دیدم. پنج شنبه روز مادر بود. یک شنبه، مادرم پیر می شد. دوشنبه، دیگر باکره نبودی. سه شنبه، گاییده می شدم. چهار شنبه، کار و کار و کار و کار . پنج شنبه روز مادر نبود. جمعه تعطیل بود ولی بازار عاشقی پر رونق بود. شنبه، جهان خداوند را نابود می کرد. یک شنبه، مادرم مرد. چهار شنبه، فاحشه شدی.

vashaq.blogfa.com

ø - کم

http://www.vashaq.blogfa.com/post-50.aspx

دیدنی ها کم نیست. من و تو کم دیدیدم. گفتنی ها کم نیست. من و تو کم گفتیم. چیدنی ها کم نیست. من و تو کم چیدیم. خواندنی ها کم نیست. من و تو کم. من و تو کم بودیم . نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 19:1 توسط Iman. بیشتر نیاز به معرفی نیست. اصلا همین این هم خیلی زیاده. مهم این نیست که کی مینویسه. مهم اینه که چی مینویسه {چقدر کلیشه ای.}.

vashaq.blogfa.com

ø - احمق های کثیف

http://www.vashaq.blogfa.com/post-51.aspx

از قبر خود در آمد. به همراه بقیه دوستانش روانه پاتوق همیشگی شدند. آخرین چراغ های شهر هم سوختند. در راه چندین توله سگ به پر و پای آن ها پیچیدند. به خیال خودشون گوشت تازه پیدا کرده بودند. احمق های کثیف . صندلی های کافه کمی خاک گرفته بود. به غیر از این 13 جنازه کس دیگه ای جراتشو نداشت پاشو اونجا بذاره. صدای خورده شیشه از زیر پاهاشون شنیده می شد: قیلیچ، قیلیچ، قیلیچ. صدای جیغ های موزون زن همسایه از همسایگی می اومد. ساعت از 3 رد شده بود. نوشته شده در پنجشنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 14:53 توسط Iman.

vashaq.blogfa.com

ø - در آسمان تیره

http://www.vashaq.blogfa.com/post-54.aspx

برگ یکی مانده به آخر کتاب من و توست. حیف، که آن کودک،. شاید از کودکی اش،. برگ آخر را پاره کرد. یادم می آید دزدکی آخرین جملاتش را خوانده بودم:. آری، تو به اندازه تنهایی من خوشبختی. آری، من هم به اندازه زیبایی تو غمگینم. نوشته شده در پنجشنبه بیستم خرداد ۱۳۸۹ساعت 23:9 توسط Iman. بیشتر نیاز به معرفی نیست. اصلا همین این هم خیلی زیاده. مهم این نیست که کی مینویسه. مهم اینه که چی مینویسه {چقدر کلیشه ای.}.

vashaq.blogfa.com

ø - عزرا ایل

http://www.vashaq.blogfa.com/post-45.aspx

خرناسهای عصبی جنازه توی قبر. خیلی رمانتیکه، مگه نه؟ تنها 10% افراد دنیا به سوال بالا جواب مثبت میدهند. نوشته شده در پنجشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 0:0 توسط Iman. بیشتر نیاز به معرفی نیست. اصلا همین این هم خیلی زیاده. مهم این نیست که کی مینویسه. مهم اینه که چی مینویسه {چقدر کلیشه ای.}.

vashaq.blogfa.com

ø - پرواز

http://www.vashaq.blogfa.com/post-55.aspx

آن شب ها عاشق این بودم که چراغ اتاق رو خاموش کنم، پنجره رو باز کنم و بشینم کنارش. به شهر نگاه کنم. اون وسعت رو که می دیدم به یاد وسعت تنهایی خودم می افتادم. هر جا که چراغی روشنه آدم فکر می کنه دو نفر مشغول "مراوده" هستند. البته به سبک و روش خودشون. بستگی به آدماش داره! آره، خلاصه که 1 ساعت به شهر زل می زدم. حال ما اصلا تعریفی نداشت. راستی، این شب ها چقدر شبیه آن شب هاست. نوشته شده در دوشنبه چهارم مرداد ۱۳۸۹ساعت 13:46 توسط Iman.

vashaq.blogfa.com

ø - کار

http://www.vashaq.blogfa.com/post-48.aspx

اولی: "کاش الان ماشین داشتیم می رفتیم یه دور می زدیم.". اگه ماشین داشتیم حتی می تونستیم چند دور بزنیم! نوشته شده در یکشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 0:56 توسط Iman. بیشتر نیاز به معرفی نیست. اصلا همین این هم خیلی زیاده. مهم این نیست که کی مینویسه. مهم اینه که چی مینویسه {چقدر کلیشه ای.}.