taranomebarooni.blogfa.com
ترنم بارانی
http://www.taranomebarooni.blogfa.com/9010.aspx
دخترک پابرهنه روی ماسه ها ایستاده بود و به آبی دریا چشم دوخته بود.دریا هم مثل دل او طوفانی بود. روزی چه قدر او این امواج را میپرستید.اما حالا چی؟ در این سالها تکیده شده بود.دیگر آن دختر شاد و سرحال نبود. به کدامین گناه این گونه مجازات شده بود؟ همه چیز دوباره برایش تکرار میشد.برادرش را در دل دریا میدید.فریادهایش را میشنید. عاجزانه کمک میخواست.پدرش را که برای نجات برادرش تقلا میکرد را میدید.همه و همه را میدید.بر روی. همان ماسه ها بود که مادرش از دیدن این صحنه جون میداد. دخترک چون کبوتری به آسمانها پر کشید.
taranomebarooni.blogfa.com
ترنم بارانی
http://www.taranomebarooni.blogfa.com/9011.aspx
واژه ای که تا همین چند لحظه پیش برایم بیگانه بود. ای کاش هیچ گاه به این خانه نقل مکان نمیکردیم. حالا دیگر تمام ثانیه های زندگی ام پشت پنچره ی انتظار سپری میشد. آن هم فقط و فقط برای دیدار او حتی اگر شده برای یک ثانیه. امروز دیگر میدانستم در یک نگاه عاشق شدن چه معنایی دارد. حتی اسمش را هم نمیدانم. در برزخ بهشتی دست و پا میزنم. غرور لعنتی را کنار میگذارم.تا به خود بیایم زنگ خانه اش را فشرده بودم. دستانم یخ کرده بود.ضربان قلبم را به خوبی حس میکردم.نفسهایم به سختی بالا میامد. اما دیگر زمانی برای بازگشت نبود.
taranomebarooni.blogfa.com
ترنم بارانی -
http://www.taranomebarooni.blogfa.com/post-6.aspx
به سیگاری که میان انگشتانم خودنمایی میکند خیره میشوم. پک محکم دیگری به آن میزنم و کنار خاکستر سیگارهای دیگر می اندازم. سرنوشت چه بیرحمانه مرا بازیچه دست خود کرده بود. چه قدر ساده همه چیز را چون غباری از قلبش پاک کرد. روزهای باهم بودن را ساعتهایی که در انتظار او به صبح رسیده بود و ثانیه هایی که درس عاشقی را. با هم یاد گرفته بودیم. همچون اشکی از چشمش لغزیده بودم. ای کاش بی هیچ حرفی از زندگی اش بیرون رفته بودم. ای کاش من هم مثل او فراموش میکردم تک واژه های تلخ و کوبنده ای را که روحم را به صلابه کشید.
taranomebarooni.blogfa.com
ترنم بارانی
http://www.taranomebarooni.blogfa.com/9104.aspx
چه قدر خسته ام. از این زندگی، از این شهر شلوغ. از همه چیز بیزارم حتی از خودم. آنقدر از سرنوشت سیلی خورده بودم که دیگر به کوهی از یخ تبدیل شده بودم.سرد و بی احساس. زمانی به طرفم آمده بود که دیگر خیلی دیر بود.خیلی. همه چیز را به خاطر داشتم. بی محلی هایش را،عشق بازی هایش با دیگری را،خرد شدن غرورم را. برای چه آمده بود؟ سالها بود که روح من زیر خروار ها آوار خوابیده بود. حالا دیگر همه چیز برایم رنگ و بویی دیگر داشت. رنگ و بوی تنفر. تنفر از همه چیز حتی از خودم. شیوا،من فقط یه فرصت میخوام. چشم های من هم.
taranomebarooni.blogfa.com
ترنم بارانی
http://www.taranomebarooni.blogfa.com/9112.aspx
تنها تر از همیشه گوشه ای کز میکنم. بغض راه گلویم میبندد. دلم از همه ی دنیاگرفته .دیگر حوصله ی خودم را هم ندارم. اطرافم را نگاه میکنم.سکوت است و تنهایی وغم. دلم بیشتر ازقبل میگیرد. نم نم اشک چشمانم را تر میکند. سخت است.سخت است که عاشق باشی و نداند. ثانیه ثانیه های عمرت را در رویای او سپری کنی و نداند. کاش این غرور لعنتی نبود.کاش هیچ عشقی در کار نبود. نوشته شده در جمعه هجدهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 19:33 توسط fariya. Design By : Night Melody. چشم های من هم. دلم میگیرد.از این هوای بی تو بودن دلم میگیرد.
taranomebarooni.blogfa.com
ترنم بارانی
http://www.taranomebarooni.blogfa.com/9101.aspx
به سیگاری که میان انگشتانم خودنمایی میکند خیره میشوم. پک محکم دیگری به آن میزنم و کنار خاکستر سیگارهای دیگر می اندازم. سرنوشت چه بیرحمانه مرا بازیچه دست خود کرده بود. چه قدر ساده همه چیز را چون غباری از قلبش پاک کرد. روزهای باهم بودن را ساعتهایی که در انتظار او به صبح رسیده بود و ثانیه هایی که درس عاشقی را. با هم یاد گرفته بودیم. همچون اشکی از چشمش لغزیده بودم. ای کاش بی هیچ حرفی از زندگی اش بیرون رفته بودم. ای کاش من هم مثل او فراموش میکردم تک واژه های تلخ و کوبنده ای را که روحم را به صلابه کشید.
taranomebarooni.blogfa.com
ترنم بارانی -
http://www.taranomebarooni.blogfa.com/post-9.aspx
تنها تر از همیشه گوشه ای کز میکنم. بغض راه گلویم میبندد. دلم از همه ی دنیاگرفته .دیگر حوصله ی خودم را هم ندارم. اطرافم را نگاه میکنم.سکوت است و تنهایی وغم. دلم بیشتر ازقبل میگیرد. نم نم اشک چشمانم را تر میکند. سخت است.سخت است که عاشق باشی و نداند. ثانیه ثانیه های عمرت را در رویای او سپری کنی و نداند. کاش این غرور لعنتی نبود.کاش هیچ عشقی در کار نبود. نوشته شده در جمعه هجدهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 19:33 توسط fariya. Design By : Night Melody. چشم های من هم. دلم میگیرد.از این هوای بی تو بودن دلم میگیرد.
taranomebarooni.blogfa.com
ترنم بارانی -
http://www.taranomebarooni.blogfa.com/post-5.aspx
واژه ای که تا همین چند لحظه پیش برایم بیگانه بود. ای کاش هیچ گاه به این خانه نقل مکان نمیکردیم. حالا دیگر تمام ثانیه های زندگی ام پشت پنچره ی انتظار سپری میشد. آن هم فقط و فقط برای دیدار او حتی اگر شده برای یک ثانیه. امروز دیگر میدانستم در یک نگاه عاشق شدن چه معنایی دارد. حتی اسمش را هم نمیدانم. در برزخ بهشتی دست و پا میزنم. غرور لعنتی را کنار میگذارم.تا به خود بیایم زنگ خانه اش را فشرده بودم. دستانم یخ کرده بود.ضربان قلبم را به خوبی حس میکردم.نفسهایم به سختی بالا میامد. اما دیگر زمانی برای بازگشت نبود.
taranomebarooni.blogfa.com
ترنم بارانی
http://www.taranomebarooni.blogfa.com/9109.aspx
با حسرت به اطرافیانم خیره میشوم.به بچه هایی که دست در دست پدر و مادر خود به پارک اآمده اند. خنده های کودکانه ی آنها را میبینم. لبخند میزنم.لبخندی که به زهرخند شباهت بیشتری دارد. کاش. من هم میتوانستم یک دختر بچه شاد و سرحال باشم. اما سرنوشت چیز دیگری را برایم رقم زد. خانم ببخشید.ساعت چنده؟ به پسری که با اندامی باریک و کشیده و لباسهایی ساده جلوی رویم ایستاده بود مینگرم.نگاه غمگینش. به سن و سال کمش نمی آمد. این ساعت همیشه خراب منم واسه خودش عالمی داشت. بقیه ی بچه ها چه فرقی داشتم؟ خانم این پول مال شماست؟