ganjine2.blogfa.com
شهداء - “زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش”
http://www.ganjine2.blogfa.com/post/61/“زرنگ-باش-خنگ-نباش-گیج-نباش”
شهداء - زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. آن مرحوم می فرمایند:پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند. یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم. کسی اینجا را مرتب کند. میدانست که آقاش همین جاست.
ganjine2.blogfa.com
شهداء - اين فکر غلط است که ما نبايد آراستگي ظاهر داشته باشيم
http://www.ganjine2.blogfa.com/post/58/اين-فکر-غلط-است-که-ما-نبايد-آراستگي-ظاهر-داشته-باشيم
شهداء - اين فکر غلط است که ما نبايد آراستگي ظاهر داشته باشيم. اين فکر غلط است که ما نبايد آراستگي ظاهر داشته باشيم. دستش را که بوسيد مرد افغاني گيج شده بود. حاجي مي گفت: اي برادر من تحمل عذاب آخرت رو ندارم اگر ستمي به شما شده مارو ببخش. مرد افغاني خم شد و صورت حاجي رو تو بغل گرفت، حالاهر دو گريه مي کردند و مرد افغاني هي مي گفت: زنده باد اسلام، زنده باد شما. هميشه با محاسن شانه کشيده، تميز و لباس هاي مرتب در اجتماع حاضر مي شد. مي گفت اين فکر غلط است که ما نبايد آراستگي ظاهر داشته باشيم. راننده اصرار داشت ...
ganjine2.blogfa.com
شهداء - خانم … شماره بدم ؟!
http://www.ganjine2.blogfa.com/post/69/خانم-…-شماره-بدم-
شهداء - خانم شماره بدم؟ خانوم . شماره بدم؟ خوشگله چن لحظه از وقتتو به ما میدی؟ اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچاره اصلا اهل این حرفها نبود. این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد. روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت. شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی! دخترک وارد حیاط امامزاده شد. انگار فقط آمده بود گریه کند. رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد. وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. شهيد حاج يونس...
ganjine2.blogfa.com
شهداء - تلنگر
http://www.ganjine2.blogfa.com/post/62/تلنگر
به نام خداوند جان وخرد. دیروز از هر چه بود گذشتیم ،امروز از هرچه بودیم. آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز! دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود! جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد! الهی بصیرمان باش تا بصیر گردیم، بصیرمان کن تا ازمسیر برنگردیم، و آزادمان کن تا اسیر نگردیم. نوشته شده توسط رسول در پنجشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 10:59.نکته ها - لينک ثابت. گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است ، وگرنه همه اجرها در گمنامیست. شهيد حسين آتش افروز. فقط به خاطر خدا.
ganjine2.blogfa.com
شهداء - زندگی نامه:
http://www.ganjine2.blogfa.com/post/64/زندگی-نامه-
شهداء - زندگی نامه:. اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقا بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت. تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. فرازهایی از زندگی نامه شهید آوینی. شهيد حسين آتش افروز. سردار شهيد مهدي توسن. فقط به خاطر خدا.
ganjine2.blogfa.com
شهداء - شكنجه
http://www.ganjine2.blogfa.com/post/55/شكنجه
صبح عاشورا لباس هایش را پوشید تا از خانه برود بیرون. مینا پرسید: محمود داری می ری هیئت؟ گفت: نه دارم می رم کتابخونه ی مسجد جامع. می خوام در مورد زندگی امام حسین کتاب بخونم. همه ی بچه ها توی مسجد نشسته بودند و از شکنجه های شدید ساواک صحبت می کردند. قرار شد بچه ها به نوبت بخوابند تا یک نفر با شلاق کف پاهایشان بزند و صبرشان را امتحان کنند. گفت: اومدم باهات خداحافظی کنم. می خوام برم جبهه. تو به اندازه ای که می تونستی به جمهوری اسلامی خدمت کنی، کردی. دیگه برای چی می خواهی بری جبهه؟ پدر برایش لباس نو خریده بود.
ganjine2.blogfa.com
شهداء - جوان گناهکار
http://www.ganjine2.blogfa.com/post/63/جوان-گناهکار
شهداء - جوان گناهکار. ملا فتحالل ه كاشانى در تفسير منهج الصادقين، و آيت الل ه كلباسى در كتاب انيس الليل نقل كردهاند:. در زمان مالك دينار جوانى از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت. مردم به خاطر آلودگى او جنازهاش را تجهيز نكردند، بلكه در مكان پستى و محل پر از زبالهاى انداختند و رفتند. شبانه در عالم رؤيا از جانب حق تعالى به مالك دينار گفتند: بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن. عرضه داشت: او از گروه فاسقان و بدكاران است، چگونه و با چه وسيله مقر ب درگاه احدي ت شد؟ اگه تن...
ganjine2.blogfa.com
شهداء - نكته هاي زندگي
http://www.ganjine2.blogfa.com/post/5/نكته-هاي-زندگي
شهداء - نكته هاي زندگي. ۱۱- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکنید: شما نمیدانید که بین آنها چه میگذرد. ۱۲- افکار منفی نداشته باشید، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کنید. ۱۳- بیش از حد توان خود کاری انجام ندهید. ۱۴- خیلی خود را جدی نگیرید. ۱۵- انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکنید. ۱۶- وقتی بیدار هستید بیشتر خیالپردازی کنید. ۱۷- حسادت یعنی اتلاف وقت، شما هر چه را که باید داشته باشید، دارید. ۱۹- زندگی کوتاهتر از این است که از دیگران متنفر باشید.نسبت به دیگران تنفر نداشته باشید. ۳۵- هر موقعیتی چه خوب...
ganjine2.blogfa.com
شهداء - دانشمندان: ملاقات با یک زن زیبا می تواند برای شما مضر باشد.
http://www.ganjine2.blogfa.com/post/65/دانشمندان-ملاقات-با-یک-زن-زیبا-می-تواند-برای-شما-مضر-باشد-
شهداء - دانشمندان: ملاقات با یک زن زیبا می تواند برای شما مضر باشد. دانشمندان: ملاقات با یک زن زیبا می تواند برای شما مضر باشد. نتایج یک تحقیق در دانشگاه والنسیا نشان می دهد که ملاقات با یک زن زیبا باعث افزایش هورمون استرس موسوم به کورتیزول در بدن انسان می شود. این هورمون تحت تاثیر استرس های فیزیکی و روانی در بدن انسان تولید می شود که می تواند در نهایت منجر به بیماریهای قلبی شود. برای برسی این موضوع، محققان از84 دانش آموز مذکر خواستند که هر کدام در یک اتاق نشسته و مشغول حل یک پازل شوند. شهيد علي اكبر محم...
ganjine2.blogfa.com
شهداء - من دست از خمینی بر نمی دارم
http://www.ganjine2.blogfa.com/post/59/من-دست-از-خمینی-بر-نمی-دارم
شهداء - من دست از خمینی بر نمی دارم. من دست از خمینی بر نمی دارم. همه را دعوت کرده بود مسجد . از سپاه کرمان هم آمده بودند . دعای کمیل که تمام شد عاقد توی جمعیت دنبالم می گشت . تازه فهمیدند مراسم عقد حاج یونس است . می رفتیم برای تحویل خط. گفت بذار من پشت فرمان بنشینم . توی راه یک خمپاره شصت خورد کنارمان . به خط که رسیدیم گفت : یک تکه پارچه نداری دستم را ببندم؟ ترکش خورده بود توی ساعدش و خون از دست و آستینش می چکید . وقتی اعتراض کردم که چرا با زخم دستش رانندگی کرده گفت :. ما می خواهیم خط را تحویل بگیریم .