AGREYCELL.BLOGSPOT.COM

oveiys.blogfa.com

بازگشت

http://www.oveiys.blogfa.com/8507.aspx

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت.نه که گویند خسی بود که جوبارش برد. یک تصویر را می توانی تجسم کنی که به عنوان شکار لحظه یاد می شود؟ بی تردید این تصویر با فکری خلق شده است. اما فکری که تصویرشدگان در آن تاثیری نداشته اند. اصلا نمی دانستند که آن تصویر ساخته شده است. اما یادمان باشد فکری برای خلق این تصویر بوده. حال بیا تصور کنیم که تصویری متولد خواهد شد با شرایطی دو سویه. هم تصویر شدگان مطلع از رویت شدنش هستند و بی شک هم خالق این تصویر. چقدر تجلی یک فکر می تواند موثر باشد،. تصمیم ما هم اینگونه است. همیشه...

oveiys.blogfa.com

بازگشت

http://www.oveiys.blogfa.com/8602.aspx

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت.نه که گویند خسی بود که جوبارش برد. در نیازم بر همین امواج بی خواب. یک دم از تو من سرودم نازنین. این سکوتم، این نوای دردم هر شب. در نیازی با تو من آمیخته کردم نازنین. یک نمازی در نیاز حاجتم در همین منبر عشق. سجده سوی قبله ی پاک تو کردم نازنین. زمینی که دهانش را می گشاید تا انسان را فرو بلعد،. کارش بازخرید ارواح ما از قفس تن ماست. Deeds, not words shall speak me. ظاهر چیزها بر حسب احساسات تغییر می کند،. بنابراین می توانیم جادو و زیبایی را در آنها ببینیم،. مي روم با ره.

oveiys.blogfa.com

بازگشت

http://www.oveiys.blogfa.com/8604.aspx

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت.نه که گویند خسی بود که جوبارش برد. یکبار به آسمان نگاه کردمو خندیدم،. تو باران شدیو شکفتم. حالا که در آغوش برگ، غنچه می زنم. به من نور شعف بده تا زندگی را به زندگانی ام اضافه کنم. بنشین کنارمو فردایی را برایم در سکوی محبتم ترسیم کن. که هر جایش را که نگاه می کنم آغشته به جوهر بودن باشد،. می خواهم قاب به قاب دیروز و امروزم را بهم پیوند دهم. تا که شاید از درونش لحظه ی خوب حالا را معنی کنم. توی شوره زار ذهنم. گل یادت دیگه پژمرد. آخرین لحظه ی بودن. زیر بار غم تو مرد. با این...

oveiys.blogfa.com

بازگشت - صفحه ی 29

http://www.oveiys.blogfa.com/post-31.aspx

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت.نه که گویند خسی بود که جوبارش برد. تا به اکنون هر چه می دانستم. خلاصه شده در سکوتی که درونم را در خود فرو برده. می کشد چنان با شدت که نمی دانم نفسی که می آید و می رود. در این غریبستان چه گناهی کرده. تا به اکنون اینگونه زمانه ی خود را پیچیده نیافته بودم. اکنون به من یادآور شدند که اگر دنیا را آنگونه که می خواهم، تصور نکنم. دنیا بسیار زشت جلوه خواهد کرد. به من نگاه کن واسه ی یه لحظه. نگات به صد تا آسمون می ارزه. من از خدامه بکشم نازتو. تا بشنوم یه لحظه آوازتو. O - برای تو.

oveiys.blogfa.com

بازگشت

http://www.oveiys.blogfa.com/8605.aspx

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت.نه که گویند خسی بود که جوبارش برد. اینو اصلا نمی دونم. فقط چیزی رو که می دونم اینه که جدایی از چیزی که برات دنیایی شده خیلی سخته. من بر می گردم.سه سال بعد.اما بازگشت نه.امیدوارم همه ی شما دوستانم خوب و سر حال و سلامت باشید.دماغتون چاق.سخته. ولی خدافظ . 30- ژست و حالت بدنی. بقیه ی قسمتهای وبلاگ در همان 29 صفحه ابراز اندوه کردند. امیدوارم بازگشت برای شما هم بازگشت بوده باشه. به آرشیو سری بزنیم و یاد خاطرات کنیم. نوشته شده در شنبه ۲۷ مرداد۱۳۸۶ساعت 13 توسط اویس. هیچ کس به ...

oveiys.blogfa.com

بازگشت

http://www.oveiys.blogfa.com/8510.aspx

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت.نه که گویند خسی بود که جوبارش برد. من همان پیرمردی هستم که هر صبح،. در پاره پاره ی واژه های تحمیلی. سرنوشت خود را خسته ولی شاد می پیمایم. التماست کنم یا خواهش؟ به من نشان بده وسعت این فاصله کجاست تا من. بدانم تا به کجاها باید فدای ناقوس عشقی شوم که هر روز. در گوش شبهایم نجوا می کنی. بسیار اندیشه می کنم و می نگارم احساسی را که لایق روزگار باشد. اما انگار باز هم چیزی کم است و من هنوز بی راهه می روم. در تنگنای صحبتهایم همین بس که می توانم خود را به یغمای وجود تو بسط دهم.

oveiys.blogfa.com

بازگشت

http://www.oveiys.blogfa.com/8503.aspx

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت.نه که گویند خسی بود که جوبارش برد. پلکهایی به همراه یاد روز تو با هم بر هم زدیم، چه رویایی بود آن شب و آن روز، گرچه نبودی در دیارم و من تنها سیر می کردم در درونم با این وجود با تمامی قطره های وجودم هستی ات را احساس می کردم. چه طنین انداز بود در شنوایی من که تو را در موسیقی شب جست و جو می کردم. با نام تو آغاز شد نرمی پیرامونم و دنیا به من چه دنیایی بخشید و مرا در بزم عیش تو سرگردان کرد . . من چه زیبا به دنبال ماه و ستاره در آسمان می گشتم در روز جشن میلاد تو. وی رفتند، و...

oveiys.blogfa.com

بازگشت

http://www.oveiys.blogfa.com/8511.aspx

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت.نه که گویند خسی بود که جوبارش برد. I do not think much,. I do not think often. But when I think. I think of you! If you live to be a hundred. I want to be a hundred minus one day,. So I don't have to live a day without you. هنگامی که شخصی از او می پرسد که چگونه این روحیه را حفظ می کند،. معمولا پاسخ می دهد:. اگر من کمی بهتر از این بودم دوقلو می شدم. هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم و به خودم. می گویم، امروز دو انتخاب دارم. می توانم در حالت روحی خوبی باشم و یا. روزها خ...

oveiys.blogfa.com

بازگشت

http://www.oveiys.blogfa.com/8505.aspx

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت.نه که گویند خسی بود که جوبارش برد. در روز تکراری تکرار من برای تو، چیزی برای عرضه ندارم. غم انگیز است کنار نرفتن پرده ی صحنه سازی ایجاد یک لحظه از دیداری، که هر دو ی ما تشنه ی آنیم. این روزها که طلب بی طلبی آرزوی ما، شده سوی هم شتافتن، برای تو من سخنی از جنس سکوت کلمات دارم. نیستاین برای من کافی نیست. در اوج سکوت مبهم من در اتاق، نیرویی انگار مرا پرتاب می کند به سمت آروزیی که تنهای تنهای حضور تو را برایم فریاد می زند. این برای من کافی است. این برای من قانون شد. كه نتوا...

oveiys.blogfa.com

بازگشت

http://www.oveiys.blogfa.com/8508.aspx

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت.نه که گویند خسی بود که جوبارش برد. به یتیمی بوسه بر لبانت قسم که دوست دارم مقسوم زمانی باشم که تو را با من حریف نیست. وقتی در کنار تو محشورم، عالی ام. قدرت زمان درصدها افول می کند، گرچه تند می تازد. ولی حریفمان نمی شود. سرت را به روی سینه ام بگذار و لمحی چشمانت را ببند. دوست دارم در این حین نظاره گر جاری شدن گیسوان همچون تپش دریایی ات، مابین انگشتانم باشم. دستانم در طلبند تا گونه های نرم تو را آغشته به سوسو ی لامسه شان کنند. مغربی که تو به عنوان گوشه ی چشمت می شناسی!