myscatteredmemories.blogspot.com
خاطرات پراکنده: March 2011
http://myscatteredmemories.blogspot.com/2011_03_01_archive.html
دل نوشته های یک مادر . ه.ش. ۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه. بهار تهران . مردم (2). روی سکوی دم در خروجی دوتا پیرمرد نشستن و مشغول صحبتن . پسرکم مرتب این راه رو میدوئه بالا و میدوئه پایین . آقای پدر با اخمهای گره خورده دم در وایستاده . می دونم نگرانه و شاکی که چرا جلوشو نمی گیرم . خودم پایین این سربالایی وایستادم که اگه افتاد بگیرمش و دل تو دلم نیست . ولی جلوی این ترسم رو میگیرم . یه دفعه یکی از پیرمردها با بدترین لحن ممکن میگه: خانم! بچه ات رو بگیر! الان میافته کله اش داغون میشه! ارسال شده توسط فیروزه. 8207;در ...
myscatteredmemories.blogspot.com
خاطرات پراکنده: بهار ... تهران ... مردم (2)
http://myscatteredmemories.blogspot.com/2011/03/2.html
دل نوشته های یک مادر . ه.ش. ۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه. بهار تهران . مردم (2). روی سکوی دم در خروجی دوتا پیرمرد نشستن و مشغول صحبتن . پسرکم مرتب این راه رو میدوئه بالا و میدوئه پایین . آقای پدر با اخمهای گره خورده دم در وایستاده . می دونم نگرانه و شاکی که چرا جلوشو نمی گیرم . خودم پایین این سربالایی وایستادم که اگه افتاد بگیرمش و دل تو دلم نیست . ولی جلوی این ترسم رو میگیرم . یه دفعه یکی از پیرمردها با بدترین لحن ممکن میگه: خانم! بچه ات رو بگیر! الان میافته کله اش داغون میشه! ارسال شده توسط فیروزه. ۹ فروردی...
myscatteredmemories.blogspot.com
خاطرات پراکنده: من و احساس گناه
http://myscatteredmemories.blogspot.com/2011/03/blog-post.html
دل نوشته های یک مادر . ه.ش. ۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه. من و احساس گناه. همیشه وقتی بچه ای رو تو پارک میدیدم که مادرش دعواش می کرد و یا گریان اونو می برد، به خودم می گفتم: "ای بابا! تو که تحمل شیطنت بچه ات رو نداری پس چرا بچه دار شدی" و هرگز فکر نمیکردم که چنین روزهایی برای خودم تکرار بشه . رنجانده ام دوباره دلت را، مرا ببخش! آبی ترین کرانه ی دریا، مرا ببخش! می خواستم که خوب بمانم برای تو. ناخواسته بد شدم اما، مرا ببخش! رنگی ندارد این غزلِ کهنه پیش تو. زیباترین قصیده ی دنیا، مرا ببخش! عذرم قبول می کنی آیا!
myscatteredmemories.blogspot.com
خاطرات پراکنده: September 2010
http://myscatteredmemories.blogspot.com/2010_09_01_archive.html
دل نوشته های یک مادر . ه.ش. ۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه. اغلب وقتی پسرکم رو به دست باباش می سپارم، آقای پدر با لب و لوچه آویزون میگه "یک ساعت که بیشتر طول نمی کشه؟! و من خسته از این بیرون رفتن های هول هولی یک ساعته ، دلم یه وقت آزاد برای خود م می خواد . آزاد و بی دغدغه "غذای بچه" ، "خواب بچه"، "پوشک بچه" و . حتی تو تفریحات هم اونچه که اول به ذهن می آد "تفریح بچه" است . پن 3 : این روزها به شدت به "مهد کودک" فکر میکنم . کاری که بالاخره باید انجام بشه . ارسال شده توسط فیروزه. با رایانامه ارسال کنید. پن : بیشتر از ...
myscatteredmemories.blogspot.com
خاطرات پراکنده: بهار ... تهران ... مردم (1)
http://myscatteredmemories.blogspot.com/2011/03/1.html
دل نوشته های یک مادر . ه.ش. ۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه. بهار تهران . مردم (1). بی خیال شدم و پسرک رو سر دادم پایین و خودم از پله ها سرازیر شدم . حس خوبم ته دلم گم شد و یه لایه غم روشو پوشوند . ارسال شده توسط فیروزه. با رایانامه ارسال کنید. این را در وبلاگ بنویسید! 8207;در Twitter به اشتراک بگذارید. 8207;در Facebook به اشتراک بگذارید. 8207;اشتراکگذاری در Pinterest. هیچ نظری موجود نیست:. اشتراک در: نظرات پیام (Atom). بهار تهران . مردم (2). بهار تهران . مردم (1). من و احساس گناه. زندگی در پیش رو.
myscatteredmemories.blogspot.com
خاطرات پراکنده: یک روز خوب
http://myscatteredmemories.blogspot.com/2010/12/blog-post_29.html
دل نوشته های یک مادر . ه.ش. ۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه. اول: بعضی وقتها انتظار میکشی .انتظار اینکه یکی حالتو بفهمه و بهت بگه: من هستم . هرچی تو دلت میگذره به من بگو تا سبک بشی . و غافلی از تموم آنهایی که دور و برت هستن و فقط منتظر اشاره ای تا بشن سنگ صبورت و گوش شنوات . دیروز دوستی با من تماس گرفت و از من خواست که مسئولیت یه گوشه خیلی کوچولو از سایتی. رو که میگردونه به عهده بگیرم . پیشنهادش برای منی که این روزها به شدت احساس بیهودگی داشتم خیلی شیرین و دلچسب بود . امیدوارم بتونم جوابگوی محبتش باشم . هورا من ميت...
myscatteredmemories.blogspot.com
خاطرات پراکنده: برف بازی، کتاب و چای داغ
http://myscatteredmemories.blogspot.com/2011/01/blog-post.html
دل نوشته های یک مادر . ه.ش. ۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه. برف بازی، کتاب و چای داغ. هنوزم وقتی برف میباره، میرم به همون دوران و بزرگترین لذتم اینه که بشینم کنار پنجره روبه حیاط با یه کتاب و یه لیوان چای داغ . دو روز پیش که برف بارید ، دلم میخواست به عادت همیشه تو خونه بمونم ولی پسرکم از خوشحالی تو خونه بالا و پایین میپرید و می گفت : "مامان برف! مامان گوله گوله برف میاد! مسیر آینده ات روشن و به سپیدی این برف باد! ارسال شده توسط فیروزه. با رایانامه ارسال کنید. این را در وبلاگ بنویسید! خوش به حال مادر و پسر. یه حس...
saba27.persianblog.ir
زندگی من
http://saba27.persianblog.ir/1388/8
ننوشتم و ننوشتم تا با خبرهای خوب بیام. بیام از شادیها و خوشیهام بنویسم. ولی انتظاری بیهوده بود. فایدهای نداره. صبا خانم اینجا غردونی تو هست. تا کی میخواهی بشینی و دست روی دست بزاری، هیچی ننویسی و وبلاگت خاک بخوره تا شاید روزی برسه و بیایی از شادیها بنویسی. امروز فقط اومدم تا با خدا یه دعوای درست و حسابی بکنم. باید تکلیف خودشو و منو معلوم کنه. باید بیاد جواب دونه دونه سوالامو بده. مگه نگفتی از رحمت من ناامید نشید. مگه نگفتی از رگ گردن بهتون نزدیک ترم. این چه نزدیکی هست که حتی صدامو نمیشنوی؟ درست، ول...
myscatteredmemories.blogspot.com
خاطرات پراکنده: تجربه یه حس جدید
http://myscatteredmemories.blogspot.com/2011/01/blog-post_22.html
دل نوشته های یک مادر . ه.ش. ۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه. تجربه یه حس جدید. روزهایی که میرم تجریش اغلب دلم میخواد تنها برم. واسه خودم با خیال راحت بگردم و خرید کنم . خریدهام هم اغلب خاصه . مثلا گردو بخرم یا یه دسته سیر تازه، باقالی خشک یا ترشی میوه ، ارزن بخرم برای گنجشک هایی که تو ایوونمون لونه دارن یا سمنوی عمه لیلا، پسته تازه یا لوبیای پاک کرده، 1 کیلو زردک و یا 2 تا به درشت و خوشرنگ . 1548; یه دلم گفت "نرو! خریدم مونده" و اینقدر تو ذهنم "نه" آوردم که وقتی به خودم اومدم دم بیمارستان شهدا بودم. حس بدی بود . ...