adamizad1984.blogfa.com
آدمیزاد - لال شوم، کور شوم، کر شوم
http://www.adamizad1984.blogfa.com/post-217.aspx
من احساس برخورد باران به خاکم. یا دست کم, دلم می خواهد اینطوری باشم! لال شوم، کور شوم، کر شوم. یک سری سه تایی از مجمسه های برنجی کوچک خوشگل توی ویترین پذیرایی خانه ی عمویم بوده که لنگه ی آن را توی بعضی طرح ها و نقاشی ها در جای دیگر هم دیده بودم. این سه مجسمه تندیس سه بچه میمون ( شاید هم سه میمون بالغ، کسی چه می داند) است که یکی دو تادستش را روی چشمهایش قرار داده که چیزی نبیند، دومی دستها را بر دهان گذاشته که حرفی نزند و آخری هم انگشتانش را توی گوشهایش فرو کرده تا نشود. جان: خوشالیم که زنده ای! مردی که لا...
adamizad1984.blogfa.com
آدمیزاد - غرق آب و عرق از خود، شکری نیست که نیست
http://www.adamizad1984.blogfa.com/post-221.aspx
من احساس برخورد باران به خاکم. یا دست کم, دلم می خواهد اینطوری باشم! غرق آب و عرق از خود، شکری نیست که نیست. والله من هرجور تقلا می کنم اینجا یک چیزی بنویسم که لک تعارف و شعار به دامنش نباشد، زورم نمی رسد. خیلی خیلی خیلی خوب هستید و به شما افتخار می کنم. پن1 خیلی تلاش کردم برای هر کس کامنت جدا جدا بفرستم ولی نشد. این چن تا عددی که باید پایین نوشته آدم بیاید، نمی آمد یا می آمد، نمی رفت! جان، من تازه از ماجرای لکه ی سیاه روی دنیای تو مطلع شدم! نوشته شده در 2011/10/16. ساعت 14:45 توسط آدمیزاد. Gone with the...
adamizad1984.blogfa.com
آدمیزاد - نامه ی مرموز!
http://www.adamizad1984.blogfa.com/post-223.aspx
من احساس برخورد باران به خاکم. یا دست کم, دلم می خواهد اینطوری باشم! ماجرا از آنجایی شروع شد که بچه های کلاس هفتم دبیرستان "ایل جیم پان" وسط درس ادبیات کهن چینی، درست آنجایی که آقای "سایتو" معلم بد اخلاق روانی کودک آزارشان داشت با آن صدای انکرالاصواتش می خواند:. و بهار خواهد آمد، با شکوفه های گیلاس و انار. با دو تاچشم های گرد شده ی خودشان دیدند که ترکه ی آلبالوی آقای سایتو، توی دستش، غرق در شکوفه های صورتی و سفید شد! تمام آن 57 دانش آموز، و 12 سرباز جوخه ی اعدام، و راننده ی آمبولانس، و آقای سایتو، و ژنرا...
adamizad1984.blogfa.com
آدمیزاد
http://www.adamizad1984.blogfa.com/8905.aspx
من احساس برخورد باران به خاکم. یا دست کم, دلم می خواهد اینطوری باشم! داشتیم چی می گفتیم. بنویس! ۱-اولین بار که واقعا چیزی نوشتم که چیز باشد و جادو کند و طلسم داشته باشد و به رنگ گنودومی و چشم بادومیم بیاد داستانی بود از گفت و گوی شاهی با وزیر جنگش. وزیر به شاه گفته بود ما به هزار و یک علت قادر به جنگیدن نیستیم و شاه جا در جا شرط گذاشته بود که یا هر هزار و یک دلیل را یک به یک با رسم شکل و ذکر ۲ مثال برمی شماری یا می دهم ترتیبت را بدهند! وزیر گفت : اول اینکه دیگر گلوله ای برای توپهایمان نداریم. بله تلخ است...
adamizad1984.blogfa.com
آدمیزاد
http://www.adamizad1984.blogfa.com/9010.aspx
من احساس برخورد باران به خاکم. یا دست کم, دلم می خواهد اینطوری باشم! ماجرا از آنجایی شروع شد که بچه های کلاس هفتم دبیرستان "ایل جیم پان" وسط درس ادبیات کهن چینی، درست آنجایی که آقای "سایتو" معلم بد اخلاق روانی کودک آزارشان داشت با آن صدای انکرالاصواتش می خواند:. و بهار خواهد آمد، با شکوفه های گیلاس و انار. با دو تاچشم های گرد شده ی خودشان دیدند که ترکه ی آلبالوی آقای سایتو، توی دستش، غرق در شکوفه های صورتی و سفید شد! تمام آن 57 دانش آموز، و 12 سرباز جوخه ی اعدام، و راننده ی آمبولانس، و آقای سایتو، و ژنرا...
adamizad1984.blogfa.com
آدمیزاد
http://www.adamizad1984.blogfa.com/8903.aspx
من احساس برخورد باران به خاکم. یا دست کم, دلم می خواهد اینطوری باشم! ضرورتهای جوان کشی/ قسمت آخر. اسفندیار: سومین و آخرین جوانی که از او حرف می زنیم، شاهزاده ی پهلوان اسفندیار است. برخورد اول من با اسفندیار زمانی بود که کودکی بیشتر نبوده ام و کتاب را. روی دو زانوی مادرم خواندم. همراه با جست و خیز کردن ها و هیجان زدگی های. پسر بچه ای که اسطوره ی کودکانگی اش رستم بوده و همراه او هفت خوان ها طی. کرده و اکوان ها کشته و ژنده پیل مست و تورانی پست را به گرز گران و تیغ. پیچان هندی تار و مار کرده است. و او را بی.
adamizad1984.blogfa.com
آدمیزاد
http://www.adamizad1984.blogfa.com/9012.aspx
من احساس برخورد باران به خاکم. یا دست کم, دلم می خواهد اینطوری باشم! بازم بگو، بازم تعریف کن، دلم گرفته. بگو از رویش میخک، در سنگ. از کبودی تن نیلوفر. رقص یک دختر ارکیده به گیسو، در خواب. شب مهمانی مهتاب و پلنگ و معبد. بگو از بذر خوش خفته به خاک. سینه ی مزرعه ی شخم زده. رقص دیوانه ی برزیگر خیس:. باز تعریف بکن شاعر رگبار سوار! نعره ی سرخ ترین لاله کجاست؟ بگو آن سرو کهنسال چه شد؟ دل من، خانه ی ادریسی هاست. بگو از لحظه ی میلاد شراب. خیز یک موج به سمت مهتاب. اولین وسوسه، یک خواهش ناب. مست شد، موبد افسانه نویس.
adamizad1984.blogfa.com
آدمیزاد
http://www.adamizad1984.blogfa.com/8902.aspx
من احساس برخورد باران به خاکم. یا دست کم, دلم می خواهد اینطوری باشم! حرف حرف می آورد! بچه که بودیم توی مدرسه یک سری درس ها نخودی به حساب می آمدند. مثلا من درسم خوب بود، انشا را بهم نمره می دادند. (داخل پرانتز نویسندگی من داستانی دارد برای خودش، که اگر شما بدانید! چه مکافاتی می کشیدم سر نوشتن و همیشه ی خدا یک کتاب آیین نگارش انشا جهت کپی کردن زیر بغلم بود! یکی دیگر از ژانگولرهایی که در می آوردیم جدال احمقانه ی دو هنر خط و نقاشی بود. نقاشی کشیدن و تصاویری که توی آن دفتر ها کشیده بودم تشکیل می دهد. این بود ...
adamizad1984.blogfa.com
آدمیزاد - جهان پیش چشمش، شب تار شد
http://www.adamizad1984.blogfa.com/post-222.aspx
من احساس برخورد باران به خاکم. یا دست کم, دلم می خواهد اینطوری باشم! جهان پیش چشمش، شب تار شد. تارنما" چه واژه ی با مسم اییه، وختی همه ی رفیقای آدم فلتر شده باشن. نوشته شده در 2011/10/17. ساعت 15:41 توسط آدمیزاد. پرده برداری از نمودار بازی های یک ذهن خلاق! برهان دسته بیل و انتخابات! آقا بهرام در سرزمین عجایب! حالا هر گورسونی که بود! سرخ پوست خوب، مرده است! مردی که لای در رید! آن کس که گریه میکند، آن کس که می خندد. قصه ی خون و رفاقت. مظلوم دو عالم، پزشک! There will be blood. اولین بار، زنی که می شناختم.
adamizad1984.blogfa.com
آدمیزاد - دلم خوش است که همیشه ایستاده مرده ام!
http://www.adamizad1984.blogfa.com/post-214.aspx
من احساس برخورد باران به خاکم. یا دست کم, دلم می خواهد اینطوری باشم! دلم خوش است که همیشه ایستاده مرده ام! 1-یک ذره بچه بودیم، من و پسرخاله ام، توی یک بعد از ظهر گرم و دم کرده ی تابستانی که یادم نیست بعد کلاس اول بود یا قبلش، در صف نان ایستاده بودیم و با زرنگ بازی کودکانه ای پشت سر هم در صف تکی که کارش را تند تر راه می انداختند می خواستیم نفری دوتا نان بخریم که روی هم بشود چهارتا. یکیشان با قلدری جلو آمد و نخلی را در وسط میدانی دور نشان داد و گفت: آپسر! می ری اون درختو دس می زنی میای. و همان جا ایستادم.