dokhtaramsahari.blogspot.com
سحر و سارا: April 2010
http://dokhtaramsahari.blogspot.com/2010_04_01_archive.html
Thursday, April 22, 2010. سارا در سن 18 ماهگی. وزن: 11.1 کیلو. دور سر: 48 سانت. Tuesday, April 13, 2010. پنجمین دندون سارا هم پا به عرصه وجود گذاشت و سه تای دیگه هم دارن خودشونو نشون می دن. این دندونای نیشش خیلی اذیتش کردن، حدودیک ماه هم کلی بداخلاق بود و هم شبها درست نمی خوابید. ا. به دایره لغاتش چند کلمه دیگه هم اضافه شده: توپ، نی نی، بابا، ماما که شاید روزی 40 تا 50 بار دو کلمه آخری رو بدون هدف استفاده می کنه. ا. وقتی سحر داره با سرو صدا بازی می کنه سارا دستشو می ذاره رو یبینیش و می گه: ششش. ا.
dokhtaramsahari.blogspot.com
سحر و سارا: June 2011
http://dokhtaramsahari.blogspot.com/2011_06_01_archive.html
Monday, June 27, 2011. از این در و اون در. سارا شروع کرده به کشف اطراف خودش و پرسیدن سوالهای با ربط و صد البته بی ربط نسبت به اونا و اگر هم قانع نشه دست بردار نیست، میگه چی؟ چی گفتی؟ چی؟ و تا جوابشو ندی کوتاه نمیاد. اگه جوابش رو سرسری بدم یا بگم همینطوری دیگه سارا! می پرسه مامان چرا همینطوری دیگه؟ بعضی وقتا هم که دیگه چیزی تو چنته نداره سوالهایی از این قبیل می پرسه: مامان! تو چرامامان من هستی ؟ ا. سارا: کی بریم دنبال سحر؟ من : ساعت 3. سارا: نه بگو ساعت تری و اگه در پاسخ اولی من بگم تری می گه نه بگو سه.
dokhtaramsahari.blogspot.com
سحر و سارا: September 2009
http://dokhtaramsahari.blogspot.com/2009_09_01_archive.html
Saturday, September 19, 2009. مامان: سارای 11ماهه ی ما دو تا دندون کوچولو داره و به تنهایی چند ثانیه می ایسته، یک قدم بر می داره بعد می افته. خیلی دوست داره با سحر بازی کنه، دو تایی چهار دست و پا دور خونه می چرخن و خونه رو می ذارن رو سرشون، همیشه باید به سحر می گفتیم دیگه بسه، حالا سارا کوتاه نمی یاد. Thursday, September 03, 2009. وقتی سحر شش ساله می شود. احساس می کنم خیلی بهم دیگه نزدیکتر شدیم، مرتب می گه منو بگیر تو بغلت و دستتو بکش رو سرم، البته یه مقداری هم به اون وروجک کوچولو مربوط می شه...
dokhtaramsahari.blogspot.com
سحر و سارا: September 2010
http://dokhtaramsahari.blogspot.com/2010_09_01_archive.html
Tuesday, September 28, 2010. 1615;ُSimilar pictures. داشتم پستهای اول وبلاگم رو می خوندم، خیلی جاهاش خندیدم خیلی جاهاش اشک تو چشمام جمع شد. در کل خوب بود و از این که تمام این خاطرات مثل یه فیلم از جلوی چشمم گذشتن خوشجال شدم.به این عکس سحر برخوردم و تصمیم گرفتم سارا رو هم اون شکلی کنم و ازش عکس بگیرم و کنار هم بذارم. سحر توی این عکس سه ساله است و سارا هم تقریباً دو ساله. Monday, September 27, 2010. تولد هفت سالگی سحر. کیک تولدش رو با همدیگه درست کردیم و تمام تلاشمون رو برای تزئینش به کار بردیم. ا.
dokhtaramsahari.blogspot.com
سحر و سارا: December 2011
http://dokhtaramsahari.blogspot.com/2011_12_01_archive.html
Saturday, December 24, 2011. Subscribe to: Posts (Atom). امسال سحر به این حقیقت رسید که سنتا واقعی نیست و ا.
dokhtaramsahari.blogspot.com
سحر و سارا: June 2012
http://dokhtaramsahari.blogspot.com/2012_06_01_archive.html
Wednesday, June 27, 2012. بُردم بُردی بُرد. سحر و سارا داشتن بیرون بازی می کردن که سارا با عجله اومد تو و با حالت عصبانی گفت:. این سحر من رو گریه می کنه. وقتی تحقیق به عمل اومد فهمیدیم اول سارا سحر رو گریه کرده بوده. امید داشت باهاش بازی می کرد و به شوخی زد به باسنش، رو کرد به امید و گفت: بِزن. 1548; من بُریدم. Monday, June 18, 2012. خیلی زیاد یعنی اِلات. مامان لباسم خیلی زیاد خشک می شه. خیلی زیاد خشک می شه. مامان جون خیلی زیاد خشک می شه یعنی چی آخه. با حالت حق به جانب گفت: خیلی زیاد یعنی اِلات. امروز که...
dokhtaramsahari.blogspot.com
سحر و سارا: August 2010
http://dokhtaramsahari.blogspot.com/2010_08_01_archive.html
Sunday, August 22, 2010. سارای ما از دو هفته پیش دوازده دندونه شد و تا حالا از دندوناش در جهت اهداف مثبت استفاده کرده و کسی رو گاز نگرفته. ا. اگه کلمه ای رو نتونه بگه از یه کلمه آسون و مرتبت با اون استفاده می کنه. ا. لیستی از ادبیات سارا که جایگزین ادبیات فارسی شده در ذیل آمده است. سلام = سَ. ساعت = اَت یا عَت. شلیل، هلو یا هر میوه ای که شبیه اونه = شبو. هر کدوم از صرفهای فعل نشستن = بِش. شکلات = شُ. گیره و کش سر با شونه = مو. کالسکه = دس ( دست) ا. بدو = دُبو. سحر: آفرین دختر خوب حالا بگو سَ.
dokhtaramsahari.blogspot.com
سحر و سارا: Sara's first sleepover
http://dokhtaramsahari.blogspot.com/2011/08/saras-first-sleepover.html
Tuesday, August 30, 2011. سارا داشت زیرِ میز بازی می کرد، بالشتها رو گذاشته بود و یه مقدار اسباب بازی. نمی ساعتی رو بدون گفتن مامانیییییییییی؟ داشت بازی می کرد. ازش پرسیدم سارا داری چی کار می کنی؟ گفت: رفتم اسلیپ اُوِر. Subscribe to: Post Comments (Atom). Sahars 8th Birth Day.
dokhtaramsahari.blogspot.com
سحر و سارا: October 2009
http://dokhtaramsahari.blogspot.com/2009_10_01_archive.html
Wednesday, October 21, 2009. درست روز تولدش شروع کرد به راه رفتن. مثل سنجابها به همه جا سرک می کشه وتمام وسایل رو جابه جا می کنه، اسباب بازی های سحر رو می یاره توی اتاق ما یا دایپر هاش رو می بره می ذاره تو آشپزخونه. دیگه وقتی می خوایم یه چیزش رو پیدا کنیم باید همه جا رو یگردیم حتی اگه خیلی جای بی ربطی باشه. سحر بهش اجازه می ده به تمام وسایلش دست بزنه به جز چیزهایی که براش خطر داره، وقتی برای چند دقیقه ای صدای سارا نمی یاد یعنی رفته توی اتاق سحر و داره اسباب بازی ها رو از توی سبد می ریزه بیرون.