AYAROON2.BLOGFA.COM

beautiful-queen.blogfa.com

ساعتها را بگو بخوابند - اشتباه

http://www.beautiful-queen.blogfa.com/post-122.aspx

ساعتها را بگو بخوابند. تقریبا یه هفته ای میشه که دیگه نمیرم باشگاه. درواقع باشگاهی که ۲ماه میرفتم، به خاطر رفتار بعضی از دخترا و حرکات به درد نخور مربی، دیگه برام تحمل کردنش سخت شده بود! تا دوباره برم باشگاه، چون فعلا از باشگاه رفتن خسته شدم. تا دیشب داشتم یه حرکتی رو اننجام میدادم، یهو دیدم مثه آدم نمیشه نفس بکشم! پا شدم رفتم بیرون، دیدم نفس کشیدن واسم سخت شده و همین شد که در تمام طول شب، به درستی خواب به چشمانم نیامد تا به الان! ۹۱/۱۱/۱۱ از جنس حوا. زندگی تعادلی میان بخشیدن و گرفتن محبت است .

beautiful-queen.blogfa.com

ساعتها را بگو بخوابند - همین روزایی که گذشت و داره میگذره...

http://www.beautiful-queen.blogfa.com/post-117.aspx

ساعتها را بگو بخوابند. همین روزایی که گذشت و داره میگذره. ۳شنبه بود که با دوستم رفتیم پیاده روی، هوا هم توووپ عاااالی، بارونی. به قول دوستم هوا دونفره بود. خلاصه یخده که پیاده رفتیم، گفتش میای بریم تاب بازی؟ دیگه رفتیم پارک و یه خورده هم در طول مسیر دویدیمو همش نفس آ میگرفت بس که ما ورزشکاریم. دیگه تا تاب دیدیم مثه این ندید بدیدآ دویدیم سمتش و یه من آب گ ل هم زیر هرکدوم از تاب آ جمع شده بود! آخه تا میخواستم با پا سرعتم زیاد کنم پام شیرجه میرفت توی آب گل آآآآ. گفتم من کثیف شدم بابا! چقدر بلبل زبونی میکرد.

beautiful-queen.blogfa.com

ساعتها را بگو بخوابند - هوا

http://www.beautiful-queen.blogfa.com/post-115.aspx

ساعتها را بگو بخوابند. به آجیم گفتم مانتو رو میدم واسه زمانی که خواستی بچه دار بشید! خیاطه پررو پرو میگه من میدونم کارم خوبه! اینجاست که باید بش بگی : بوووووووووووووووووووق. بعدشم که با مامی رفتیم خونه مدینه اینا و میخواستن شب داداشش اینا رو پاگشا کنن.خواهر بزرگشم همونجا بود و تعجب کرد که اینقدر از من بابت لباسا گرفته و خووبم ندوخته! ۲تا دکمه ایم که اضافه گرفته بودم نداد بم.گفتم یه وقت دکمه ش گم شه و اینا. کمربندشم که یه ورش باریک تره اون طرفشه. ینی دیروز حسابی اصاب مصابمو قاطی پاتی کرد. رگ دست چپم گرفت!

beautiful-queen.blogfa.com

ساعتها را بگو بخوابند

http://www.beautiful-queen.blogfa.com/9107.aspx

ساعتها را بگو بخوابند. آدم ها همه می پندارند که زنده اند. برای آنها تنها نشانه ی حیات،. بخار گرم نفس هایشان است! کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی! از خانه ی دلت چه خبر؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ زندگی تعادلی میان بخشیدن و گرفتن محبت است . زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست،. ودلم بس تنگ است،. بی خیالی سپر هر درد است. باز هم میخندم آنقدر میخندم. که غم از رو برود.

beautiful-queen.blogfa.com

ساعتها را بگو بخوابند

http://www.beautiful-queen.blogfa.com/9108.aspx

ساعتها را بگو بخوابند. به آجیم گفتم مانتو رو میدم واسه زمانی که خواستی بچه دار بشید! خیاطه پررو پرو میگه من میدونم کارم خوبه! اینجاست که باید بش بگی : بوووووووووووووووووووق. بعدشم که با مامی رفتیم خونه مدینه اینا و میخواستن شب داداشش اینا رو پاگشا کنن.خواهر بزرگشم همونجا بود و تعجب کرد که اینقدر از من بابت لباسا گرفته و خووبم ندوخته! ۲تا دکمه ایم که اضافه گرفته بودم نداد بم.گفتم یه وقت دکمه ش گم شه و اینا. کمربندشم که یه ورش باریک تره اون طرفشه. ینی دیروز حسابی اصاب مصابمو قاطی پاتی کرد. رگ دست چپم گرفت!

beautiful-queen.blogfa.com

ساعتها را بگو بخوابند - وقایع...

http://www.beautiful-queen.blogfa.com/post-110.aspx

ساعتها را بگو بخوابند. جمعه که خواهرم اینا اومده بودن خونه واسه ناهار پیشمون بودن. بعدازظهرای جمعه بیشتر از همه روزا دلگیر هستش و منم به خواهرم گفتم بیام باتون؟ آخه حوصلم سر میره. خلاصه شال و کلاه کردم و رفتیم خونه پدرشوهرش اینا. به خواهرمم گفتم اگه شد بریم خونه خواهرشوهرت که من بچه شو خیلی وقت میشه ندیدمش. آخه خیلی نااااااااااازه و دوسش دارم زیاد. یه عروسک گاو بهش دادم چندماه پیش آ خیلی دوسش داره. چندروز پیشم یه جفت جوراب بهش دادم، خم میشه روو پاهاشو همش میخاد از پاش درشون بیاره و. کلی بهشون نگاه میکنه.

beautiful-queen.blogfa.com

ساعتها را بگو بخوابند

http://www.beautiful-queen.blogfa.com/9110.aspx

ساعتها را بگو بخوابند. به معنای واقعی به هم ریخته. شاکی م. شاید بی دلیل. شاید. چهارشنبه مامی بم زنگید و گفتش که تو میری پیش خواهریت یا من و بابا بریم؟ گفتش آخه حالش اصن خووب نیس، گفتم بریم واسش یه ناهاری درست کنیم. ولی تو بری بهتره چون ممکنه جلو بابا راحت نباشه زیاد.گفتم باشه.ظهر رسیدم خونه شون و ریز ریز بارون هم میومد. خلاصه خودش کته و کدو درست کرده بود.همه هم میاورد بالا! طوری بود که همش از خواب بیدار میشدم من! زندگی تعادلی میان بخشیدن و گرفتن محبت است . زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست،.

beautiful-queen.blogfa.com

ساعتها را بگو بخوابند - روزهای اخیر

http://www.beautiful-queen.blogfa.com/post-119.aspx

ساعتها را بگو بخوابند. چهارشنبه مامی بم زنگید و گفتش که تو میری پیش خواهریت یا من و بابا بریم؟ گفتش آخه حالش اصن خووب نیس، گفتم بریم واسش یه ناهاری درست کنیم. ولی تو بری بهتره چون ممکنه جلو بابا راحت نباشه زیاد.گفتم باشه.ظهر رسیدم خونه شون و ریز ریز بارون هم میومد. خلاصه خودش کته و کدو درست کرده بود.همه هم میاورد بالا! طوری بود که همش از خواب بیدار میشدم من! خیلی اصرار کردم که ببرنم که گفتن بمون شنبه از اینجا برو. تا دیگه دیدم مجبورم، که بعدش شد و رفتیم خونه بابا و اصن خونه خود آدم چیز دیگه س!

beautiful-queen.blogfa.com

ساعتها را بگو بخوابند

http://www.beautiful-queen.blogfa.com/9111.aspx

ساعتها را بگو بخوابند. تقریبا یه هفته ای میشه که دیگه نمیرم باشگاه. درواقع باشگاهی که ۲ماه میرفتم، به خاطر رفتار بعضی از دخترا و حرکات به درد نخور مربی، دیگه برام تحمل کردنش سخت شده بود! تا دوباره برم باشگاه، چون فعلا از باشگاه رفتن خسته شدم. تا دیشب داشتم یه حرکتی رو اننجام میدادم، یهو دیدم مثه آدم نمیشه نفس بکشم! پا شدم رفتم بیرون، دیدم نفس کشیدن واسم سخت شده و همین شد که در تمام طول شب، به درستی خواب به چشمانم نیامد تا به الان! زندگی تعادلی میان بخشیدن و گرفتن محبت است . ودلم بس تنگ است،.

beautiful-queen.blogfa.com

ساعتها را بگو بخوابند

http://www.beautiful-queen.blogfa.com/9106.aspx

ساعتها را بگو بخوابند. جمعه که خواهرم اینا اومده بودن خونه واسه ناهار پیشمون بودن. بعدازظهرای جمعه بیشتر از همه روزا دلگیر هستش و منم به خواهرم گفتم بیام باتون؟ آخه حوصلم سر میره. خلاصه شال و کلاه کردم و رفتیم خونه پدرشوهرش اینا. به خواهرمم گفتم اگه شد بریم خونه خواهرشوهرت که من بچه شو خیلی وقت میشه ندیدمش. آخه خیلی نااااااااااازه و دوسش دارم زیاد. یه عروسک گاو بهش دادم چندماه پیش آ خیلی دوسش داره. چندروز پیشم یه جفت جوراب بهش دادم، خم میشه روو پاهاشو همش میخاد از پاش درشون بیاره و. کلی بهشون نگاه میکنه.