toska66.blogfa.com
شبیخون بلا - دیالوگ
http://toska66.blogfa.com/post-135.aspx
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی/این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی. داریم از حروف ، صداها ، هجاها ، کلمات و جمله ها بی نیاز می شویم. نگاه ت می کنم. نگاه ام می کنی. لمس ت می کنم. لمس ام می کنی. و دیالوگ شکل می گیرد. نوشته شده در جمعه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۰ساعت20:41توسط توسکای سیاهکل. حرف حساب(پرویز بگ زاده). برگی از بهار(بهار آتیش پاره). پشت خواب سبز لادن(لادن جمالی). صندلی همیشه خالی(نسیم.ت). عریان آباد(علی بنی جمالی). کوپه ی شماره ی هفت. طبقه ی همکف(کریم مسیحی). جنون های جنوبی(سعید دریس).
khatereh-yusefi.blogfa.com
آفرودیت - روز من
http://www.khatereh-yusefi.blogfa.com/post-17.aspx
عشق را بیرون از پستوی خانه، عیان باید کرد. یک بعد از ظهر پر از دلهره و اضطراب. نوزدهمین روز از تابستان مرداد. بیمارستان ساسان - تهران. دیدم که همه ی تن اشان داشت می سوخت. یکی اشک می ریخت و دیگری دل می داد. یکی نگران بود و یکی پر از شوق. و من کنجکاو یک دنیای نو و تازه. یک دنیا پر از مجهول. یک دنیا پر از آدم. و یک دنیا آدم که همه شان مرا دوست خواهند داشت. بعد یواشکی و بی سر و صدا آمدم. همه خندیدند به جز مادرم که گریه می کرد. هنوز هم گاهی می پرسم چرا آن روز گریه کرد. یک بعد از ظهر پر از سکوت و سرسام آور.
khatereh-yusefi.blogfa.com
آفرودیت
http://www.khatereh-yusefi.blogfa.com/8907.aspx
عشق را بیرون از پستوی خانه، عیان باید کرد. که کودکی ام را می دانی. و مرا ذره ذره می چشانی. و من هنوز آن قدر کودکم. که فریاد می زنم. درد عشقی کشیده ام که مپرس. گاهی آن قدر از تو پر می شوم. که احساس می کنم. ترک برمی دارد این دیوار کوتاه ادراک. و گاهی عمیق تر ازچاه جهل. به خواب فراموشی ات تن می دهم. این روزهاست که عذاب می کشد این جان آسمانی ام. و پست تر از خاک و باریک تر از تار مو می شوم. آن روز که به هبوط ستاره قسم خوردی. که جز تو که خود نوری. و آن روز که به زمان قسم خوردی. با من بگو معبود من.
khatereh-yusefi.blogfa.com
آفرودیت -
http://www.khatereh-yusefi.blogfa.com/post-20.aspx
عشق را بیرون از پستوی خانه، عیان باید کرد. برای تو می نویسم ای پیامبر. می نویسم که وقتی. زنده به گورشان کردند. به خدای ات بگویی. همه ی آن ها یک روز خوب بودند. همه ی آن ها لمس تن واژه ها را. بی پرده دوست داشتند. عریان نگاه کودک چشم به راه. سخت آشفته شان می کرد. همه ی آن ها. بکارت روسپی های خود فروش را. بی تمنا، بی تفاوت، لم داده به همه ی باور بی نیازی. اشک به اشک می گریستند و. تن به تن می لرزیدند. از این همه ا فت بشریت. که همه ی آن ها بزرگ بودند. به اندازه ی قیمت نان کوچک شده. و به سیاهی ظلمت دین.
khatereh-yusefi.blogfa.com
آفرودیت - گم!
http://www.khatereh-yusefi.blogfa.com/post-18.aspx
عشق را بیرون از پستوی خانه، عیان باید کرد. چشم ها مانده به در. خسته و سر درگم. من و تو خیره به شب. نگران از این که. در سیاهی ها گم. نوشته شده در سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۱ساعت 15:35 توسط خاطره. فریاد باید زد در این عصر پر از بیداد. لادن جمالی (پشت خواب سبز لادن). هم سایه با ماه. رضا برومند (مهر جنوب). نان و مهتاب و غزل.
khatereh-yusefi.blogfa.com
آفرودیت - برای خاک پاک اهورایی ام
http://www.khatereh-yusefi.blogfa.com/post-15.aspx
عشق را بیرون از پستوی خانه، عیان باید کرد. برای خاک پاک اهورایی ام. از شب نیامدم که به شب رهسپار شم. خورشیدم و غروب و طلوع ام ز هم جداست. از نسل گنگ شعر و سرود و ترانه ام. روح ام، تن ام، و خاک وطن ام چه هم صداست! امروز رنگ خون به زمین ام لگد شده. فردا صدای شیون مادر، تب خداست. من با نفس داغ آیه ها غریبه ام. اما صدای نبض ترانه، مرا نداست. شاید غمین و زرد و فسردم ولی هنوز. سبزی ترد بهار به چشمان ام آشناست. من با پناه قافیه ها تکیه می شوم. کو تکیه گاه من؟ پناه گاه من کجاست؟ امروز مرز ندارد این خاک یخ زده.
khatereh-yusefi.blogfa.com
آفرودیت - بعد از چهار سال!!!
http://www.khatereh-yusefi.blogfa.com/post-13.aspx
عشق را بیرون از پستوی خانه، عیان باید کرد. بعد از چهار سال! بعد از چهار سال در یاد مانده ام. بعد از چهار سال. از یاد رفته ای. بر زنده بودن ات. بر زنده ماندن ات. بر زنده رفتن ات. حرف عبوس واژه ی . جای ات خوش است هنوز. این روزها دوباره عطر واژه ی گناه. این جا نشسته است. این جا کنار من. این جا کنار من! اکنون میان خالی این روزهای من. خالی تر از نبرد روح و تن. در یاد مانده ای. پن: امروز صبح با دیدن کاغذهای تو.و با بوییدن . تنها تو می دانی و من. نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۸۹ساعت 22:51 توسط خاطره.
khatereh-yusefi.blogfa.com
آفرودیت - نمی دانم چرا شعرم نمی آید
http://www.khatereh-yusefi.blogfa.com/post-16.aspx
عشق را بیرون از پستوی خانه، عیان باید کرد. نمی دانم چرا شعرم نمی آید. نمی دانم چرا شعرم نمی آید. و تو آهسته در گوش ام که می خوانی. عزیزم خسته ای شاید. تن ام از رخوت آغوش تنگ تو. گریزان پنجه می ساید. نمی دانم چرا بیگانه ام با خود. چرا بیگانه ام با عطر گیسوی ام. که تو عمری ست سر بر شانه ی من می گذاری و. من از زلف تو می گویم. من از تکرار این تنهایی مفرط. من از روح بلند نیستی که سایه افکنده. به روی ریشه ی هستی. من از اوج بلند قله های ترس، می ترسم. و این را خوب می دانم. به روی دین و ایمان من ساده، من پر درد.
SOCIAL ENGAGEMENT