mylifenotebookpages.persianblog.ir
برگ هایی از دفتر زندگیم
http://mylifenotebookpages.persianblog.ir/1390/12
برگ هایی از دفتر زندگیم. 111 عید ,من ,خدا. اگرچه خیلی دلم میخواست اونجا بودم اما همینکه میدونم الان همهی خانوادم شادان و دور هم دیگه خیلی خوشالم ، حال و هوای عجیبی داره عید امسال برام، دیگه حس میکنم شیوا ی سابق نیستم! ی احساس کاملا متفاوت! با اینکه دوست دارم پیش خانوادم باشم اما تنها بودن رو ترجیح میدم، نمیدونم چرا امسال لحظه ی تحویل سال خیلی به خلوت با خدا نیاز دارم! من هستم و یک جانماز و ی قرآن و خدا! 110گلهای قشنگم و امید به خدا. اگر باور ندارید بگید چرا باید گلهای من در نبوده من بمیرن؟ ساعت ۸&#...
mylifenotebookpages.persianblog.ir
برگ هایی از دفتر زندگیم
http://mylifenotebookpages.persianblog.ir/1390/5
برگ هایی از دفتر زندگیم. 81من و دندونهای بی معرفت ام شایدم با معرفتم و چنتا نکته. نه آخه این انصافه؟ منی که این همه به این دندون هام اهمیت میدم و این همه به فکرشونم اینجور بم خیانت بکنن؟ آخه مگه چند نفر آدم پیدا میشه که روزی سه بار رو حتما و گاها ۴ بار دندوناشون رو مسواک بزنن؟ از بس مسواک میزدم به قول مامانم مینای دندونم رفت البته این شوخی اما انقدر دندونای حساسی دارم که اگر یک روز سنسوداین نزنم کافی ی شکلات بزارم تو دهانم تا مغز استخون های این دندونم یخ بزنه! کجاش رو میگم مشکل از خودمونه؟ اینجاش که من ا...
mylifenotebookpages.persianblog.ir
برگ هایی از دفتر زندگیم
http://mylifenotebookpages.persianblog.ir/1391/1
برگ هایی از دفتر زندگیم. جدیدا کسانی که به وبلاگم سر میزنن برام یا ایمیل میدن یا پیغام میزارن و از نوشته هام. تعریف میکنن، چه احساس خوبی داره که کسی بت بگه چه نگاه قشنگی به زندگی داری. چقدر قشنگ مینویسی چه گلهای قشنگی داری ، چقد گاها ی جمله ی ساده میتونه به. ی انسان انرژی و امید بده، هیچ سن و جنسیت هم نداره این قضیه، ای کاش همه ی ما یاد. میگرفتیم به جای زخم زبون ها به جای بدبینی ها به جای کینه ها و به جای حسادت ها. از هم خوبی بگیم،خوبه هم دیگه رو بخوایم،بدونیم اگر یک نفر رو شاد کنیم یعنی یک انسان. باشگاه...
mylifenotebookpages.persianblog.ir
113.خسته - برگ هایی از دفتر زندگیم
http://mylifenotebookpages.persianblog.ir/post/133
برگ هایی از دفتر زندگیم. انگار کامل از این بعد زمان میاید بیرون و کامل میرید تو زمان گذشته! خیلی زمانش کوتاه بود ، اما ی آن به خودم اومدم و با خودم گفتم ببین چقدر دنیا برات عجیب و متفاوت شده! اصلآ انگار الان تو ی دنیا ی دیگه هستم، انگار خیلی پیر شدم ، یادم نمیاد آخرین باری که از ته دل حسابی خندیده باشم کی بوده! نه اینکه نخندیدم، خندیدم،اما نه به واقع و نه از ته دل ، اصلآ انگار این شیوا خودش نیست ، پر از انرژی بودم، سرشار از شادی و خنده! پارسال زمستون سختی داشتم ، اما با همه ی سختی ها و تنهای هام وقتی میر...
mylifenotebookpages.persianblog.ir
108.دوای دل شکسته - برگ هایی از دفتر زندگیم
http://mylifenotebookpages.persianblog.ir/post/127
برگ هایی از دفتر زندگیم. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که این چند روز حالی داشتم در حد نا امیدی! تو همون لحظه ها انگار دست خدا رو میدیدم که برای کمکم میومد،ی آن مصلا یکی از دوستان دانشگام از راه میرسید و یا بم زنگ میزد یا تو فیس بوک برام پیغام میزاشت یا مامانم میومد رو خط که با هم صحبت کنیم . به هر طریقی بود میدیدم با چشمم که تو اوج حال بدی که داشتم خدا از ی راهی و به وسیله ی ی کسی کمکم میکرد، خدایا هزار مرتبه شکرت . همه ی این حال و هواها کوتاه مدت بود ،تا میخوابیدم و بیدار میشدم دوباره . رزمندگان...
mylifenotebookpages.persianblog.ir
111. عید ,من ,خدا - برگ هایی از دفتر زندگیم
http://mylifenotebookpages.persianblog.ir/post/131
برگ هایی از دفتر زندگیم. 111 عید ,من ,خدا. اگرچه خیلی دلم میخواست اونجا بودم اما همینکه میدونم الان همهی خانوادم شادان و دور هم دیگه خیلی خوشالم ، حال و هوای عجیبی داره عید امسال برام، دیگه حس میکنم شیوا ی سابق نیستم! ی احساس کاملا متفاوت! با اینکه دوست دارم پیش خانوادم باشم اما تنها بودن رو ترجیح میدم، نمیدونم چرا امسال لحظه ی تحویل سال خیلی به خلوت با خدا نیاز دارم! من هستم و یک جانماز و ی قرآن و خدا! پروفایل مدیر : شیوا. 115 مامانم روزت مبارک. 114مژده باد شکیبایان را. 111 عید ,من ,خدا.
mylifenotebookpages.persianblog.ir
برگ هایی از دفتر زندگیم
http://mylifenotebookpages.persianblog.ir/1390/11
برگ هایی از دفتر زندگیم. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که این چند روز حالی داشتم در حد نا امیدی! تو همون لحظه ها انگار دست خدا رو میدیدم که برای کمکم میومد،ی آن مصلا یکی از دوستان دانشگام از راه میرسید و یا بم زنگ میزد یا تو فیس بوک برام پیغام میزاشت یا مامانم میومد رو خط که با هم صحبت کنیم . به هر طریقی بود میدیدم با چشمم که تو اوج حال بدی که داشتم خدا از ی راهی و به وسیله ی ی کسی کمکم میکرد، خدایا هزار مرتبه شکرت . همه ی این حال و هواها کوتاه مدت بود ،تا میخوابیدم و بیدار میشدم دوباره . رزمندگان...
mylifenotebookpages.persianblog.ir
110.گلهای قشنگم و امید به خدا - برگ هایی از دفتر زندگیم
http://mylifenotebookpages.persianblog.ir/post/129
برگ هایی از دفتر زندگیم. 110گلهای قشنگم و امید به خدا. اما نمیدونم چرا با اینکه این گلا مرده بودن ننداختمشون و باز با امید بشون آب میدادم ، و به طرز شگفت انگیزی هم اون دو تا که مرده بودن زنده شدن و جوونه زدن و هم بقیه که در حال و روز خوبی نبودن چنان برگای زنده و تازه دادن که وقتی میبینمشون پر از شادی میشم . چون من نبودم ، چون صدای قرآن کنارشون نبود ،دستای من که نوازششون میکرد نبودن . اگر باور ندارید بگید چرا باید گلهای من در نبوده من بمیرن؟ پروفایل مدیر : شیوا. 115 مامانم روزت مبارک. 111 عید ,من ,خدا.
mylifenotebookpages.persianblog.ir
برگ هایی از دفتر زندگیم
http://mylifenotebookpages.persianblog.ir/1390/10
برگ هایی از دفتر زندگیم. مستقیم از فرودگاه اومدیم اصفهان و رفتیم خونه ی خواهرم و طبق معمول غذای مورد علاقم رو برام طبق سفارش قبلیم پخته بود به اضافه ی قیمه نسا ،وای که با چه لذتی میخوردم مثله همیشه بسیار خوشمزه ،به شهرزاد گفتم من هرگز نخواهم تونست به خوبی تو آشپزی کنم،واقعان دستپختش رو دوست دارم. وارده خونه که شدم یک چیزی حدود یک رب تو اتاق ها دور میزدم و حس خوبه خونه رو با خودم مرور میکردم،حتا رفتم سر یخچال ،مامانم گفت چی میخوای؟ گفتم چیزی نمیخوام فقط دوست دارم توش رو ببینم! پروفایل مدیر : شیوا.