hashte12.wordpress.com
داستان یک بکارت و رگی که قرار است باد کند! | هشتِ دوازده
https://hashte12.wordpress.com/2012/10/25/داستان-یک-بکارت-و-رگی-که-قرار-است-باد-کن
قصه از آنجا شروع شد که من متولد شدم. داستان یک بکارت و رگی که قرار است باد کند! اکتبر 25, 2012 in دلدرد. مو به تنتان سیخ میشود! هفده سالش بود. هنوز در رویای کودکی بود و خیالپردازیهای کودکانه داشت. بیشتر از همهوقت تنها بود. نگاه صاحبخانهشان که کرایهاش را نگرفته بود، به یاد میآورد و شرم میکرد. شادی همکلاسیهایش را که میدید، بغضش میگرفت. بیشتر از هر کسی به همدل نیاز داشت. دخترک هفده سالهای که دلش و مهرش را پای ماجرا گذاشت و حالا بکارتش را هم فدای محبتش کرده است. باز هم مو به تنتان سیخ میشود! بیست و یک سالش ب...
hashte12.wordpress.com
پسفردا٬ امتحان٬ من!؟ | هشتِ دوازده
https://hashte12.wordpress.com/2013/01/03/پسفردا٬-امتحان٬-من؟
قصه از آنجا شروع شد که من متولد شدم. ژانویه 3, 2013 in گاه نوشت. بیشتر آدمی مادی بودهام تا احساسی. روشنتر بگویم. من روابط عاشقانه و حتی جنسی را نوعی روابط معنوی میدانم که روح را ارضا میکنند. اینکه میگویم مادی هستم معنیش این میشود که اگر یک دختر خوشگل و باوقار جلویم بگذارید و در کفهی دیگر یک دختر باشخصیت و باسواد حتی در روابط جنسی هم به دومی اعتماد و گرایش بیشتری دارم. همین دلایل بوده که در زندگی بیشتر از تفریح دنبال پول و مقام بودهام. حالا این ماجرا را به کجا میخواهم بکشانم؟ به 47 مشترک دیگر بپیوندید.
hashte12.wordpress.com
شاه، دزد، جلاد | هشتِ دوازده
https://hashte12.wordpress.com/2012/11/11/شاه،-دزد،-جلاد
قصه از آنجا شروع شد که من متولد شدم. نوامبر 11, 2012 in گاه نوشت. پس معلوم است که عشقش، عشق پاکی است و هوس نیست. تقریبا یک سال پیش بود که در شب تولد یکی از بچهها با پاسور «شاه، دزد، جلاد» بازی میکردیم. اینکه شاه چه کسی شد به کنار، این بدبخت بیچارهی ت رک، دزد شد. حکم این بود که به «زورو» پیشنهاد دوستی بدهد. شما در دنیای ما پسران کلهداغ نیستید. این چیزها برایمان حرمت دارند. وقتی شاه چیزی را حکم میکند، سرپیچی در کارمان نیست و بیچون و چرا اطاعت میکنیم. از اینها هم بگذریم…. وبنوشت را از راه رایانامه دنبال کنید.
3rouzpish.blogspot.com
سه روز پیش: پایین اومدیم آب بود، رفتیم بالا آسمون
http://3rouzpish.blogspot.com/2012/09/blog-post_16.html
پایین اومدیم آب بود، رفتیم بالا آسمون. با رایانامه ارسال کنید. این را در وبلاگ بنویسید! 8207;در Twitter به اشتراک بگذارید. 8207;در Facebook به اشتراک بگذارید. 8207;اشتراکگذاری در Pinterest. ۲۶ شهریور ۱۳۹۱ ه.ش.، ساعت ۸:۲۰. به چیزهای کوچکی اعتقاد داشت. به چیزهای کوچکی که زیاد داشت. ۱۵ آبان ۱۳۹۱ ه.ش.، ساعت ۰:۰۹. آدمهای صف اول برای بهتر زندگی کردن تلاش میکنند و آدمهای صف دوم برای زندگی کردن صرف . حالی بردیم از پستتان دم شما گرم. ۲ آذر ۱۳۹۱ ه.ش.، ساعت ۱۸:۵۱. Hi there, hows it going? سفر به انتهای شب.
leilakhanoom.wordpress.com
از ما و اسبابهای زحمت | نیمکاسه
https://leilakhanoom.wordpress.com/2012/10/14/از-ما-و-اسبابهای-زحمت
از ما و اسبابهای زحمت. چند سال پیش که جل و پلاسم را جمع کردم و رفتم خانهی خودم. 8211; یعنی در واقع از خانهی خودم در مجاورت خانهی پدری که دیگر پدری در آن نبود، رفتم به خانهخودم در مجاورت غریب و غربا که خوشبحتانه دیگر مادری هم در آن نبود. 8211; ، بابام، برایم یک ماشین لباسشویی خرید، یک جاروبرقی، یک ماکروویو، و یک اجاق گاز چهارشعله سفید. باقی چیزها یا لوازم دست دوم خانوادهای فراموش شده بود که دیگر مورد احتیاج نبودند، و یا اینکه با افتخار زیادی آنها را خودم ریز ریز خریده بودم. شما فرض کن نماد سریر پادشاهی من.
hashte12.wordpress.com
خدا باعث و بانیش رو لعنت کنه! عوضیا… | هشتِ دوازده
https://hashte12.wordpress.com/2013/03/08/خدا-باعث-و-بانیش-رو-لعنت-کنه-عوضیا
قصه از آنجا شروع شد که من متولد شدم. خدا باعث و بانیش رو لعنت کنه! مارس 8, 2013 in گاه نوشت. من فقط ازش جزوه رو خواسته بودم و اون با این کارش من رو هم از خرج و هزینه معاف کرده بود. خب من هم طبیعتا ممنونش شدم و دیگه تا پایان ترم حتی یکبار هم همدیگه رو ندیدیم تا همین امروز. قضیه به همینجا تموم نشد و بلکه اصل قضیه جایی بود که باید به ندا میگفتم و ازش معذرتخواهی میکردم. بعد از سه ماه امروز دیدمش تا برم سراغش و بهش قضیه رو بگم. دیالوگها رو همینجا میذارم…. ندا حرفم رو قطع میکنه و میگه. 8211; فکر میکردم که یه ر...
hashte12.wordpress.com
صفحهی وسط آلبوم یاسی | هشتِ دوازده
https://hashte12.wordpress.com/2013/04/06/صفحهی-وسط-آلبوم-یاسی
قصه از آنجا شروع شد که من متولد شدم. صفحهی وسط آلبوم یاسی. آوریل 6, 2013 in گاه نوشت. تقریبا هر هفته مراسم جمعآوری کلکسیون را داشتیم و آلبوم معرکهای شده بود. کار گروه آبی این بود که هر روز ما را لو بدهد و ناظم را به کلاس بکشاند تا این آلبوم را از کیف ما پیدا کند. اما قبل از اینکه ناظم بفهمد، آلبوم را به حیاط خانه کناری که خانهی یکی از اعضای گروه قرمز بود، پرتاب میکردیم. دوران راهنمایی با بچههای گروه آبی همکلاس بودم. بچههای گروه قرمز طبقه پایین بودند و همین بود که رابطههایم با آنها کمرنگتر شد و دوران ...
hashte12.wordpress.com
من آنم كه رستم بود پهلوان | هشتِ دوازده
https://hashte12.wordpress.com/2012/10/23/من-آنم-كه-رستم-بود-پهلوان
قصه از آنجا شروع شد که من متولد شدم. من آنم كه رستم بود پهلوان. اکتبر 23, 2012 in گاه نوشت. بزن تو سر اون دروغگوی پدرسگ. گوه مفت میخوره. کامل و مرتب تحویل دادم و جلوی خودش تست کردم. خودتون هم میدونید که قدیری از هر 10تا کلمه که میگه 9تاش زر مفته. ایندفعه هم خودتون گفتید پیش این تست کنم. دفعهی بعد یکی رو بفرستید که حداقل خودتون بهش اطمینان داشته باشید. از اینکه میتونم دو ماه زودتر از موعد پولش رو کامل تحویل بدم خوشحال میشم…. اصلا مگه میشه صاحبکار من هر دفعه که دستش به دخلش میره، عوضیبازی در نیاره! در فکر ...