changeinside.blogspot.com
زیر پوست من: December 2006
http://changeinside.blogspot.com/2006_12_01_archive.html
Thursday, December 28, 2006. لج يا شايد هم ترس. با بقیه لج می کنی اما بیشتر از همه خودتو عذاب می دی. آتش اول خودش خاکستر میشه بعد دودش تو چشم بقیه میره. شاید هم می ترسی که وارد این جنگ بشی. می ترسی ببازی و همه بگن دیدی دوباره باخت. اما عزیزم تا وارد گود نشی که نمی فهمی چند مرده حریفی. به خاطر دل خودت هم که شده بازی کن. به خاطر اون همه آرزوی در سینه بایگانی شده. نمی خواهی بیرونشان بیاری. پس کی کی کی. Posted by Tasvir Yek Zan. at 12/28/2006 09:01:00 AM. Monday, December 25, 2006. Monday, December 11, 2006.
no-words.persianblog.ir
حالا من بی انگشتانم چه کنم؟ - .: بشنو از اين خموش :.
http://no-words.persianblog.ir/post/53
بشنو از اين خموش :. آنهايي كه هستند و آنهايي كه رفتند. در اين روز بي امتياز تنها مگر يکي کودک بودن. 1580;معه ۱٩ بهمن ۱۳۸٦. حالا من بی انگشتانم چه کنم؟ آنقدر بر پهنه ی آجری این دیوار ناخن کشیده ام که دیگر روی نا آشنای انگشتانم را نمی شناسم . به آسمان نگاه می کنم . خدایا . اگر چنین سرنوشتی در انتظارشان بود چرا اینقدر نحیف آفریدیشان؟ حالا بدون آنها چگونه می توانم با یک حساب سرانگشتی تخمین بزنم که برای خراب کردن پی این دیوار چند سال باید اشک بریزم؟ پيام هاي ديگران . ديگه پيش ما نيستن. و اما آدمي چاره ساز است.
no-words.persianblog.ir
اِهِم !!!! - .: بشنو از اين خموش :.
http://no-words.persianblog.ir/post/45
بشنو از اين خموش :. آنهايي كه هستند و آنهايي كه رفتند. در اين روز بي امتياز تنها مگر يکي کودک بودن. 1670;هارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸٦. عزممان را جزم کرده ایم دیگر ننالیم! برو فکر آب و نون باش که یه فایده ای داشته باشه! واقعا تلاشم تحسین برانگیزه! جونم براتون بگه از سوتی های خموش! آخه آدم کله ی سحر ساعت ۷ صبح به آقای مدیر مدرسه که با چشمای پف کرده و موهای ژولیده جلوش سبز میشه میگه خسته نباشید؟ حالا سوتی دادی دیگه نمی خواد درستش کنی! آخه آدم بعد از این حرف سرفه میکنه بعد میگه : ا! منظورم اینه که صبح بخیر؟ که تا دیر...
changeinside.blogspot.com
زیر پوست من: February 2007
http://changeinside.blogspot.com/2007_02_01_archive.html
Tuesday, February 20, 2007. Posted by Tasvir Yek Zan. at 2/20/2007 09:54:00 AM. جواب آزمایشو که گرفت فهمید که جواب سرطانش مثبته اشک تو چشماش جمع شد. بعد که بغلش کردمو گریستم گفت نه عزیزم گریه نکن این جوری حداقل می دونم که کی قراره بمیرم. الهی شکر که خدا زمانشو بهم گفت حالا می رم سراغ کارهایی که برای این زمان گذاشته بودم. Posted by Tasvir Yek Zan. at 2/20/2007 09:26:00 AM. Tuesday, February 13, 2007. کودک کودکی 12 ساله من. چند روز است که به تو می اندیشم. کودک کودکی 12 ساله من. آن ثانیه های دردناک. دودیگر ...
changeinside.blogspot.com
زیر پوست من: August 2007
http://changeinside.blogspot.com/2007_08_01_archive.html
Wednesday, August 08, 2007. این زخم خونین تر. چاره ها دست نیافتنی تر. و سراب ناپیدا تر. دیواری که می اندیشیدم که بدان تکیه کرده ام. می دانی اصلا از اول دیواری هم آنجا نبود. و من خود آن را در خیال ساخته بودم. اما اکنون در واقعیت فرو ریخت. اما دریغ که حالا چشمانم به حقیقت باز شد. کاش هنوز در رویا می زیستم. حالا باید درد دانستن را هم یدک بکشم. و درک آن تنها دریچه دیگری از درد را برویم گشود. برای دیدن این خارها چشم نمی خواهم. زیرا که درد بودنشان هر روز آزارم می دهد. View my complete profile. فتو بلاگ یک دوست.
naghousezendegi.blogspot.com
آدم و حوا: سفید تر از برف
http://naghousezendegi.blogspot.com/2008/12/blog-post.html
سفید تر از برف. منتظرم که برف برف ببارد. می خواهم که سفیدیش را ببینم اما می دانم که سپید تر از او نیست. او زلال و پاک است و هیچ موجودی نمی تواند بی آلایش تر از او باشد. پیش قطرات اشکش شبنم هم بی هویت است. در برابر گونه هایش برگ گل هم ضخیم است. بخشش او باران را هم شرمنده کرده. محبتش کویر دلم را سیراب ساخته. هستم چون او هست. خواهم بود اگر بماند. پنجشنبه, آذر ۲۱, ۱۳۸۷. زندگی عشق و ديگر هيچ. اشتراک در: نظرات پیام (Atom). مشاهده نمایه کامل من. یک نامه به همسرم. سفید تر از برف.
naghousezendegi.blogspot.com
آدم و حوا: March 2008
http://naghousezendegi.blogspot.com/2008_03_01_archive.html
می خواهم بنویسم مدتهاست در انتظار نوشتنم اما دل و دست یاری نمی کرد جز چند برگ ناچیز و پراکنده که همگی انوهگینند وغمبار در کنج خلوتگاه من. نمیدانستم که آیا می توانم احساسم را؛همه غم و شادیم را و تمامی وجودم را بیابم و به رشته ی تحریر درآورم. شاید این نوشته بهانه ای باشد برای حرف زدن؛ برای گفتن آنچه زبان از گفتنش تفره می رود؛. دوشنبه, اسفند ۲۷, ۱۳۸۶. اشتراک در: پستها (Atom). مشاهده نمایه کامل من.
naghousezendegi.blogspot.com
آدم و حوا: تو شاعرانه ترین اتفاق عمر منی
http://naghousezendegi.blogspot.com/2008/04/blog-post_08.html
تو شاعرانه ترین اتفاق عمر منی. در آرزوی تو بودم. در انتظار آغوش گرم و پر مهرت. چه سخت می پیمودم راه را بی حضورت. چقدر سخت و طاقت فرسا بود زیستن بی تو. حتی خواب هم نمی دیدم ، رویاهایم را ربوده بودی. آشفته و بی رمق فقط نیازمندت بودم. می خواستم که باشی برای همیشه و همه جا. غوغای درونم ترا می رنجاند اما ای کاش می فهمیدی که همه اش به خاطر تو بود. ناگهان کور سویی در دل تاریک شبهای تنهایی. آمده بودی و شانه به شانه تدارک شادی می دیدیم. بهار شده بود در اواسط زمستان سرد و برفی. جوانه زدم سر سبز و شاداب.
no-words.persianblog.ir
من که هیچ! - .: بشنو از اين خموش :.
http://no-words.persianblog.ir/post/57
بشنو از اين خموش :. آنهايي كه هستند و آنهايي كه رفتند. در اين روز بي امتياز تنها مگر يکي کودک بودن. 1588;نبه ٢٩ تیر ۱۳۸٧. تو همچنان بر روی یک پا بایست و من به آنسو تر ها خیره میشوم. شاید روزی که از درگیری لبخندم فارغ شدی به معنای آخرین نگاهم بیاندیشی . برداشت دوم :. پک اول به افتخار آخرین پرش تو بر طاقچه های بالاتر، پک وسط به افتخار تمام تباهی ها وپک آخر برای اولین پله ی دنیای خاکستری . مدتهاست به عمق فنجان قهوه ام مات می نگرم. رنگش عجب همخوانی عجیبی دارد با من، تو و توهمات غریبت . پيام هاي ديگران .