BIATO0098.BLOGFA.COM

baroonia.blogfa.com

بارووونی - سراب

http://www.baroonia.blogfa.com/post-16.aspx

هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دار. و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند. اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد , یک بعد از ظهر سرد زمستانی بود. مثل همیشه سرش پایین بود و فشار پیچک زرد رنگ تنهایی به اندام کشیده اش , اجازه نمی داد تا سرش را بلند کند. می فهمید , عمیقا می فهمید که این نگاه با تمام نگاه های قبلی , با همه نگاه های آدم های دیگرفرق می کند. ترسید , از این ترسید که تلاقی نگاهش , این نگاه تازه و داغ را فراری بدهد.

baroonia.blogfa.com

بارووونی - * عشق و ثروت و موفقیت *

http://www.baroonia.blogfa.com/post-17.aspx

عشق و ثروت و موفقیت *. زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد. به آنها گفت: من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم. آنها پرسيدند: آيا شوهرتان خانه است؟ زن گفت: نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته. آنها گفتند: پس ما نمي توانيم وارد شويم منتظر می مانیم. عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد. شوهرش به او گفت: برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل. زن با تعجب پرسيد: چرا! نوشته شده در ساعت توسط نیما.

baroonia.blogfa.com

بارووونی - دو برادر

http://www.baroonia.blogfa.com/post-18.aspx

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنهاازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف. می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :. درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . ). بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . نوشته شده در ساعت توسط نیما. وبلاگ آقا امیر شاعر. اخ که چقد تنهام.

baroonia.blogfa.com

بارووونی

http://www.baroonia.blogfa.com/9009.aspx

چند وقت پیش سرما خورده بودم. اونقدر حالم بود که حتي نميتونستم يک ليوان آب رو خودم بخورم. يعني اونقدر بي حال شده بودم كه بايد يك نفر يك ليوان آب به دست من میداد. شبها از بدن درد و تب خوابم نمیبرد. یه روز از اون سه چهار روزی که مریض بودم، پیش بخاری نشسته بودم و داشتم یه لیوان آب جوش میخوردم. با خودم فکر کردم من چقدر ضعیفم! با این همه ادعا یه موجود میکروسکوپی تونسته این همه منو از پا دربیاره. بعد یاد نمرود افتادم. فکرشو بکن. اون همه تکبر در برابر ناتوانی مقابله با یک مگس! اصلا تكبر بابت داشتن چي؟

baroonia.blogfa.com

بارووونی - قلب یخی

http://www.baroonia.blogfa.com/post-11.aspx

زیر چتر تنهایی هایم. و من تنها در. گوشه ای چشم انتظارت هستم. نوشته شده در ساعت توسط نیما. وبلاگ آقا امیر شاعر. اخ که چقد تنهام.

baroonia.blogfa.com

بارووونی - درد یک دوست....

http://www.baroonia.blogfa.com/post-15.aspx

کنار خیابون ایستاده بود. تنها ، بدون چتر ،. اشاره کرد مستقیم . جلوی پاش ترمز کردم ،. در عقب رو باز کرد و نشست ،. آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ،. خواهش می کنم . حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،. یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ،. و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،. نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ،. چشمامو از نگاهش دزدیدم ،. روسریش...

baroonia.blogfa.com

بارووونی - غول چراغ جادو

http://www.baroonia.blogfa.com/post-19.aspx

یه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم منشی می پره جلو و میگه: اول من، اول من! من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم پوووف! منشی ناپدید میشه بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من، حالا من! نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه! وبلاگ آقا امیر شاعر.

baroonia.blogfa.com

بارووونی - دل نوشته

http://www.baroonia.blogfa.com/post-12.aspx

یه مرد باهوش برای حضار جوک تعریف کرد ، حضار دیوانه وار خندیدند . بعد از چند لحظه دوباره همون جوک رو تعریف کرد . عده کمی از حضار دوباره خندیدند . دوباره و دوباره همون جوک رو تعریف کرد . زمانی که دیگه هیچیک از حضار نخندید او لبخند زد و گفت وقتی که نمی تونید به یک جوک بارها بخندید چطور برای یه مسئله بارها و بارها گریه می کنید؟ دلم یه نفر میخواد. که ازم بپرسه چطوری؟ بغلم کنه و بگه دروغ بسه. چقدر سخت است همرنگ این جماعت شدن. وقتي این جماعت خودش هزار رنگ است. بدون که دیشب تو خواب مردی! وبلاگ آقا امیر شاعر.

baroonia.blogfa.com

بارووونی - مرد بی جان!!!!!!

http://www.baroonia.blogfa.com/post-20.aspx

مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی. روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار. یک جایی شبیه دل خودش ،. کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،. کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،. دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،. خیابان ساکت بود ،. فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد. در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را. صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،. هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر ،. مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد. صدای گام هایی آمد و . رفت ،. نیمه های ...

baroonia.blogfa.com

بارووونی - تقصیر از ما نیست

http://www.baroonia.blogfa.com/post-13.aspx

تقصیر از ما نیست. دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا،. این جملهها را که ارزشمندند. الکی خرج کسی نمیکنی. باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان. س نت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که. خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند. سنگین شده و نمیتوانی با خودت ب کشیاش. توی میهمانی اگر نگاهت کرد. اگر نگاهش را دوست داشتی. توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر. هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند. به مخزدن به اعتماد آدمها.