CAPITAN2007-M.BLOGFA.COM

roman2010.blogfa.com

*بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی* - کویر تشنه-قسمت36

http://www.roman2010.blogfa.com/post-175.aspx

بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی*. رمان های عاشقانه ی ایرانی و هر آنچه شما بخواهید. قبل از عید نوروز به منزل جدید اسباب کشی کردیم و طبق قولی که پدر به خانواده سپهری داده بود، یک شب از آنها دعوت کردیم تا بیشتر با هم آشنا شویم. من هیچ حال خوشی نداشتم. آرش مرد رو یاهام نبود. همه چیزش خوب بود، اما من عاشق مردهای بور بودم با آرش چشم و ابرو مشکی بود. برای مهمانها چای آوردم. پدر آرش که مردی پنجاه و چند ساله بود و چهره آرام و موقری داشت، یک فنجان چای برداشت و گفت: به به! شدم مینای هفده ساله. در دل گفتم: زکی!

roman2010.blogfa.com

*بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی* - کویر تشنه-قسمت34

http://www.roman2010.blogfa.com/post-173.aspx

بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی*. رمان های عاشقانه ی ایرانی و هر آنچه شما بخواهید. تا وقت عمل مادر، من و پدر دل توی دلمان نبود. اما به یاری پروردگار مهربان، عمل با موفقیت انجام شد و مادر با رسیدگیهای شبانه روزی من و پدر خیلی زود بهبود یافت و از بیمارستان مرخص شد. به خواهش پدربزرگ بنا شد دوران نقاهتش را در خانه آنها بگذراند. پدر که محو رفتار مادر بود، پرسید: مینا، چه احساسی داری؟ دیگه چرا گریه میکنی؟ مادر به درون منزل رفت، اما نزدیک سالن به طبقه بالا چشم دوخت و گفت: میخوام برم بالا اطاقم رو ببینم. مادر ب...

roman2010.blogfa.com

*بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی*

http://www.roman2010.blogfa.com/8812.aspx

بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی*. رمان های عاشقانه ی ایرانی و هر آنچه شما بخواهید. دم در ، با اولين كسي كه برخورد كردم . مش كريم بود . سلام كردم ، عليكي داد و بطرفم اومد . خيلي جدي بود ، هيچكس جرات نميكرد سمتش بره ، سريدار مدرسه و اين همه جذبه. وقتي به من رسيد . بغلم كرد و دو طرف صورتم رو بوسيد و گفت: خوشت باشه پدر.مراقب عروست باش . نوشته شده در شنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۸۸ساعت 10:16 توسط ملینا. ساعت چهار ونيم بود كه سرو كله سپيده و ليلا هم پيدا شد يه كيسه زرشكي رنگ بزرگ دست سپيده بود و محكم چسبيده بودش .

roman2010.blogfa.com

*بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی* - کویر تشنه-قسمت32

http://www.roman2010.blogfa.com/post-171.aspx

بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی*. رمان های عاشقانه ی ایرانی و هر آنچه شما بخواهید. خانم همسایه شربتی درست کرد و به من داد و گفت: انقدر خودتو نزن، سپیده جون. از حال میری ها. همین دوتا بسه که افتادن. اینو به پدرت بده، حالش جا میاد. منو هم ببرین همون جا. میخوام ببینمش. عمو علی گفت: میبریم. تو کمی به خودت بیا، داداش. اینطوری که نمیتونیم ببریمت. همهاش تقصیر منه. اون که نمرده، نه؟ زن عمو افسانه گفت: حالش به هم خرده عادل. به خودت مسلط باش. خوب میشه. پاشین بریم. باید اونجا باشیم. حالا چی کار میشه کرد؟ همه نزدیک...

roman2010.blogfa.com

*بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی* - کویر تشنه-قسمت31

http://www.roman2010.blogfa.com/post-170.aspx

بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی*. رمان های عاشقانه ی ایرانی و هر آنچه شما بخواهید. سه ماه گذشت. پدر یک ماشین و یک موبایل خرید و دیگر شبها راحت و آسوده به خانه میآمد و واسه خودش گشت و گذار میرفت. به او شک داشتم. شاید چون فکر میکردم قصد ازدواج دارد و دنبال اهلش میگردد. اعصابم به هم ریخته بود. انگار پدر نبود راحتر بودم. دخترتو هم که داران میبرن. من و پدر، از همه جا بی خبر، جا خوردیم. پدر پرسید: دختر منو میخوان ببرن، خاله جون؟ پس چرا ما بی خبریم؟ پدر پرسید: موضوع چیه مامان؟ عمو علی هم حرف عمو علی محمد را تأ...

roman2010.blogfa.com

*بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی* - کویر تشنه-قسمت37(قسمت پایانی)

http://www.roman2010.blogfa.com/post-176.aspx

بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی*. رمان های عاشقانه ی ایرانی و هر آنچه شما بخواهید. خب خانمها زیاد برای هم درددل میکنن. اما همیشه سعی میکنن در برابر هم کم نیارن. اینه که شما آقایون نگران نباشین. نمیذاریم حقتون پامال بشه و تعریفتونو میکنیم. بعدش هم که قراره شما مارو آزار ندین. ما هم که دروغگو نیستیم بریم بشینیم پشت سر شما به دروغ صفحه بذاریم. یعنی شما هرگز با من مخالفت نمیکنین؟ از صداقتتون ممنونم. بفرمایین. نه، اول شما بفرمایین. تمنا میکنم. شما بزرگترین. نه، خانمها در همه چیز مقدمن. نمیدانام چرا شوخیم گرف...

roman2010.blogfa.com

*بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی*

http://www.roman2010.blogfa.com/8908.aspx

بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی*. رمان های عاشقانه ی ایرانی و هر آنچه شما بخواهید. حتی از صدایش انگار هیجان و سرزندگی و شادی می بارید. خوش به حالش، چه سلطنتی برای خودش می کرد، یعنی از وقتی یادم می آید، همین طور بود و حسام توی این خانه حکومت می کرد و به خاطر همین هم من همیشه از او حرص داشتم. ولی حالا، یعنی بعد از طلاقم، به خاطر کمک ها و حمایت هایی که به من کرده بود انگار نمک گیر شده بودم،. نوشته شده در شنبه پانزدهم آبان ۱۳۸۹ساعت 13:26 توسط ملینا. می خوام اینجا تموم رمان های قشنگی که خوندم رو بگذارم.

roman2010.blogfa.com

*بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی* - کویر تشنه-قسمت33

http://www.roman2010.blogfa.com/post-172.aspx

بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی*. رمان های عاشقانه ی ایرانی و هر آنچه شما بخواهید. خب برین بالا ببینینش، عزیزم. چرا هوار میکشین؟ سردخونه پایینه. سی سی یو بالاس. اما اون که مرده بود. خدا دوباره بارش گردونند. بردنش سی سی یو . برین عزیزم. برین خدارو شکر کنین. برین طبقه دوم. با خوشحالی به سمت آسانسور دویدم. اما هنوز باور نداشتم. احتمالا پرستار برگشت بار اولش رو میگفت. عمو علی کنار در ورودی سی سی یو ایستاده بود. تا مرا دید گفت: مامانتو بردن سی سی یو. الحمدلله دوباره برگشت. پزشکها میگفتن معجزه اس. وقتی مامانت...

roman2010.blogfa.com

*بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی*

http://www.roman2010.blogfa.com/8912.aspx

بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی*. رمان های عاشقانه ی ایرانی و هر آنچه شما بخواهید. ۱تبلیغاتی که گذاشتم برای تهیه کتاب های مورد علاقه شماست. با هر کلیک شما روی بنرها مقداری امتیاز به من تعلق میگیره که بابت امتیازها مبلغی رو من میتونم دریافت کنم.شما هم اگه بخواید عضو بشید میتونید از این استفاده کنید. اینجوری جز زیرمجموعه ی من محسوب میشین و علاوه بر تعلق امتیاز به شما بدون اینکه چیزی از شما کسر بشه مقدار اندکی به امتیاز من اضافه میشه. نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۸۹ساعت 23:59 توسط ملینا.

roman2010.blogfa.com

*بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی* - کویر تشنه-قسمت35

http://www.roman2010.blogfa.com/post-174.aspx

بهترین رمان های عاشقانه ی ایرانی*. رمان های عاشقانه ی ایرانی و هر آنچه شما بخواهید. من به خاله مهناز گفتم شما سابیدنو دوست دارین، گفت بریم ببینیم بابات در چه حالیه. ا ا ا ، تو گفتی بریم. عجب رویی داره دختره! ببینین، مادربزرگ، الان هم داره میگه برو بالا ببین چه خبره. مادربزرگ خندید. خاله مهناز گفت: تو ذاتته دیگه. چه میشه کرد؟ به بالا دویدم. در اتاق مادر نیمه باز بود. و صدایشان را میشنیدم. مینا جون، من که میدونم بیداری، عزیزم. تو یه نگاه به من بکن، میفهمی چرا دیر اومدم. خدا مرگم بده. سرت چی شده، عادل؟