sacket.blogfa.com
ساکت
http://sacket.blogfa.com/8904.aspx
در سکوت هم سخن میگویم. نگاهت سبز، چشمان تو آبیست. مرا درد هست در دل ، و ترا نیست. همی خواهم که تو بی درد باشی. اگر چه درد دل ها مان یکی نیست. شبانگاهان چو چادر گستراند. مرا غرق خیالاتت نماید. خیالاتی که سبزو آبی هستند. مرا کم کم ز خویشم می ربایند. دلم از جنس باران بهار هست. هوایش عشقی ست و لاله زار ست. دلم از سبزه های تازه رسته ست. سرم گرم هوای آن خجسته ست. به زیر تکدرخت خانه ی مان. دو تا بلبل یکی لانه بناکرد. و در کنج دل تنگم خدایا. همه بلبل ولی جایی در ان نیست. نوشته شده در Tue 20 Jul 2010. All at once...
sacket.blogfa.com
ساکت
http://sacket.blogfa.com/8908.aspx
در سکوت هم سخن میگویم. اگر میشد ترا از رفتن ات مانع میگشتم. این که انگار فلب انسان مال خودش نیست. این که ما تنها برای خویش نه بلکه برای دیگران نیز زندگی میکنیم. راست گفته اند. با از دست دادن هر یک از عزیزان مان توته ای از قلب خویش را از دست میدهیم و بخشی از عواطف ما و از وجود ما با آن عزیز از ما جدا میگردد و جای او نه تنها در دنیا بلکه در قلب مان خالی میشود. دوست داشتم که قلبم مال خودم باشد و میخواستم که قسمت های بیشتر قلبم را بدون تقسیم نگه دارم. ولی چنان نبود و چنین هم نخواهد شد. And she passed around ...
sacket.blogfa.com
ساکت - گام های سنگی
http://sacket.blogfa.com/post-113.aspx
در سکوت هم سخن میگویم. نرم و آهسته و آرام. مثل یک پیچک نورسته گل. در خودم می شکنم. آه از این درد جدید. با تو از درد شدم. و چقدر درد عجیب. که من امروز و هنوز. هیچ میدانی که من؟ روزگاریست که این سان. نرم و آهسته و آرام. در خودم می شکنم. نوشته شده در Thu 25 Apr 2013. طنز تقابل با زنان. اما چرا؟ شبانگاهان و نجوای ستاره.Nights and talks to Star. زنان، دختران، پسران و مردان. کانون وبلاک نویسان افغانستان.
sacket.blogfa.com
ساکت
http://sacket.blogfa.com/9109.aspx
در سکوت هم سخن میگویم. رنگ ها کم - کم سفر میکنند. با آن که خزان در نبض, برگ ها هنوز جاریست و سردی و یخبندان از ته, جاده با گام های سنگین اش فرا میرسد. راستش را بگویم، منم خزان را دوست دارم. چون خزان رنگین و زیبا است. در حقیقت، من رنگ ها را دوست دارم ولی هیچ گاه رنگه نمیشوم. میخواهم یکرنگی ام را نگهدارم، ولو این که قلم های رنگه ام آرام - ارام بخشکند. شاید سوال باشد که چرا یکرنگی؟ از کلکین بیرون را میبینم. می بینم که چطوری باد برگ ها را می رقصاند و رقص برگ ها تفاوت عجیبی با رقص آدم ها دارد.
sacket.blogfa.com
ساکت
http://sacket.blogfa.com/8906.aspx
در سکوت هم سخن میگویم. Have a safe trip my dear sister. Tonight while writing this note, I feel how small this world is. Not easy to imagine sometimes. I can hardly believe that the girl I met a year ago is going to the country where I came from. When I was happy, she was laughing with me. When I wanted to go for a walk, she was trying to accompany me. When she was cooking something tasty, she was offering me. When she was meeting another wonderful friend, she was introducing her to me. I am hoping you b...
sacket.blogfa.com
ساکت
http://sacket.blogfa.com/8907.aspx
در سکوت هم سخن میگویم. یک کمی خسته شدم. من چرا خسته شدم؟ این چه احساس تهی از همه چیز است که در من جاریست؟ حس زیبای ترا داشتن و خواستن ات را. و تماشای بلندای خیال کهن ات را. همه را باز گرفتی و پشیمان گشتی. و من هم خسته شدم. شاید هم حس ترحم به خودم. ناگهان بر در و دیوار دلم تق-تق زد. و زمانی که در آیینه ای خود را دیدم. لحظه ای چند به تو اندیشیدم. و لی آرام - آرام خسته شدم. و چه کوتاه ست بلندای شب ات. حتی کوتاه تر از یک ساعت. و یا شاید که کوتاهتر از موهایم. که بلندتر ز شب ت ست. و من از کوتاهی ات خسته شدم.
sacket.blogfa.com
ساکت
http://sacket.blogfa.com/9004.aspx
در سکوت هم سخن میگویم. من و دنیای خیالاتم. زندگی خواندن یک شعر فروغ است. زندگی گوش سپردن به ت ن ناز صداییست که من. قشنګتر از نغمه ی صبحګاهان اش یافته ام. زندګی لحظه ی صبحت با توست. زندګی قسمت کردن غربت است. با حضور یک دوست. زندګی لحظه ی تنهایی من است. زندګی قطره ی اشکی ست که از چشم من آن روز. از برای دل من،. نرم و آهسته به دامان چمن زار. زندګی ساحل این جاست. زندګی یک جوک است. زندګی یک خنده است. زندګی اسم تو است. زندګی در ګذر نرم و شتابان زمان. ګرمی ی عشق حضور ت ست. زندګی در ت ست. و تو در زندګی ام.
sacket.blogfa.com
ساکت
http://sacket.blogfa.com/8910.aspx
در سکوت هم سخن میگویم. دیشب دومین شب یلدای مسافرتم و دوربودنم از خانواده ام بود. همه روز بیقرار بودم و همه شب گیج و متفکر. حتی در خواب، هم با تجلیل از شب یلدا سر و کارم بود. شاید شب های زیادی در سال خاطره انگیز باشند ولی شب یلدا، از همه شب ها برای من جداست. شب یلدا، شب تولد پدرجانم است. در این شب همه ی ما خواهران و برادرم هر جایی باشیم سعی میکنیم فرصت تبریک دادن تولد پدر را از دست ندهیم. و بعد از نان شب، همه ی ما دور و برش را میگرفتیم. بگو بی بی جان ، پدر وقتی تولد شد چه شکلی معلوم میشد؟ و خلاصه کلی تبری...
sacket.blogfa.com
ساکت
http://sacket.blogfa.com/9001.aspx
در سکوت هم سخن میگویم. My SASA Conference Notes :). It was a great experience, I only write you the few short paces which interest me the most. Me and the Iranian Professor's Introduction :). Me: It is great to meet you here professor. As Allama Eqbaal was the ongoing discussion among my Hindi and Pakistani friends, I asked the Iranian Professor. M: so, who is your favorate poet? H: well, Hafez and Rumi. M: Yeah, I already thought you will include Rumi, he is the greatest! Jail for defending their rights...