chavshina.blogfa.com

shakhehnabat.blogfa.com

شاخه نبات - حریص!

http://www.shakhehnabat.blogfa.com/post-32.aspx

دوست داشتم می نوشتم. نوشتن را دوست داشتم, می توانستم بدون اضطراب از ترس شعار و حرفهای باد و بادهای حراف,. می نوشتم از زمانه و زمانی که بی زمان است و زمانها در آن گم می شوند. و بی زمانی لحظه های زندگی ام را پر می کند. می نوشتم از صدا و موسیقی و آوا ,. از آهنگهای رفتن و ماندن و جاگذاشتن. از رقصیدنهای بی امان و دست به دست شدن و افتادن و افتادن. و تمام می شد این حرص نوشتن. نوشته شده در سه شنبه ۱ تیر۱۳۸۹ساعت 10:57 توسط شیدا. Design By : Night Melody. عشق فیلم و . انسان شناسی و فرهنگ. قالب های نایت ملودی.

shakhehnabat.blogfa.com

شاخه نبات - باید بنویسم

http://www.shakhehnabat.blogfa.com/post-39.aspx

کاشکی یکی میومد ذهن خشکیده منو آب می داد. نوشته شده در دوشنبه ۲۲ آذر۱۳۸۹ساعت 22:8 توسط شیدا. Design By : Night Melody. عشق فیلم و . انسان شناسی و فرهنگ. قالب های نایت ملودی. Design by : Night Melody.

shakhehnabat.blogfa.com

شاخه نبات

http://www.shakhehnabat.blogfa.com/8906.aspx

زیباترین ترانه را به او تقدیم کردم. و زیباترین شعر را. و زیباترین رقص ها را. زیباترین آه دنیا را می طلبید. پن: عنوان مطلب یکی از عناوین داستان های جی. دی. سلینجر است. نوشته شده در چهارشنبه 31 شهریور1389ساعت 19:27 توسط شیدا. زمان گذشت و ساعت نواخت و دقیقه ها و ثانیه ها گریختند. بارید و سیل فراموشی همه انسانها را. به جز یک کودک. که کودک دید و خوابش نبرد. تا زمانی که هفتاد سال از عمرش می گذشت و هنوز نمی خوابید و هنوز کودک مانده بود. نوشته شده در شنبه 6 شهریور1389ساعت 19:14 توسط شیدا. Design By : Night Melody.

shakhehnabat.blogfa.com

شاخه نبات - بدون عنوان... بی مقدمه

http://www.shakhehnabat.blogfa.com/post-35.aspx

بدون عنوان. بی مقدمه. همین دیروز بود که تموم شد. کلاسمو میگم. چه کلاسی؟ یه کلاس که یه شاگرد داشت. یه صندلی و یه پنجره. هیچ کس دیگه ای نبود! میز و تخته سیاه هم نداشت. توی این کلاس من بودم نشسته روی یه صندلی. توی این کلاس یاد می گرفتم که چه جوری خودم باشم و من نباشم. یاد می گرفتم که چه جوری میشه یه نفر دیگه باشم. یاد می گرفتم همیشه چیزایی هست که بدون اینکه ببینیشون وجود دارن و دور و برت پرسه می زنن. داشتم از آخرین جلسه کلاس بر میگشتم که یهو دیدم یه آدم نه شاید توهم یه آدم داره می یاد جلو. ولی نگاش آشنا بود.

shakhehnabat.blogfa.com

شاخه نبات

http://www.shakhehnabat.blogfa.com/8902.aspx

صدای گیتار می یاد. یه آهنگ ساده, یه آهنگ آروم. جون می ده واسه یه هوای بارونی. یه بارون مهربون, یه بارون که بباره و بباره و غم دلمو با خودش ببره. توی این هوای بارونی. باید رفت و قدم زد. قدم زد و فکر کرد. چشم هارا باید شست. زیر باران باید رفت. فکر را, خاطره را, زیر باران باید برد. باید به تمام خوبی ها و بدی ها فکر کرد. میگن خدا خوب مطلقه. اگه خوبه پس چرا بدی رو آفریده؟ شاید برای اینکه بتونیم پیداش کنیم! بگیم کی خوبه و کی بده. بگیم خدا خوبه و شیطون بده. اما اینجوری که فایده نداره! باید یه فکر دیگه کرد.

shakhehnabat.blogfa.com

شاخه نبات - و اینک انسان...

http://www.shakhehnabat.blogfa.com/post-36.aspx

زمان گذشت و ساعت نواخت و دقیقه ها و ثانیه ها گریختند. بارید و سیل فراموشی همه انسانها را. به جز یک کودک. که کودک دید و خوابش نبرد. تا زمانی که هفتاد سال از عمرش می گذشت و هنوز نمی خوابید و هنوز کودک مانده بود. نوشته شده در شنبه ۶ شهریور۱۳۸۹ساعت 19:14 توسط شیدا. Design By : Night Melody. عشق فیلم و . انسان شناسی و فرهنگ. قالب های نایت ملودی. Design by : Night Melody.

shakhehnabat.blogfa.com

شاخه نبات

http://www.shakhehnabat.blogfa.com/8907.aspx

به اون بالایی هیچ ربطی نداره! صدای آهنگ رو تا آخر بلند می کنم. صدای فرهاد بلند میشه. بااااااااااااااا صدای بییی صداااااااااا. مامان درو باز می کنه و. با صدای بلندتر از فرهاد, فریاد میزنه:. صد دفعه بت گفتم که صدای این لا مصبو انقد زیاد نکن. حالا ما به جهنم, صابخونه جوابمون میکنه بسکه بالایی شکایتمونو کرده. بعد میره و در رو با شدت هر چه تمام تر بهم می کوبه. صدای فرهاد اومد پایین. یه مرد بود یه مرد. اولش فکر کردم که مامان, بدش نمیاد صابخونه جوابمون کنه. میدونم که می دونه. به اون بالایی هیچ ربطی نداره.

shakhehnabat.blogfa.com

شاخه نبات

http://www.shakhehnabat.blogfa.com/8905.aspx

بدون عنوان. بی مقدمه. همین دیروز بود که تموم شد. کلاسمو میگم. چه کلاسی؟ یه کلاس که یه شاگرد داشت. یه صندلی و یه پنجره. هیچ کس دیگه ای نبود! میز و تخته سیاه هم نداشت. توی این کلاس من بودم نشسته روی یه صندلی. توی این کلاس یاد می گرفتم که چه جوری خودم باشم و من نباشم. یاد می گرفتم که چه جوری میشه یه نفر دیگه باشم. یاد می گرفتم همیشه چیزایی هست که بدون اینکه ببینیشون وجود دارن و دور و برت پرسه می زنن. داشتم از آخرین جلسه کلاس بر میگشتم که یهو دیدم یه آدم نه شاید توهم یه آدم داره می یاد جلو. ولی نگاش آشنا بود.

shakhehnabat.blogfa.com

شاخه نبات - ...

http://www.shakhehnabat.blogfa.com/post-33.aspx

به دستهایم نگاه کن تهی است! آیا پرندگان بر دست های تهی خواهند نشست! آیا پرندگان بر دست های تهی آواز خواهند خواند! نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ تیر۱۳۸۹ساعت 18:4 توسط شیدا. Design By : Night Melody. عشق فیلم و . انسان شناسی و فرهنگ. قالب های نایت ملودی. Design by : Night Melody.