CLASSICNEWPOEM.BLOGFA.COM
www.classicnewpoem.blogfa.comwww.classicnewpoem.blogfa.com - کهن شعر این بوم و بر
http://classicnewpoem.blogfa.com/
www.classicnewpoem.blogfa.com - کهن شعر این بوم و بر
http://classicnewpoem.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Saturday
LOAD TIME
0.3 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
9
SSL
EXTERNAL LINKS
18
SITE IP
209.126.116.165
LOAD TIME
0.312 sec
SCORE
6.2
www.classicnewpoem.blogfa.com | classicnewpoem.blogfa.com Reviews
https://classicnewpoem.blogfa.com
www.classicnewpoem.blogfa.com - کهن شعر این بوم و بر
classicnewpoem.blogfa.com
www.classicnewpoem.blogfa.com - زمین
http://www.classicnewpoem.blogfa.com/post-3.aspx
کهن شعر این بوم و بر. قطره ی آبی چکید از ابر بی باران شب. درتن خشک زمین بی صدا جایی گرفت. شد به صد قطره چو سیلابی به هر جا سر کشید. در میان ذره های بی ندا جایی گرفت. خشم خورشید و لجاجت بر دو سوی آسمان. چهره ی زشت زمین است این که می بینی هنوز. ناله ی شبگرد بی پایان چرا در شب تنید؟ قصه ی درد و حزین است این که می بینی هنوز. بادخالی از وزیدن صحبت از دنیا نمود. بی سبب روی زمین را خالی از خود می نمود. در دل خود می سرود آن یادگار,آن زخم سرد. ای درود بر تیشه ی فرهاد کوه کن,ای درود.
www.classicnewpoem.blogfa.com - جنون شب
http://www.classicnewpoem.blogfa.com/post-6.aspx
کهن شعر این بوم و بر. شباهنگام باد سردی از دور. تن لرزان من را خرد میکرد. به نرمی زیر پایم راه میرفت. به رخسارم نشان خویش میزد. سکوت شب چو آهنگی به پا خواست. جنون شب مرا از تو خبر کرد. سواری آمد از بالای مغرب. صدایی آمد و از ما گذر کرد. تو بودی روی آن اسب سیه چشم. که چشمان تو را در خواب دیدم. درخشان بود همچون نور خورشد. همانند گلی کز باغ چیدم. صدای جنگل سبز سیه پوش. به آرامی و نرمی روی گرداند. مرا آرام کرد و خودش رفت. غمم افزود و بذر درد افشاند. تو ای بانوی وحشتزای مغرب. بیا اکنون که تا صبحم نماندست.
www.classicnewpoem.blogfa.com
http://www.classicnewpoem.blogfa.com/archive.aspx
کهن شعر این بوم و بر.
www.classicnewpoem.blogfa.com - دریا
http://www.classicnewpoem.blogfa.com/post-7.aspx
کهن شعر این بوم و بر. شباهنگام رو کردم به دریا. به امواجی که تنها میگذشتند. که روزی پا بر این دریا نهادند. ولی آخر به ساحل جان سپردند. سکوتی داشت مملو از هیاهو. به آرامی به چشمانم نگه کرد. نسیمی از لب دریا گذشت و. به نرمی از لب ساحل گذر کرد. چه رویایی مقابل بود آن شب. چه رویایی ز دریا در سرم بود. سکوت و ترس,آن دریای آبی. ولی روشن نبود ناگه سیه شد. بسی افسوس دیگر شب گذشته است. خروشی و صدایی نیست دریا. صدایت میزنم بشنو صدایم. که من موجم خروشانم ز غوغا. دانلود تمام چیزهایی که یک گوشی نیاز دارد.
www.classicnewpoem.blogfa.com
http://www.classicnewpoem.blogfa.com/8902.aspx
کهن شعر این بوم و بر. شباهنگام رو کردم به دریا. به امواجی که تنها میگذشتند. که روزی پا بر این دریا نهادند. ولی آخر به ساحل جان سپردند. سکوتی داشت مملو از هیاهو. به آرامی به چشمانم نگه کرد. نسیمی از لب دریا گذشت و. به نرمی از لب ساحل گذر کرد. چه رویایی مقابل بود آن شب. چه رویایی ز دریا در سرم بود. سکوت و ترس,آن دریای آبی. ولی روشن نبود ناگه سیه شد. بسی افسوس دیگر شب گذشته است. خروشی و صدایی نیست دریا. صدایت میزنم بشنو صدایم. که من موجم خروشانم ز غوغا. شباهنگام باد سردی از دور. تن لرزان من را خرد میکرد.
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
9
سایه و آتش - گریزی به پاییز
http://www.shadow-and-fire.blogfa.com/post/5
من صدایت را می شنوم. غروب یک روز پاییزی. من در حالی که در جایی بالا تر از خانه ام ایستاده بودم به شهر زادگاهم نگاه می کردم که چگونه در زیر آفتاب رو به غروب،به رنگ نارنجی می درخشید. باران با سرعتی آرام و قطراتی ریز همه جا را خیس می کرد.و آسمان داشت به این باران برای سفرش کمک می رساند. و من ایستاده بودم در حالی که دست های خدا در دستکش نسیم پوستم را نوازش می کرد. و در یک لحظه فهمیدم دیگر انگار هیچ چیز اشتباه نیست.انگار آن باران غم های قلبم را با خود شست.انگار کل دنیا در آنجا خلاصه شده بود. در آن شهر نارنجی.
سایه و آتش - جایی در همین نزدیکی...
http://www.shadow-and-fire.blogfa.com/post/8
من صدایت را می شنوم. جایی در همین نزدیکی. در حالی این را می نویسم که چندین روز از سالروز تولدم می گذرد. تعطیلات به پایان رسیده و سیل مردم دوباره در رگ های این شهر جاری شده و شهرم دوباره حس و حال روز های قدیم را باز یافته. و بهار آخرین سنگر های زمستان را هم فتح کرده و همه جا را در سلطه خود دارد. ولی در عوض چیزی که ندیدم. چشم داشت بود.خودخواهی بود.تحقیر بود.وبسیاری مثل این ها. گویی از آنچه ما اینجا داریم هنوز چیزی به روستا نرسیده و ما از آنچه آنها دارند تنها سایه ای را احساس کرده ایم. درختان سبز تر بودند.
سایه و آتش
http://www.shadow-and-fire.blogfa.com/1391/02
من صدایت را می شنوم. من همیشه از تنهایی دم می زنم و همیشه از با خودم بودن ها می گویم. ولی گاهی که به گذشته نگاه می کنم،به یاد می آورم که روزی کسی در زندگیم بود که نمی گذاشت تنها باشم.و شاید نگفتن از او. به دور از انصاف باشد. همین دو حرف چه طوفانی در دلم به پا می کند. آری روزگاری بود که در دنیای مادی من بهانه ای بود تا رنگ های دنیا را ببینم.هر روز صبح برای دیدن پیغام های او. لحظه شماری می کردم و به امید شنیدن صدایش روز را سر می کردم. رنگ زندگی را برایم ترجمه کرد و مرا با احساساتی آشنا کرد که هرگز نداشتم.
سایه و آتش - من صدایت را میشنوم...
http://www.shadow-and-fire.blogfa.com/post/11
من صدایت را می شنوم. من صدایت را میشنوم. شاید آنچه میگویم ادعایی بزرگ باشد و شاید حتی برخی آن را غیر ممکن بدانند.ولی حقیقت دارد و آن ادعا این است که:. من صدایت را می شنوم! در هر کجا که باشی. هر کسی که باشی. و از هر چه بگوییی. من صدایت را میشنوم. حتی اگر رگبار بهاری باشی که بسیار کوتاه می آیی و می روی.یامیوه تابستانی که می آیی و بیصدا خورده میشوی. یا برگ پاییزی که در یک آن زیر پا خرد می شوی.یا برف زمستان که بیصدا می آیی و با صدای قطرات آب، می روی. به دنبال رهایی از قفس.
سایه و آتش
http://www.shadow-and-fire.blogfa.com/1390/11
من صدایت را می شنوم. غروب یک روز پاییزی. من در حالی که در جایی بالا تر از خانه ام ایستاده بودم به شهر زادگاهم نگاه می کردم که چگونه در زیر آفتاب رو به غروب،به رنگ نارنجی می درخشید. باران با سرعتی آرام و قطراتی ریز همه جا را خیس می کرد.و آسمان داشت به این باران برای سفرش کمک می رساند. و من ایستاده بودم در حالی که دست های خدا در دستکش نسیم پوستم را نوازش می کرد. و در یک لحظه فهمیدم دیگر انگار هیچ چیز اشتباه نیست.انگار آن باران غم های قلبم را با خود شست.انگار کل دنیا در آنجا خلاصه شده بود. در آن شهر نارنجی.
سایه و آتش - انسان ها...
http://www.shadow-and-fire.blogfa.com/post/13
من صدایت را می شنوم. زندگی انسان ها گاهی برایم بسیار عجیب است و گاهی بسیار پر هیاهو. اما گاهی که انسان ها را می بینم که چگونه با دنیای خود کنار می آیند،در یک لحظه همه چیزشان برایم با ارزش می شود. زمین خوردن ها و دوباره ایستادن هایشان. خرد شدن ها و دوباره احیا شدن هایشان. چرا که به تنهایی این کار را می کنند.درحالی که من همیشه در جایی کسی را برای کمک گرفتن دارم. سال های کوتاه عمرشان که تنها یک بار آن را زندگی می کنند.در حالی که من بار ها و بار ها زندگی را زندگی کردم. پس آفرین ای انسان ها.
سایه و آتش - گذشته ای از جنس بهار
http://www.shadow-and-fire.blogfa.com/post/6
من صدایت را می شنوم. گذشته ای از جنس بهار. دیگر فرصت اندکی باقیست تا آماده شویم. و یادواره شکوفه ها در سال های پیشین ما را فرا می خواند تا خود را برای طلوع طبیعت آماده کنیم. هر گاه بهار را به یاد می آورم دلم می خواهد گلچینی از زیبایی تمام بهار های پیشین باشد.گلچینی از هر کجا رفتم.با هرکه بودم.هرچه را دیدم. بهار برای همه زیباست.برای همه مهم است.ولی برای من کمی بیشتر. به دلیل اتفاقی که شاید از نظر بقیه بی اهمیت باشد. کودکی متولد شد.با پوستی سفید،موهای فرفری به رنگ قهوه ای روشن،چشمانی آبی.
سایه و آتش - چرا های بی پاسخ...
http://www.shadow-and-fire.blogfa.com/post/4
من صدایت را می شنوم. چرا های بی پاسخ. گاهی که به گذشته می نگرم،یا نوشته های قدیمم را می خوانم حس میکنم سیاهی درد هایی که شاید کسی نمی بیند بر آنها سایه افکنده. انگار همیشه در تاریکیند.ولی امروز می خواهم حداقل برای چند خط این سیاهی را زیر سوال ببرم. چرا انگار همیشه در تاریکیم؟ و چرا این احساس همانند یک نفرین با من است؟ چرا نمی توانم از زیبایی های زمستان بگویم؟ ولی این زیبایی در نگاه من کجا رفت؟ گاه با خود می اندیشم که من موهبتی بزرگ دارم که می توانم زیبایی ها را ببینم ولی به راستی. به دنبال رهایی از قفس.
سایه و آتش
http://www.shadow-and-fire.blogfa.com/1391/01
من صدایت را می شنوم. با گوهر های فراوان،. می خورد بر بام خانه،. کودکی ده ساله بودم. آری واقعا کودکی ده ساله بودم آن زمان که این شعر را برای اولین بارشنیدم.شاید آن زمان آن را درک نمی کردم وپیش خودم فکر می کردم : خب که چی؟ حالا مگر چه می شود وقتی باران با ترانه به سقف خانه ام می خورد؟ دیگر از آن ده سالگی خبری نیست. و من دیگر آن کودک چست و چابک که در زیر باران ،در میان درخت های پارک می دوید تا به خانه برسد نیستم. امروز من معنای زمزمه باران را می دانم.و درک می کنم معنای تک تک قطراتش را. با گوهر های فراوان،.
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
18
Home
Classic New Home Sales. We also offer full transaction coordination services helping to make sure that your transactions close in a timely manner and with accuracy. We work with your documents and within your existing systems to mesh seamlessly with your needs. CNHS is well versed in marketing all types of residential properties from single family homes to high rise communities. Sales and Marketing Consultants for Homebuilders and Developers. Cherry Creek Country Club. The Glen at Castle Pines Village.
www.classicnewpoem.blogfa.com
کهن شعر این بوم و بر. شباهنگام رو کردم به دریا. به امواجی که تنها میگذشتند. که روزی پا بر این دریا نهادند. ولی آخر به ساحل جان سپردند. سکوتی داشت مملو از هیاهو. به آرامی به چشمانم نگه کرد. نسیمی از لب دریا گذشت و. به نرمی از لب ساحل گذر کرد. چه رویایی مقابل بود آن شب. چه رویایی ز دریا در سرم بود. سکوت و ترس,آن دریای آبی. ولی روشن نبود ناگه سیه شد. بسی افسوس دیگر شب گذشته است. خروشی و صدایی نیست دریا. صدایت میزنم بشنو صدایم. که من موجم خروشانم ز غوغا. شباهنگام باد سردی از دور. تن لرزان من را خرد میکرد.