donyayesadeyeman.blogfa.com

arzeshmand.blogfa.com

ارزشمند

http://www.arzeshmand.blogfa.com/9011.aspx

واقعا گنجشک ها چه می گویند؟ این موجودات دو پا و دو پر با یک و. رودی و یک خروجی! زیبا و دوست داشتنی . بی نظیر در خلقت ، نشاط آور و . پرواز این نماد آزادی. با صورت های کوچک و چشمان گرد و با نمک . حواسشان باید جمع باشد . هم به دشمنان ، هم برای نخوردن نان با کپک! وقتی نگاهشان می کنی استرس می گیرند. اما مگر می شود؟ نگاه می کنی و آنها می زنند پ ر ک . برای روزی خودشان تلاش می کنند . با استقامت و بردباری . در این سرمای زمستان . به هر جا می کشند س ر ک . وقتی از آنها پرسیدم : عاقبت ما چه می شود؟ عاقبت ما به درک؟

arzeshmand.blogfa.com

ارزشمند

http://www.arzeshmand.blogfa.com/9009.aspx

از کوزه همان برون تراود که در اوست . استفاده از نام یکی از راه های پنهان کردن شخصیت حقیقی افراد است . نام ها مهم اند و مثل همیشه هدفشان اذهان عمومیست . واقعه از آنجا واقع میشد که از نامی سوء استفاده میشد . و به رسمی جاری در مناسبات تبدیل شده بود .فکر کردن در باب نام ها حرام بود . و اینگونه بود که حسین (ع) علیه خلیفه ی مسلمین قیام کرد . حسین (ع) را چه شده بود؟ حسین (ع) را چه شده بود؟ و همه چیز خوب بود . فقط یک سوال حرام بود! کدام خوب بود یا خوب تر؟ اینگونه بود که حسین (ع) علیه خلیفه ی مسلمین قیام کرد .

arzeshmand.blogfa.com

ارزشمند

http://www.arzeshmand.blogfa.com/9012.aspx

دارم دق میکنم . دارم همدم همیشگی ام را از دست میدهم! لاغر و با قد بلند . با پوست سفید و چهره ای نورانی! خیلی دوستش دارم . خیلی دوستش داشتم . در این اتاق سرد و تاریک صبح ها با من بیدار می شد و شبها با من می خوابید . هیچ وقت تنهایم نگذاشت . من هیچ وقت پای درد و دلش نشسته بودم . اینهمه غم را چطور ندیده بودم؟ مگر می شود اینها یکباره به وجود آمده باشد؟ کبودی سر و صورتش از چیست؟ به او می گویم ، عزیزم! اینقدر خودت را اذیت نکن . داری از دست میروی . ولی او مریض است . انگار می خواهد بالا بیاورد . ب...دوباره نگاهش ...

arzeshmand.blogfa.com

ارزشمند

http://www.arzeshmand.blogfa.com/9106.aspx

آنقدر تاریک است که دستانم را نمیبینم . هر بار که دستانم را دراز میکنم ، هنوز آرنجم صاف نشده انگشتانم به اشیاء سختی میخورد که نمیدانم چیست . حس میکنم هیچ کس اینجا نیست .اما نه صدای عجیبی سراسر آن تنگنا را فرا می گیرد . ناله ای سوزناک که آرامم میکند . گویی کسی را صدا میزند و من بی اراده به حرکت می افتم . قطعه ای از داستان نیمه تمام آهوی خدا . تاريخ سه شنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۱ساعت 20:58 نويسنده ارزشمند. یک نگاه یک لبخند. این جا زمین است! قطعه ای از بهشت. از هر دری سخنی. آخرين مطالب ارسال شده.

arzeshmand.blogfa.com

ارزشمند - خدا را دیدم که در صورت ماه ، ها کرده بود !

http://www.arzeshmand.blogfa.com/post-132.aspx

خدا را دیدم که در صورت ماه ، ها کرده بود! می خواهم نمازم را آهسته بخوانم . رو ندارم با صدای بلند شکر ناشکری ام را بخوانم و از تو بخواهم که نه از گمراهانم کنی! آهسته می خوانم . خدایا! گناه که نکردیم مرد شدیم . آن روز بعد از ظهر آسمان خیلی صاف بود . آنقدر که هواپیمایی به صورتش خراش انداخته بود! هوا که تاریک تر شد ، خدا را دیدم که در صورت ماه ، ها کرده بود! خودمان به این بزرگی را که از یاد برده ایم . با وجود گنجشک ها چطور میتوانیم به خدا بگوییم معجزه بیاورد؟ یک نگاه یک لبخند. این جا زمین است! قطعه ای از بهشت.

arzeshmand.blogfa.com

ارزشمند

http://www.arzeshmand.blogfa.com/9006.aspx

امان از این نما ها! هر روز از صبح تا شب جلوی آن پارک می نشست . می گفت : نمیدانی چه حسی دارد وقتی همه ی کسانی که از صبح تا شب با آن ها سر و کار داری ، یا مطمئن باشند که دروغ می گویی یا حداقل شک کنند که دروغ می گویی! ساعتی که کنارش می نشتسی می فهمیدی که راست می گوید . عده ای رد می شدند و نگاه هم نمی کردند . عده ای یک سکه می انداختند ، آن هم با سوء ظن . عده ای هم حتی از کمک دیگران جلوگیری می کردند .به او می گفتند : گدا. نشده لباس از اولش هم نخ بوده . بلکه لباس دوستانت پارچه. شده ، تو هم بگو لباس خودتان پارچه.

arzeshmand.blogfa.com

ارزشمند - هنوز هم فانتزی هایم بوی بهار می دهد

http://www.arzeshmand.blogfa.com/post-134.aspx

هنوز هم فانتزی هایم بوی بهار می دهد. این روزها که همه اش فکر میکنم خیلی عوض شده ام ، وقتی خوب فکر میکنم می بینم نه ، خیلی هم عوض نشده ام . هنوز هم وقتی وارد مسجد محله میشوم و چشمم به محراب می خورد یاد اولین ورودم به این مسجد می افتم که تنها دل مشغولی ام قبول شدن کنکور بود و از خدا خواستم تا قبولم کند! هنوز درخواستم تمام نشده بود که پیرمرد کتری به دست با لیوان های یک بارمصرف جلویم ظاهر شد و من یک لیوان آب برداشتم و آن را در سه نفس نوشیدم و در هر نفس بسمله گفتم تا درس هایی که میخوانم را عمل کرده باشم .

arzeshmand.blogfa.com

ارزشمند

http://www.arzeshmand.blogfa.com/9103.aspx

هنوز هم فانتزی هایم بوی بهار می دهد. این روزها که همه اش فکر میکنم خیلی عوض شده ام ، وقتی خوب فکر میکنم می بینم نه ، خیلی هم عوض نشده ام . هنوز هم وقتی وارد مسجد محله میشوم و چشمم به محراب می خورد یاد اولین ورودم به این مسجد می افتم که تنها دل مشغولی ام قبول شدن کنکور بود و از خدا خواستم تا قبولم کند! هنوز درخواستم تمام نشده بود که پیرمرد کتری به دست با لیوان های یک بارمصرف جلویم ظاهر شد و من یک لیوان آب برداشتم و آن را در سه نفس نوشیدم و در هر نفس بسمله گفتم تا درس هایی که میخوانم را عمل کرده باشم .

arzeshmand.blogfa.com

ارزشمند

http://www.arzeshmand.blogfa.com/9102.aspx

خدا را دیدم که در صورت ماه ، ها کرده بود! می خواهم نمازم را آهسته بخوانم . رو ندارم با صدای بلند شکر ناشکری ام را بخوانم و از تو بخواهم که نه از گمراهانم کنی! آهسته می خوانم . خدایا! گناه که نکردیم مرد شدیم . آن روز بعد از ظهر آسمان خیلی صاف بود . آنقدر که هواپیمایی به صورتش خراش انداخته بود! هوا که تاریک تر شد ، خدا را دیدم که در صورت ماه ، ها کرده بود! خودمان به این بزرگی را که از یاد برده ایم . با وجود گنجشک ها چطور میتوانیم به خدا بگوییم معجزه بیاورد؟ یک نگاه یک لبخند. این جا زمین است! قطعه ای از بهشت.

arzeshmand.blogfa.com

ارزشمند - دوست نورانی !

http://www.arzeshmand.blogfa.com/post-131.aspx

دارم دق میکنم . دارم همدم همیشگی ام را از دست میدهم! لاغر و با قد بلند . با پوست سفید و چهره ای نورانی! خیلی دوستش دارم . خیلی دوستش داشتم . در این اتاق سرد و تاریک صبح ها با من بیدار می شد و شبها با من می خوابید . هیچ وقت تنهایم نگذاشت . من هیچ وقت پای درد و دلش نشسته بودم . اینهمه غم را چطور ندیده بودم؟ مگر می شود اینها یکباره به وجود آمده باشد؟ کبودی سر و صورتش از چیست؟ به او می گویم ، عزیزم! اینقدر خودت را اذیت نکن . داری از دست میروی . ولی او مریض است . انگار می خواهد بالا بیاورد . ب...دوباره نگاهش ...