DOUSHMEK.BLOGFA.COM

dashtepooneh.blogfa.com

باهمیم دیگه -

http://www.dashtepooneh.blogfa.com/post-50.aspx

ماجراي يك خانم وقورباغه آرزوها. خانمي در زمين گلف مشغول بازي بود ضربه اي به توپ زد كه باعث پرتاب توپ به درون بيشه زار كنار زمين شد. خانم براي پيدا كردن توپ به بيشه زار رفت كه ناگهان با صحنه اي روبرو شد. قورباغه اي در تله اي گرفتار شده بود. رو به خانم گفت:اگر مرا ازبند آزاد كني ،سه آرزويت را برآورده مي كنم. خانم ذوق زده شد وسريع قورباغه را آزاد كرد. قورباغه به او گفت:نگذاشتي شرايط برآورده كردن آرزوهايت را بگويم.هر آرزويي كه برايت برآورده كردم،. 10برابر آن را براي همسرت برآورده ميكنم! پس آرزويش برآورده شد.

dashtepooneh.blogfa.com

باهمیم دیگه - دسیسه

http://www.dashtepooneh.blogfa.com/post-44.aspx

سلام دوستاي خوبم حالتون چطوره؟ خبرو كه حتما شنيدين. خبر هتك حرمت به قرآن مجيد رو ميگم .من خيلي از اين موضوع ناراحت و شكه هستم ،اين يه حماقت بزرگه كه يه عده افراطي كه مطمئنا هيچ اعتقادي به خدا ندارن و فقط اسمشونو مسيحي گذاشتن انجام دادن ميدونيد اونا كله شون پوكه هيچي توش نيست فقط اندازه ي يه نخود مخ دارن كه همونم بهشون ميگه چيكار كنن چيكار نكنن خوب معلومه كه اينجوري ميشه. من متاسفم براي كسايي كه فكر مي كنن همچين ابله هايي كه يه نخود بيشتر مخ ندارن مي تونن به ما تسلط پيدا كنن . دل من خونه خداست.

dashtepooneh.blogfa.com

باهمیم دیگه - روباه وکلاغ

http://www.dashtepooneh.blogfa.com/post-51.aspx

کلاغ پیری تکه پنیری دزدید و روی شاخه درختی نشست. روباه گرسنهای که از زیر درخت میگذشت، بوی پنیر شنید، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت: ای وای تو اونجایی! میدانم صدای معرکهای داری! اگر وقتش را داری کمی برای من بخوان. کلاغ پنیر را کنار خودش روی شاخه گذاشت و گفت: این حرفهای مسخره را رها کن! اما چون گرسنه نیستم حاضرم مقداری از پنیرم را به تو بدهم. روباه گفت: ممنونت میشوم، بخصوص که خیلی گرسنهام، اما من واقعا عاشق صدایت هم هستم. کلاغ گفت: باز که شروع کردی! روباه دهانش را باز باز کرد. دل من خونه خداست.

dashtepooneh.blogfa.com

باهمیم دیگه - قصه آدم

http://www.dashtepooneh.blogfa.com/post-52.aspx

باد تندی میوزید و ریگهای صحرا به هوا برخاسته بودند. خسته و افسرده به دنبال مکانی میگشت تا دمی استراحت کند که ناگهان دید تخته سنگی به انتظارش نشسته است. به نزدیکی سنگ که رسید دید برگهایی از اطراف سنگ سر از خاک بیرون آوردهاند. خوب که نگاه کرد دریافت، شبیه آن برگهایی هست که در بهشت وقتی لباسهایش فرو ریخت به بدن خود پوشاند. ناگهان گریهاش گرفت. با انگشتانش روی خاک نوشت: ١/۱/١. در دلش نجوایی بود:. از آن روز حزن انگیز با خود فکر میکنم اگر ابلیس را نیافریده بودی چه میشد؟ آدم هراسان شد. گفت این صدای کیست؟ خوشحال ...

dashtepooneh.blogfa.com

باهمیم دیگه - تنهاعيب زنها

http://www.dashtepooneh.blogfa.com/post-53.aspx

از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود. شش روز می گذشت. فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد. چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟ خداوند پاسخ داد:دستور کار او را دیده ای؟ او باید کاملا قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد. باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند. باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از. جایش بلند شد ناپدید شود. قلبی داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا. قلب شکسته، درمان کند. چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی. سختی ها ر...

dashtepooneh.blogfa.com

باهمیم دیگه - جزیره احساس ها

http://www.dashtepooneh.blogfa.com/post-46.aspx

روزي روزگاري درجزيره دورافتاده اي ،تمام احساس ها در كنار هم به خوبي و خوشي در كنار هم زندگي ميكردند،خوشبختي ،پولداري،عشق،دانائي،صبر،غم،ترس و غيره.هركدام به روش خود ميزيستند.تا اينكه يك روز "دانائي" به همه گفت :هرچه زودتر اين جزيره را ترك كنيد ،زيرا به زودي آب جزيره را خواهد گرفت واگر بمانيد ،غرق ميشويد. همه احساسها با دستپاچگي قايق هاي خود را از انبار خانه هايشان بيرون آوردند و تعميرش كردند و پس از عايق كاري و اصلاح پاروها منتظر روز حادثه شدند. عشق"رو به سوي "غرور"كرد و گفت:مرا نجات مي دهي؟ در اين بين "خ...

dashtepooneh.blogfa.com

باهمیم دیگه -

http://www.dashtepooneh.blogfa.com/post-49.aspx

گله ميکرد ز مجنون ليلي. که شده رابطه مان ايميلي. حيف از آن رابطه ي انساني. که چنين شد که خودت ميداني. عشق وقتي بشود داتکامي. حاصلش نيست بجز ناکامي. نازنين خورده مگر گرگ ترا. برده يا دات نت و دات ارگ ترا. بهرت ايميل زدم پيشترک. جاي سابجکت نوشتم به درک. به درک گر دل من غمگين است. به درک گر غم من سنگين است. به درک رابطه گر خورده ترک. قطع آنهم به جهنم به درک. آنقدر دلخور از اين ايميلم. که به اين رابطه هم بي ميلم. مرگ ليلي نت و مت را ول کن. همه را جاي OK کنسل کن. OFFکن کامپيوتر را جانم. اگرت حرفي و پيغامي هست.

dashtepooneh.blogfa.com

باهمیم دیگه - گروه 99

http://www.dashtepooneh.blogfa.com/post-45.aspx

پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت میکرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود اما خود نیز علت را نمیدانست. روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم میزد. هنگامی که از آشپزخانه عبور میکرد، صدای ترانهای را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده میشد. پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: چرا اینقدر شاد هستی؟ پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد. نخست وزیر به پادشاه گفت: قربان، این آشپز هنوز عضو گروه ٩٩ نیست! پادشاه با تعجب پرسید: گروه ٩٩ چیست؟ فکر کرد که ی...

dashtepooneh.blogfa.com

باهمیم دیگه - اینم از پسرایی که هیچوقت بزرگ نمیشن

http://www.dashtepooneh.blogfa.com/post-43.aspx

اینم از پسرایی که هیچوقت بزرگ نمیشن. هر وقت من يك كار خوب مي كنم مامانم به من مي گويد بزرگ كه شدي برايت يك زن خوب مي گيرم. تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است. حتمن ناسرادين شاه خيلي كارهاي خوب مي كرده كه مامانش به اندازه استاديوم آزادي برايش زن گرفته بود. ولي من مؤتقدم كه اصولن انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشكلات انسان را آدم مي كند. اگر اشق باشد ديگر كسي از شوهرش سكه نمي خواهد و دايي عباس هم از زندان در مي آيد. اگر آدم زن خانه دار ...

dashtepooneh.blogfa.com

باهمیم دیگه - راز خوشبختی...

http://www.dashtepooneh.blogfa.com/post-47.aspx

روزی یک زوج۲۵مین سالگردازدواجشان را جشن گرفتند.آنها به خاطر اینکه در طول ۲۵سال زندگی مشترکشان کوچکترین اختلافی با هم نداشتند،مشهور شده بودند. همه سردبیرهای روزنامه های محلی در این مراسم جمع شده بودند تا راز خوشبختی این زوج را دریابند. یکی از سردبیرها میگه:"یک همچین چیزی چطور ممکنه؟ مرد ماه عسل را به یاد می آوردو می گوید:"بعد از ازدواج به ماه عسل رفتیم.اونجا برای اسب سواری دوتا اسب انتخاب کردیم اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود اما اسب همسرم بنظر کمی سرکش بود. سر همسرم داد کشیدم و گفتم:"چیکار کردی روانی؟