DREAMLIFE.BLOGFA.COM

parchin.mihanblog.com

ترنم بهار

http://parchin.mihanblog.com/post/33

نوشته شده در تاریخ دوشنبه 8 تیر 1388 توسط افسانه نظرات . قسمت بود.خدا هستی را قسمت میکرد. خدا گفت: چیزی از من بخواهید هر چه باشد،شما. را خواهم داد .سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بخشنده است. و هر که آمد. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن.یکی جثه ای بزرگ خواست. و آن یکی چشمانی تیز.یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را. در این میان کرمی. کوچک جلو آمد وبه خدا گفت:خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم.نه چشمانی تیز. ونه جثه ای بزرگ نه بال و نه پایی ونه آسمان ونه دریا . یه رویا به نام زندگی!

azinravi.blogfa.com

!بامداد در راه است

http://www.azinravi.blogfa.com/8811.aspx

بامداد در راه است. آفتاب من تو بودی زمانی. چه زود غروب کردی! آفتاب من دیگر تو نیستی.آفتاب من بالاتر از توست ای فلانی! هنوز هم برای من اسطوره ای. هم کلاسی برای تو می نویسم. ما را دیگر گونه خدایی باید! نوشته شده توسط راوی 1:4 سه شنبه ششم بهمن ۱۳۸۸. صدایم را بشنو حتی اگر ملال آور باشد! تا مقصد می خوابم. بدون هیچ مخاطب خاصی. شما که غریبه نیستید. یه رویا به نام زندگی. زندگی و دیگر هیچ. قالب های نایت اسکین. Design by : Night Skin. کد موسیقی در نایت اسکین.

azinravi.blogfa.com

!بامداد در راه است - گمکرده ای به نام امید!!!!

http://www.azinravi.blogfa.com/post-15.aspx

بامداد در راه است. گمکرده ای به نام امید! ثانیه ها,دقایق,ساعت ها,روزها و شب ها می گذرند. به سرعت باد,به کوتاهی نفس کشیدن,به بیهودگی خندیدن از پس نقاب بظاهر آرام. می گذرند همانگونه که تا به حال گذشت. همه را همه چیز را با خود می برند.تنها یک چیز را جا می گذارند. آن هم خاطرات است. تاریخ ثابت کرده که توان مقابله با خاطرات را ندارد.همانگونه که انسان توان مقابله با عاشق شدن و دوست داشتن را ندارد. امید,ای تنها دلیل زندگی در این سرای خفقان بار تنهایی و بی کسی. نوشته شده توسط راوی 18:35 یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۸۸.

azinravi.blogfa.com

!بامداد در راه است - یه دوست خوب مثل نیوشا...

http://www.azinravi.blogfa.com/post-17.aspx

بامداد در راه است. یه دوست خوب مثل نیوشا. پنجم دبستان بودم که دیدمش.خیلی ساده و معمولی با هم آشنا شدیم تو مدرسه. اوایل زیاد با هم خوب نبودیم.انگار به هم قول داده بودیم که هر روز باید با هم دعوا کنیم.نمیدونم بگم خاطره ی خوبی بودن واسم اون روزا یا نه.ولی یه چیز که خیلی خاطره خوبی واسم اینه که با اون همه دعوایی که ما با هم کردیم هیچوقت نتونستیم بی خیال هم شیم و رابطمونو قطع کنیم.به هر بهونه ای که می شد با هم آشتی می کردیم. چه چشم غره هایی که به هم نمی رفتیم! این رابطه با تمام دعواهاش ادامه پیدا کرد و ادامه ...

azinravi.blogfa.com

!بامداد در راه است

http://www.azinravi.blogfa.com/8711.aspx

بامداد در راه است. به سادگی نفس کشیدن و به سختی نفس کشیدن اعترافی بزرگ دارم. اعتراف خسته بودن بی دلیل از همه چیز و همه کس. اعتراف بی انگیزه بودن. اعتراف بی احساس بودن نسبت به دنیای اطراف. از کی شروع شد؟ چقدر دلم واسه اون روزای مدرسه تنگ شده! دلم واسه بچه بازیام قهرکردنام گریه کردن واسه نمره دوستام استرس کنکور تنگ شده! زمان چه سریع پیش می ره! هیچ وقت فکر نمی کردم دلم واسه اون روزای سخت مدرسه تنگ شه ولی حالا می خوام اعتراف کنم که دلم واقعا تنگه! دلم خیلی گرفته خیلی. صدایم را بشنو حتی اگر ملال آور باشد!

azinravi.blogfa.com

!بامداد در راه است

http://www.azinravi.blogfa.com/8804.aspx

بامداد در راه است. یه دوست خوب مثل نیوشا. پنجم دبستان بودم که دیدمش.خیلی ساده و معمولی با هم آشنا شدیم تو مدرسه. اوایل زیاد با هم خوب نبودیم.انگار به هم قول داده بودیم که هر روز باید با هم دعوا کنیم.نمیدونم بگم خاطره ی خوبی بودن واسم اون روزا یا نه.ولی یه چیز که خیلی خاطره خوبی واسم اینه که با اون همه دعوایی که ما با هم کردیم هیچوقت نتونستیم بی خیال هم شیم و رابطمونو قطع کنیم.به هر بهونه ای که می شد با هم آشتی می کردیم. چه چشم غره هایی که به هم نمی رفتیم! این رابطه با تمام دعواهاش ادامه پیدا کرد و ادامه ...

azinravi.blogfa.com

!بامداد در راه است - ((نسیم شمال))

http://www.azinravi.blogfa.com/post-19.aspx

بامداد در راه است. رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز. خواهی که شود بخت تو فرخنده و پیروز. خواهی که شود عید سعیدت همه نوروز. خواهی که شود طالع تو شمع شب افروز. خواهی که رسد خلعت و انعام به هر روز. رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز. امروز به جز مسخره رندان نپسندند. علم و هنر و فضل بزرگان نپسندند. ادراک و کمالات به تهران نپسندند. جز مسخره در مجلس اعیان نپسندند. رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز. خواهی که شوی با خبر از کار بزرگان. شکل تو کند جلوه در انظار بزرگان. چون موش زنی نقب به انبار بزرگان. تا هست کباب بره از آش...

parchin.mihanblog.com

ترنم بهار

http://parchin.mihanblog.com/post/34

نوشته شده در تاریخ دوشنبه 8 تیر 1388 توسط افسانه نظرات . دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت،که از تمام دنیا تنفر داشت و فقط یکنفر را دوست داشت: دلداده اش را. و با او چنین گفته بود: اگر روزی قادر به دیدن باشم، حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم، عروس حجله گاه تو خواهم شد . و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد،که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد و دختر آسمان را دید و زمین را، رودخانه ها و درختها را، آدمیان و پرنده ها را، و نفرت از روانش رخت بر بست. عمیق ترین درد زندگی چیست؟

azinravi.blogfa.com

!بامداد در راه است

http://www.azinravi.blogfa.com/8712.aspx

بامداد در راه است. بی جهت به دنیا اومدم. بی جهت دختر شدم. بی جهت دندون درآوردم. بی جهت راه رفتم. بی جهت مهد رفتم. بی جهت مدرسه رفتم. بی جهت دوست پیدا کردم. بی جهت گریه کردم. بی جهت کنکور دادم. بی جهت دانشگاه رفتم. واقعا بی جهت بود همه چیز.زندگی بی جهت بود اگه بی جهت بهش نگاه نمی کردم. واقعا بی جهت شدم. من بی جهتم.همه چیز جهت داشت.خنده گریه دنیا دندون راه مهد مدرسه دوست کنکور دانشگاه همه چیز و همه چیز جهت داشت و دارد هنوز حتی من هم جهت داشتم و دارم. من هم بی جهت پانزده خط نوشتم که ثابت کنم بی جهت نیستم!

azinravi.blogfa.com

!بامداد در راه است - زندگی مردی از جنس این روزها

http://www.azinravi.blogfa.com/post-25.aspx

بامداد در راه است. زندگی مردی از جنس این روزها. غربت را زمانی حس کرد که چشمانش را بست. تنهایی را زمانی حس کرد که لبانش را بست. و مرگ را زمانی حس کرد که خودش را زندانی کرد. غربت را احساس کرد چون چشمانش را بست.چون احساس غریبی کرد با دنیای اطرافش,چون احساس کرد دلیلی برای دیدن چیزهایی که غریبند وجود ندارد.چشمانش را بست ولی گاهی به امید اینکه شاید دیگر از غریبی خبری نباشد یکی از پلکهایش را باز نگه می داشت و یواشکی به اطراف نگاهی می کرد.اما باز چشمانش را می بست. صدایم را بشنو حتی اگر ملال آور باشد!