FOGHEBARNAME.BLOGFA.COM

mohamad-mahdi-nini.blogfa.com

محمد مهدی نی نی کوچولو - محمد مهدی نینی کوچولو

http://www.mohamad-mahdi-nini.blogfa.com/post-1.aspx

محمد مهدی نی نی کوچولو. محمد مهدی نینی کوچولو. من عمه کوچولو ی محمد مهدی هستم. آخی محمد مهدی دیروز به دنیا اومد. من این وبلاگو برا اون ساختم. با ما همراه باشید. نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۸۸ساعت 15:36 توسط فاطمه (عمه کوچولوی محمدمهدی). فاطمه (عمه کوچولوی محمدمهدی). فاطمه و محمد مهدی نینی کوچولو.

fhtm.blogfa.com

fhtm

http://www.fhtm.blogfa.com/89051.aspx

یکشنبه سوم مرداد ۱۳۸۹. و مرد نجوا كنان گفت . اي خداوند و اي روح بزرگ! با من حرف بزن . و چكاوكي با صداي قشنگي خواند . اما مرد نشنيد! سپس مرد دوباره فرياد زد با من حرف بزن. و برقي در آسمان جهيد و صداي رد در آسمان طنين افكن شد. مرد نگاهي به اطراف انداخت وگفت . پس حداقل بگذار تا من تو را ببينم. و ستاره اي به روشني در آسمان درخشيد. اما مرد فقط رو به آسمان فرياد زد. پروردگارا . به من معجره اي نشان بده. كودكي متولد شد و زندگي تازه اي آغاز شد! اما مرد متوجه نشد و با نا اميدي ناله كرد. Weblog Themes By Blog Skin.

amirmst1374.blogfa.com

تنها داداشم"امیرمحمد"

http://amirmst1374.blogfa.com/90074.aspx

نمیدونم شاید هم خداحافظ؟ چقدر خنده دار که بعد از کلی نبودن توی نت بیام خداحافظی در حالی که خیلی وقته عملا رفتم. بهم نخندید از چن ماه پیش که تصمیم گرفتم دیگه نیام ۲۰۰ بار این صفحه رو باز کردم تا بنویسم خداحافظ اما هرسری یادم به اولین بار که اومدم اینجا نوشتم افتادوبغض کردم ونتونستم بنویسم. یکی نیست بگه تو که اینقدر دلت نمیخواد بریخوبمگه مجبوری؟ خوب رفتنم هم قضیه داره که یکمش خصوصی یکمش نه. بزارید قضیه ی اومدنمو بگم بعد خداحافظی کنم. وبلاگمو زدم اما اون اوایل ازنت میترسیدم از بس چیزای جور واجورمیشنیدم هه هه.

amirmst1374.blogfa.com

تنها داداشم"امیرمحمد" - خداحافظی رسمی

http://amirmst1374.blogfa.com/post-42.aspx

خدایا بگر از من هر انچه که تورا از من میگیرد". سلام به داداش امیر مهربونم. سلام به اجیای گلم. بچه ها کی گفته من دیگه امیرو دوست ندارم؟ من امیرو به اندازه ی قبل شاید بیشتر دوسش دارم. دیگه نمینویسم چون دل و دماغ نوشتن ندارم. میخواستم وبو حذف کنم یادم به ۳ تا کامنت داداشیم افتاد. یادم به خاطرات خوشکل با اجیام افتاد. پس میزارم بمونه ۱ گوشه ی بلاگفا . تا شاید گاهی بازش کنم و خاطرات قشنگ اون روزا زنده بشه. هر روزم که داداشی و عموجونمو میبینمم . نوشته شده در سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۱ساعت 14:37. وبلگ رسمی عمو جون.

amirmst1374.blogfa.com

تنها داداشم"امیرمحمد"

http://amirmst1374.blogfa.com/89092.aspx

تولد تولد تولدت مبارک. خوب یه نگاهی به تقویم بنداز. پس به افتخار داداش امیر هورااااااااااااااااااااااا. هیس هیس حواسم نبود ساکت میخوام امیرو غافلگیرش کنیم تا نیومده سر وصدا نکنید تا من برم کیک رو بیارم. چون تعداد مهمونا زیاد بود دوتا کیک سفارش دادم برم بیارمشون. خوب اینم از کیک ها. هرکسی رسید سریع یه دونه کامنت بزاره ا بچه ها ببینید کیا اومدن خوب معرفی میکنم. عزیزم اگه اومدید خوش اومدید. فاطمه:سلام بچه ها خوشحالم از اشنایتون. اجی فاطمه متقی که الان وب خودش هم جشنه امیرمحمد هکار کوچولوی عمو. خوب حال ۱ ۲ ۳.

amirmst1374.blogfa.com

تنها داداشم"امیرمحمد"

http://amirmst1374.blogfa.com/90092.aspx

سلام اجیا البته اگه کسی سر بزنه اخه من خداحافظی کرده بودم. اما شاید یکی اومد شاید داداش جونم اومد. اخه یاده ۱۳ اذر پارسال افتادم دلم تنگید. داداش جونم ببخشید اینقدر ساده میگم. هر روز برایت رویایی باشد در دست. عشقی باشد در دل. و دلیلی باشد برای زندگی. نه روز مره گی. در ستاره باران میلادت. ح بابی است از جنس هیچ. تا لمس نگاه تو. آسمانی است به بلندای عشق. جشن میلادت را به پرواز می روم. دراین خانگی ترین آسمان بی انتها. آسمانی که نه برای من. که تنها برای ما آبیست. بر شوره زار تشنه. بر این دل بیابان. هفته چهارم...

fhtm.blogfa.com

fhtm

http://www.fhtm.blogfa.com/89073.aspx

پنجشنبه پانزدهم مهر ۱۳۸۹. روز دختر رو به. زائري دل شكسته ام آه معصومه جان سلام. دل به مهر تو بسته ام بانوي مهربان سلام. اي ضريحت حريم مهر ياد سبزت شميم دل. نام پاكت نسيم مهر رحمت اسمان سلام. روي تو قبلگاه دل لطف تو شمع راه دل. آستانت پناه دل اي دل بي دلان سلام. هركه يكسردلش شكست از طبيبان نظر گسست. آمد رشته بر تو بست اي اميد جهان سلام. هم شفا هم شفاعتي هم دعا هم اجابتي. هم ولا هم ولايتي اي زمين را آمان سلام. آنكه مهرتوبرگرفت ورغمت شور شر گرفت. بيكران زيرپرگرفت بر تو تا بيكران سلام. هم برای نجف هم کربلاست،.

fhtm.blogfa.com

fhtm

http://www.fhtm.blogfa.com/89042.aspx

جمعه یازدهم تیر ۱۳۸۹. چند روز ديگه ميريم مشهد. اينم يه داستان خوب. زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را. با ريش هاي بلند جلوي در ديد. به آنها گفت: من شما را نمي شناسم. ولي فکر مي کنم گرسنه. باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم. آنها پرسيدند: آيا شوهرتان خانه است؟ زن گفت: نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته. آنها گفتند: پس ما نمي توانيم وارد شويم. عصر وقتي شوهر به خانه برگشت،. زن ماجرا را براي او تعريف کرد. شوهرش به او گفت:. برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد. آنها گفتند: ما با هم.

fhtm.blogfa.com

fhtm

http://www.fhtm.blogfa.com/90091.aspx

دوشنبه هفتم آذر ۱۳۹۰. این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه:دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! اینطوری تعریف میکنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد. راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.