dark-smothers-me.blogspot.com
I've felt the Darkness: July 2008
http://dark-smothers-me.blogspot.com/2008_07_01_archive.html
I've felt the Darkness. باز هم هر روز سقوط می کنم. باز هم در خود گم میشوم. و باز افکار آشفته به ذهن پریشانم می آیند. دیگر از سقوط خود عذاب نمی کشم. زود خود را می یابم. و از افکار آشفته و ذهن پریشان خود لذت می برم. قصد تسلیم شدن به زندگی را ندارم. می خواهم از جنگ خود با زندگی لذت ببرم. به زودی زندگی را بازی خواهم داد). Subscribe to: Posts (Atom). I don't exactly know who I am but I'm here as long as I am. View my complete profile.
dark-smothers-me.blogspot.com
I've felt the Darkness: May 2008
http://dark-smothers-me.blogspot.com/2008_05_01_archive.html
I've felt the Darkness. بازم کارای همیشگی باز هم این میز لعنتی و نوشتنای مسخره ی من. باز هم حس نگرانی. حس اینکه باید یه کاری رو انجام بدم. اه،بسه دیگه من این عادت های کوفتی رو کنار میزارم. دارم این کار رو انجام میدم. فردا؟نه فردا خیلی دیره یه ساعت دیگه هم دیره. Subscribe to: Posts (Atom). I don't exactly know who I am but I'm here as long as I am. View my complete profile.
dark-smothers-me.blogspot.com
I've felt the Darkness: March 2008
http://dark-smothers-me.blogspot.com/2008_03_01_archive.html
I've felt the Darkness. هر مشکلی با نوش داروی زمان میتونه حل بشه. اما من باید خیلی زود تر مشکلاتم رو حل کنم. هسچ کس رو به قلبم راه نمیدم. شب گرم طوفان های تازه ای در خود میپروراند و هوای ناپایدار در پیچ و تاب اضطراب میلرزد . یک بی نظمی مداوم. روح های مرده که بار دیگر به زندگانی رو می آورند، در این روح گدازان به هم تصادم می کند. و بدا به دل هایی که بیش از اندازه محفوظ بوده اند . هنگامی که سودا راه به دل باز میکند ، آن که عفیف تر است بی دفاع تر است. من میخوام تنها باشم. نمیخوام با شما بگردم تا مثل شما بشم.
dark-smothers-me.blogspot.com
I've felt the Darkness: June 2008
http://dark-smothers-me.blogspot.com/2008_06_01_archive.html
I've felt the Darkness. And now it's all gone. درمانده به دنبال آرامش. در اوج خستگی باز از خود فرار میکنم. رو روشن میکنم،فریاد های. در عین بی حالی کمی به من آرامش میده. حالا قصدم از روشن کردن. دستم بی حرکت روی. گویا قصد حرکت ندارد. به یاد نوشتن می افتم و تو ذهنم اون رو کاملا به فردا میسپارم. حس بی ارادگی بهم دست میده و دوباره از خودم متنفر میشم. حتی حس تنفررو هم زود فراموش میکنم. تا چند دقیقه بعد. رو هم خاموش میکنم. دوباره چشمهام رو میبندم و به فکر فرو میرم. شاید تنها راه برای آرامشم باشه.
dark-smothers-me.blogspot.com
I've felt the Darkness: My Journey
http://dark-smothers-me.blogspot.com/2010/08/my-return.html
I've felt the Darkness. در نبودم راحت بودم از خود. در نبودم سعی در فراموشی بودنم کردم. به دنبال تاریکی رفتم نبود. روشنایی را نیز نیافتم. گفتم من نیستم آنان هستند. در نبودم گم شدم در خود. درخود سیاهی را یافتم. تلاشم در فراموشی خود نیز به فرجام نرسید. بودنم را انکار نتوانستم. شب ها رفتند و بادها دفتر زندگی را ورق زدند. باز هم نوری درونم نیافتم. در پایان این سفر. نیافتنش را بر ندیدنش نوشتم نه نبودنش. آرامش من در سیاه بودن است و ندیدن. اما سرشتم توهم نور را میخواهد و مرا به دیدن وامیدارد. 164; Natasha ¤.
dark-smothers-me.blogspot.com
I've felt the Darkness: January 2010
http://dark-smothers-me.blogspot.com/2010_01_01_archive.html
I've felt the Darkness. یرای من یه روز عادی. مثل بقیه ی روزا. هیچی نمیفهمم از اینهمه شادی و دلخوشی که توی دنیا هست. متنفرم از خودم و اینهمه شاید. I'm not Immortal anymore. I want to decide for time of my Death. I hate you all,even if I told you something else. Subscribe to: Posts (Atom). I don't exactly know who I am but I'm here as long as I am. View my complete profile.
dark-smothers-me.blogspot.com
I've felt the Darkness: April 2008
http://dark-smothers-me.blogspot.com/2008_04_01_archive.html
I've felt the Darkness. گفتم دارم میرم، نفهمیدن چی دارم میگم مثل همیشه. وسایل سفر رو جمع کردم. تازه ازم پرسیدن "داری کجا میری؟". گفتم "دارم میرم از تا از اینجا دور بشم. دور از شما. انقدر ادامه میدم تا به مقصدم برسم". گفتن "میدونی به کجا ختم میشه؟". گفتم" من دارم میرم که از اینجا دور بشم، شاید به خودم هم رسیدم". گفتن" تو راه میخوی چی کار کنی؟ از گرسنگی میمیری! گفتم" سفر من انقدر طولانی هست که در هر صورت میمیرم. هنوز دارم به سفرم ادامه میدم. اما به خودم هم نرسیدم. شاید اگه بمیرم برسم. چرا اعتماد کردم؟
dark-smothers-me.blogspot.com
I've felt the Darkness: Hate
http://dark-smothers-me.blogspot.com/2009/01/hate.html
I've felt the Darkness. I did'nt want to trust but.everything changed. Now I hate you(really really really). And again the fault is my own. Again and again and again and again . It keeps on repeatin. In moddat rafto amadam sorati shode bood o kam! March 3, 2009 at 12:13 AM. You'r not alone in your fear! Please don't hate it! March 12, 2009 at 12:27 PM. This comment has been removed by the author. March 12, 2009 at 12:28 PM. This comment has been removed by the author. March 12, 2009 at 12:30 PM.
dark-smothers-me.blogspot.com
I've felt the Darkness: June 2009
http://dark-smothers-me.blogspot.com/2009_06_01_archive.html
I've felt the Darkness. And It Goes On. میشینی گوشه ی اتاق,کاغذ قلم تو دستته. میدونی حرفایی که میخوای بزنی تو کلمات پیدا نمیشه. مینویسی که فقط آروم بشی و به اطراف نگاه نکنی. کلمه ها پشت سر هم میان. خودت هم نمیدونی چی مینویسی. هنوز به خط سوم نرسیدی. تکه های کاغذ روی زمینن. خودکار بعد از خوردن به دیوار داره غلت میخوره. پسر با این کارای احمقانه فقط سر خودتو کلاه میذاری-. خودم میدونم تو خفه-. Subscribe to: Posts (Atom). And It Goes On. I don't exactly know who I am but I'm here as long as I am.