gheseieman.blogfa.com
به همین سادگیبه همین سادگی -
http://gheseieman.blogfa.com/
به همین سادگی -
http://gheseieman.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Wednesday
LOAD TIME
0.6 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
0
SSL
EXTERNAL LINKS
24
SITE IP
38.74.1.43
LOAD TIME
0.551 sec
SCORE
6.2
به همین سادگی | gheseieman.blogfa.com Reviews
https://gheseieman.blogfa.com
به همین سادگی -
خاطرات خانومی و آقاییش
http://www.13611366.blogfa.com/1392/07
خاطرات خانومی و آقاییش. لحظه های زندگی مان پر از خدا. از ساعت ۱۳ تا ۹ شب این لپ تاب بر من حرام است" باشد که خانه زندگیم مثل آدمیزاد شود". نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۲ساعت 12:1 توسط خانومی. برگرفته از دوستم سیده بانو:. چند وجب آن طرف تر. اگه فقط یه لقمه از غذات زیادی بود و خواستی بندازیش دور به این فکر کن که:. بودند، نه ارقام و اشیاء ". زیستن در محیط زیست، پروفسور جی.تی. میلر. پن:شهادت حضرت مسلم تسلیت" غریب آقا". نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۲ساعت 17:46 توسط خانومی. یا من اسمه شفا.
خاطرات خانومی و آقاییش
http://www.13611366.blogfa.com/1392/06
خاطرات خانومی و آقاییش. لحظه های زندگی مان پر از خدا. با سلیقه:) و :/. یه سایت عالی برای خانوم های با سلیقه. یه ذره توش دور دور کنید" کلی کیف میده:http:/ goodideas.ir/. اگه کسی از این دست میشناسه معرفی کنه لطفا:). دیشب مهمون داشتم" بعد از مدت ها مادر اقایی" کنار بشقاب میوه به جای هلو این. فلافل که برای اولین بار درست کردم" به نظرم عالی شده بود(خود پسندی موجب مرض است. هر روز برای اقایی و خودم شیر بادام درست میکنم" وقتایی که میره باشگاه براش میریزم تو شیشه تا ببره" بعدش اون روز شیشه رو. اینو من میدونم" خیل...
خاطرات خانومی و آقاییش
http://www.13611366.blogfa.com/1392/04
خاطرات خانومی و آقاییش. لحظه های زندگی مان پر از خدا. دلم برای خودم میسوزه "خیلی همم میسوزه". هی میگم چرا ماه رمضون امسال رنگ وو بو نداره؟ چند دقیقه که میشینم پای سجاده و چادرمو میندازم روی سرم و اروم میخونم:آقا جونم مهربونم"کی میای دردت به جونم" ابا صالح التماس دعا و . حالم خوب میشه" ماه رمضون خوب میشه! ولی انگار شیطون از سجاده ام قدرتش بیشتره! دیروز رفتیم یه مهمونی توی رستوران" تو یه رستوران خیلی خیلی گرون" که توی یه مرکز خرید گرون تر بود". دعوت بودیم با چند نفر دیگه! یک ملیون و پنجاه! از خودت شروع کن".
خاطرات خانومی و آقاییش
http://www.13611366.blogfa.com/1393/12
خاطرات خانومی و آقاییش. لحظه های زندگی مان پر از خدا. یه شوهر دارم 34. یه شوهر دارم :. با تموم خستگیش"توی خونه تکونی واقعا کمکم میکنه"تازه نگران هم هست که کارامون نمونه. این شب ها بعد از هیت باتموم خستگیش دل به دلم میده و خونه رو تغیرر دکوراسیون میدیم. بعدم وقتی خستگی و کلافگی منو میبینه"میگه:اصلا شما برید بشینید "برید با حسین یه چیزی بخورید" همش با من. این جملش کافیه که من انرژی بگیرم برای دو روز دیگه کاری. آقایی شیطون میدونه که کار مرد تو خونه جهاد محسوب میشه و چقدر ثواب و . یه شوهر داریم 33. میگم:نه ا...
خاطرات خانومی و آقاییش
http://www.13611366.blogfa.com/1392/05
خاطرات خانومی و آقاییش. لحظه های زندگی مان پر از خدا. به نام مهربانترین به مادر. سلام بچه ها"سلام دوستان. هزار مرتبه شکر ای بزرگترین". بچه ها خبر خوووووووووووووووووووووب". دارم از خوشحالی غش میکنم"گریه میکنم". محمد طاها پیدا شد" رو اسمونا پرواز میکنم". دوستان کوچولوی چند تا پست قبل پیدا شد". نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۲ساعت 12:6 توسط خانومی. ببخشید که کامنت ها بدون جواب تایید میشه" ولی من دلم میخواد بنویسم". با اقایی دعوام شده" یه دعوای اروم". وقتی بهش انتقاد میکنم"میگه:تو حساس شدی! آدرس وب...
××روزهای ابریشمی××
http://ruzhaye-abrishami.blogfa.com/9008.aspx
به طراوت باران.نه! به زلالی چشمه.نه! به پاکی خدایی که میپرستی دوستت خواهم داشت! بانو در یک روز مانده به عروسسسسسسسسسی! ینی اگه حتی ۱ فک کردین که از شر من یکی خلاص میشین اشتباه کردین سخخخت. خودم میدونم فردا عروسیمه و باید یا استراحت کنم یا خیر سرم به کارام برسم اماااااا نه میتونم بخوابم نه میتونم پاشم به کارام برسم! گفتم اقلا یه کار انجام بدم. دیروز وقت آرایشگاه داشتم واسه لولایت! بعد از کلی تو ترافیک موندن ساعت یه ربع به ۱ رسیدم آرایشگاه.سریع از این کلاه سوراخ سوراخا گذاشت سرمو با قلاب افتادن به جونم!
××روزهای ابریشمی×× - بانو در 11روز مانده به عروسی!
http://ruzhaye-abrishami.blogfa.com/post-81.aspx
به طراوت باران.نه! به زلالی چشمه.نه! به پاکی خدایی که میپرستی دوستت خواهم داشت! بانو در 11روز مانده به عروسی! اصن من هربار تو این چن وقته اومدم وبلاگمو باز کردمو نگام افتاد به اون گوشه سمت چپ انگاری ییهو شروع کردن تو دلم رخت شستن! والا خولاصه که اگه میبینین نمیامو نمینویسم و خبری از خودم نمیدم فک نکنین تخصیره منه.نه. همش به خاطره این دلشوره ها و کاراییه که تو این روزایه آخره تو خونه بابام بودن دارم. ندارمو در این مورد هادی باید بگه میخواد باهاشون چه کنه :دی (بچه پررو هم خودتی) از همه مهمتر اینکه تخت.
××روزهای ابریشمی×× - هسسسسسسسسسسسسستیــــــــــــــــم...
http://ruzhaye-abrishami.blogfa.com/post-78.aspx
به طراوت باران.نه! به زلالی چشمه.نه! به پاکی خدایی که میپرستی دوستت خواهم داشت! ههههههههههه. کلی نوشتم پرید! فقط خواستم بگم هستم! مشغول و درگیرم. ولی همه چیز خوبه خدا رو شکر. جالبه که اصلا یادم نمیاد همین ۵دیقه پیش چیا نوشتم! تمرکز رو حال کنید فقط! امروز کلا از لحاظ اینترنتی پربار بود شدید! نه که یه هفته ۱۰ روزی نبودم دوستان هم بسی اکتیو تشریف دارم :دی تا تونسته بودن پستهای جدید گذاشته بودن.مجبور شدم شونصدتا مطلب بخونمو چشام به حالته زیبای باباغوری! نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۸/۰۲ساعت 16:22 توسط بانو.
××روزهای ابریشمی×× - خاکستر زیر آتیش!
http://ruzhaye-abrishami.blogfa.com/post-80.aspx
به طراوت باران.نه! به زلالی چشمه.نه! به پاکی خدایی که میپرستی دوستت خواهم داشت! خوبمنگرانم نباشید. پست قبل بعد از یه اعصاب خوردیه خیلی خیلی وحشتناک بود. نمیتونستم سکوت کنم. ارتعاشاته جیغ و هوارم اینجا هم رسید. میخواستم اقلا اینجا نوشته نشه شاید زودتر از خاطرم بره. اما نمیشد. بعضیا با اصرار خودشون دلشون میخواد همیشه و همه جا از خودشون خاطرات و یادگاری هایه بد و تلخ به جا بذارن! خب باشه. بذارن! الانم مشکلم حل نشده فقط رو یه "قول" حساب کردمو بهش اعتماد کردم.امیدوارم ناامیدم نکنه. همین. من و نوشته هام*.
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
24
قصه ی عشق
اگر دل سردن به دستت خطاست,به تکرار باران خطا میکنم. در كویر خلوت دلم با لبانی تشنه راه دشواری را در پیش گرفتم. می دانم كه نیاز به جرعه آبی دارم تا خود را با آن سیراب نمایم. در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو. نگاهت برایم همچون رودخانه ایی است كه هرگز درآن ركودی نیست. می خواهم كه مرا به حال خود وا مگذاری. و مرا همیشه با خود همراه سازی. بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم. بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم. زلالی عشقت را از من مگیر، انشای چشمت را برایم بخوان. تا با شنیدن آن سرشار از شادی شوم. بریدن از چه ...
افسانه تلخ
به نام انکه عشق را افرید تا شهر عاشقان اتش نگیرد. سراغی از ما نگیری. نپرسی که چه حالیم. رفتم شاید که رفتنم فکرتو کمتر بکنه. نبودنم کنار تو حالتو بهتر بکنه. لج کردم با خودم اخه. حست به من عالی نبود. احساس من فرق داشت با تو. دوست داشتن خالی نبود. تواین نم نم بارون. چشام خیره به نور چراغ توخیابون. خاطرات گذشته منو میکشه اروم. چه حالی دارم امشب. به یاد تو زیر بارون. تواین نم نم بارون. چشام خیره به نور چراغ توخیابون. خاطرات گذشته منو میکشه اسون. چه حالی داریم امشب. به یاد تو من و بارون. باختن تواین بازی واسم.
در برابر خدا
چون امروزی از مادر زاده شدم. مثل امروزی ، بیست سال پیش ، سکوت . مرا در آغوش این هستی پر فریاد و نزاع و جدال گذاشت. تا امروز بیست بار دور خورشید گشته ام. نمی دانم ماه چند بار گرد من گشته است . اما هنوز اسرار نور را نیافته ام. و زوایای تاریکی را نشناخته ام. بیست سال است که دست زمان مرا چون کلمه ای. در کتاب شگرف و مهیب این جهان نگاشته است. اکنون کلمه ای هستم مبهم، پوشیده معنا. گاهی به عدم می مانم. و گاهی به وجود. امروز معنای روزگار گذشته ام پیش چشمم تجسم می یابد. در آن می نگرم. مثل آیینه ی زنگار گرفته ای است.
سکوت شب...
آری این منم که در سکوت شب نامه های عاشقانه پاره می کنم. باز آمد ماه ماتم. باز آمد ماه خون خدا. باز آمد صدای کاروان عشق. دوباره فرصتی شد برای بندگی. دوباره فرصتی شد برای پاک شدن. دوباره فرصتی شد برای عاشق شدن. دوباره فرصتی شد برای سبک شدن از دردهای دل. و دوباره فرصتی شد، اشک هایمان را خرج کسی کنیم که خریدارش، مرهم تمام زخم هاست. نوشته شده در یکشنبه چهارم آبان 1393ساعت 20:55 توسط نیاز. خورشید چراغکی ز رخسار علیست. مه نقطه کوچکی ز پرگار علیست. هرکس که فرستد به محمد صلوات. همسایه دیوار به دیوار علیست. شبی كه...
یکی بود یکی نبود
یکی بود یکی نبود. به نام خدای حکیم. روزگاري كه نبودي انتظارت مزه ي شيرين همان آبنباتي را مي داد كه مادر مرا به داشتن آن وعده مي داد تا اندكي آرام باشم و در نبود او بي قراري نكنم ومن چه قدر شاد بودم .چه قدر مسرورو چه قدر اميدوار. ولي حالا كه هستي، حالا كه كنارمي ،حالا كه دستهايت را محكم در دست دارم كودكي را مي مانم كه دستهاي مادرش را گرفته و قلب كوچكش از ترس گم شدن و جدايي هر لحظه تند تر و تند تر مي زند. آري راست گفته اند كه :. در فراق شوق وصال است و. در وصال بيم فراق. شهرزاد قصه گو (سارا). افتادم و باید ...
به همین سادگی
غروری که فاصله ها را مشخص میکند! وقتی نگاهم میکرد تمام وجودم می لرزید تنها کسی بود که مرا اینگونه عاشق کرد دلم می خواست بدونه که چقدر دوستش دارم اما او همیشه بامن سردو رسمی بود. به خاطرش به علاقه خیلی ها پشت کردم اما بازهم. یک روز به هم برخورد کردیم ازم دعوت کرد احساس خوبی داشتم اونروز خیلی حرف زدیم اما اینبار هم سردو رسمی. سالها گذشت درسمان هم تمام شد اخرین باری بود که می دیدمش یعنی میدانستم که این اخرین بار است اخرین حرف ما فقط یه نگاه بود . و دراخر گفت خدانگهدار. نوشته شده در یکشنبه هفدهم شهریور 1392س...
قصه زندگی من
یادش بخیر زمانی که ما میرفتیم مدرسه بچه ها رو به علت ریزش برف سنگین تعطیل میکردن و اون روزا پر بود از برف بازی و ادم برفی،اما حالا که خبری از برف نیست بچه های طفلک به خاطر الودگی تعطیل میشن و باید بشینن تو آپارتمان و کارتون ببینن.یعنی بدتر از این هم میشه؟ بچه های بچه هامون واسه چی تعطیل میشن؟ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 15:38 توسط مینا. توی این مدت هم عروسی پسر خاله جان رو پشت سر گذاشتیم که تو فیلم و عکس عروسی طفلی آیدا همه جاش قرمزه:(. یه خبر دیگه ام دارم که بعدا بهتون میگم:). دخترک عزیزم و...
قصه جدایی
کنارم هستی اما دلم تنگ میشه هر لحظه. خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محض. کنارم هستی بازم بهانه هامو میگیرم. چقدر سرد میام دستاتو میگیرم. یه وقت تنها نری جای که از تنهای می میرم. از اینجا تا دم درهم بری دل شوره میگیرم. فقط تو فکر این عشقم توفکر بودن باهم. محال پیشه من باشی برم سرگرم گاری شم. میدونم که یه وقتای دلت میگره از کارام روزای که هواسم نیست بگم خیلی دوست توام مثل منی انکار از این دل تنگیا داری توام از بس من میخوای یه جورای خود آزاری. یه جوراییییییییییییییییی خود آزاری. یک خواهش: اصلا عوض نشو!
قصه خوان
وقتی رفتی آب هم از آب تکون نخورد. انگار اصلا هیچ وقت نبودی. باورم نمیشد وقتی بری زمین و زمان. باز هم همون بازی تکراری رو برام مرور میکنند. من هم تغییر نکردم انکار هیچ اتفاقی نیفتاده. گاهی فکر میکنم اصلا تو زمانی هم بودی؟ به تو به خاطراتم گاهی حتی به خودم هم شک میکنم! اما خیالم راحته، من این بار همونی بودم که میخواستی. همونی که آفتاب و باران همیشه برایش یکسان است. خیالت راحت آب هم از آب تکون نخورد. فقط نمیدانم چرا مدتیست خودم را هم به یاد نمی آورم. گل شکوفه هر جا. فلانی خود کشی کرد. نه ، چی شده؟ قهوه را د...
Catherine Gheselle Visu-elle
Envoyer à un ami. Chère pierre, chair-pierre, entre chair et pierre. La sculpture. De la sculpture de la pierre émane la chaleur. La pierre est chaude. C'est que le sculpteur a révélé au grand jour l'âme vivante de la pierre. Il a rendu apparente la réelle réalité de la pierre, celle que nos yeux ne voient pas en premier lieu. La réelle réalité? A chacun la sienne, les siennes. Photo prise au Parc Rameau, Mont de Marsan, le 14 mars 2007. À 10:21 - Humanité. Créer un blog avec CanalBlog.
Start