HAMSAFARSHAVIM.BLOGFA.COM

solsemarg.blogfa.com

...افتخار آشنایی با گرسنگی - گفتار آخرین !....

http://www.solsemarg.blogfa.com/post/44/گفتار-آخرین-

افتخار آشنایی با گرسنگی. جهانی از ریشه های جهنم. در آخرین لحظات زندگی اش با گریه و زاری ،سر بر بالینش نهادم.گفتم:من که در. هنگام زندگی تو خدمتی برایت انجام ندادم،ولی.باور کن پس از مرگ تو هر روز. گلهای اطراف گورت را با آب دیده آبیاری خواهم کرد! خندید،خنده ای تلخ،خنده ای سراپا درد. آنوقت گفت:پسر خوب،من با آمدن تو بر سرگورم کاری ندارم.ولی هیچوقت انتظار. دیدن گل را در اطراف گور من نداشته باش! چون زمین برای رویاندن گلها قوت لازم دارد،ومن در سراسر زندگی،چه چیز با قوتی. خوردم که تحویل زمین بدهم؟ 20 دیقه فراموشی .

solsemarg.blogfa.com

...افتخار آشنایی با گرسنگی - برخورد

http://www.solsemarg.blogfa.com/post/59/برخورد

افتخار آشنایی با گرسنگی. جهانی از ریشه های جهنم. نوری بر زمین فرود آمد:. دو جا پا بر شن های بیابان دیدم. از کجا آمده بود؟ به کجا می رفت؟ تنها دو جا پا دیده می شد. شاید خطایی پا به زمین نهاده بود. ناگهان جا پاها براه افتادند. روشنی همراهشان می خزید. خود را از روبرو تماشا کردم:. گودالی از مرگ پر شده بود. ومن بر مرده ی خود براه افتادم. صدای پایم را از راه دوری می شنیدم،. شاید از بیابانی می گذشتم،. انتظاری گمشده در من بود. ناگهان نوری در مرده ام فرو د آمد. و من در اضطرابی زنده شدم:. دو جا پا هستی ام را پر کرد.

solsemarg.blogfa.com

...افتخار آشنایی با گرسنگی - پایان قصه...

http://www.solsemarg.blogfa.com/post/65/پایان-قصه-

افتخار آشنایی با گرسنگی. جهانی از ریشه های جهنم. حت ي تو هم. ول كن! حالا كه با پايان قص ه روبرويم. من سعي كردم مثل اين مردم نباشم. وقتي خدا مي سوخت من هيزم نباشم. حالا خدا مرده. و من مرده. و هرچه. دنياي من خالي ست از دنيا، اگرچه. تنهايي ام را شهر دارد مي فشارد. مردي كه جز تنهايي اش چيزي ندارد. هي آينه اصرار دارد كه ببينم. كه زنده هستم كه هنوز عاشق ترينم. اين آينه كه نيست، يك عكس قشنگ است! من مرده ام. و پاسخ آ يينه سنگ است. دارم به سمت هيچ بودن مي گريزم. دريايم و بايد كه در جويي بريزم. بینهایتمین تولد تو .

solsemarg.blogfa.com

...افتخار آشنایی با گرسنگی - نگاه میکنم از غم به غم که بیشتر است !...

http://www.solsemarg.blogfa.com/post/64/نگاه-میکنم-از-غم-به-غم-که-بیشتر-است-

افتخار آشنایی با گرسنگی. جهانی از ریشه های جهنم. نگاه میکنم از غم به غم که بیشتر است! نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است. به خیسی چمدانی که عازم سفر است. من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم. که سرنوشت درختان باغمان تبر است. به کودکانه ترین خواب های توی تنت. به عشقبازی من با ادامه ی بدنت. به هر رگی که زدی و زدم به حس جنون. به بچ ه ای که توام! در میان جاری خون. به آخرین فریادی که توی حنجره است. صدای پای تگرگی که پشت پنجره است. به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره. به خوردن دمپایی بر آخرین حشره. بینهایتمین تولد تو .

solsemarg.blogfa.com

...افتخار آشنایی با گرسنگی - مگه دیوونه آدم نیست ؟؟؟؟

http://www.solsemarg.blogfa.com/post/47/مگه-دیوونه-آدم-نیست-

افتخار آشنایی با گرسنگی. جهانی از ریشه های جهنم. مگه دیوونه آدم نیست؟ یه چیزی مثل یک رویاحقیقت داره و اینجاست. یه حس خوبی از بودن که هم امروز و هم فرداست. ندونستم چی شد اما. توی هر لحظه گیر کردم. همیشه قصه سرعت بود. ولی انگاری دیر کردم. میگن بد جوری دیوونم. مگه دیوونه آدم نیست؟ آخه غم داره میخنده. تحمل کردنش کم نیست! چرا دنیا نمی ایسته؟ بیاد و همسفر باشیم. بگو تا کی باید دنبال رویا در به در باشیم؟ دیگه تاریخ و تقویم و صدای تیک تیک ساعت . یه جورایی بهم میگن گذشت از ما بخواب راحت! یه جور بی رحم مجبورم.

solsemarg.blogfa.com

...افتخار آشنایی با گرسنگی - داستان پیر مرد مهربان

http://www.solsemarg.blogfa.com/post/58/داستان-پیر-مرد-مهربان

افتخار آشنایی با گرسنگی. جهانی از ریشه های جهنم. داستان پیر مرد مهربان. پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود. دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت. وقتی به ايستگاه رسيدند، پيرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت. می دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم مي گويم كه دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد. كه از پله های اتوبوس پايين می رفت و وارد قبرستان كوچك شهر می شد ! بینهایتمین تولد تو . که آتش زده بر...

solsemarg.blogfa.com

...افتخار آشنایی با گرسنگی - Un dia de noviembre ویرایش لیلی افشار با اجرای خودم!

http://www.solsemarg.blogfa.com/post/48/Un-dia-de-noviembre-ویرایش-لیلی-افشار-با-اجرای-خودم-

افتخار آشنایی با گرسنگی. جهانی از ریشه های جهنم. Un dia de noviembre ویرایش لیلی افشار با اجرای خودم! Un dia de noviembre. نوشته شده در چهارشنبه ۱۲ بهمن۱۳۹۰ساعت توسط علی اصغر. نگاه میکنم از غم به غم که بیشتر است! بینهایتمین تولد تو . نامه ای سرگردان به آرلن. 20 دیقه فراموشی . داستان پیر مرد مهربان. من سال ها روی سنگ ها خوابیده ام. به پاس لطف سنگ ها اکنون از آن ها می خواهم. که تا ابد روی من بخوابند! من باید آنچه را احساس می کنم بنویسم.ومی نویسم! ولی تو ای پاسدار جهالت! اگر می خواهی دهان مرا ببندی. هفته او...

solsemarg.blogfa.com

...افتخار آشنایی با گرسنگی - بیا با من مدارا کن !....

http://www.solsemarg.blogfa.com/post/49/بیا-با-من-مدارا-کن-

افتخار آشنایی با گرسنگی. جهانی از ریشه های جهنم. بیا با من مدارا کن! بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم. اگر از عاشقی پرسی،بدان دلتنگ آن هستم. بیا با من مدارا کن که دل غمگین و جان خستم. اگه از درد من پرسی،بدان لب را فرو بستم. بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم. بیا شکوه از دل کن،که من نازک دلی خستم. جدایی را حکایت کن،که من زخمی آن هستم. اگر از زخم دل پرسی،برایش مرحمی بستم. برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم . دگر اینجا نمی مانم،رهایی از وفا جستم . برو عشق از خدا آموز،که من دل را بر او بستم.

solsemarg.blogfa.com

...افتخار آشنایی با گرسنگی - 20 دیقه فراموشی ...

http://www.solsemarg.blogfa.com/post/61/20-دیقه-فراموشی-

افتخار آشنایی با گرسنگی. جهانی از ریشه های جهنم. 20 دیقه فراموشی . همه جا تاریک بود،انقدر احساس تنهایی و سیاهی میکردم که انگار خدا. باورم نمیشه که این حرفو زدم. کنار اون پارک با شاخ و برگای ترسناک درختاش تو تاریکی،با اون چند. تا چراغ نیمسوخته ش که چشمک میزدن رفتم تو فکر.باخودم گفتم چرا. چرا شب شده و من هنوز نرفتم خونه؟ جوابشو از کی بگیرم؟ تا بیست دیقه بعد از این لحظه رو نفهمیدم چی شد و چیکار کردم.یه دفعه. ای دیدم تمام غرورم تو دستم داره دود میشه و میره هوا.راستی من چرا. از اون بیست دیقه هیچی یادم نمیاد؟