graysunset.blogspot.com
غروب خاكستري
http://graysunset.blogspot.com/2004_09_01_archive.html
آن گربه ی لوس را يادت هست؟ شبها که توی بهار خواب خانه ی عمه خانم ستاره می شمرديم می خزيد زير پاهامان و خر خر می کرد؟ حالا هی بيا توی خوابم و بگو چرا گريه می کنی. برفی. با همه ی حيوان بودنش تاب نياورد مردن تو را . هی می گوئی هيس! کسی نبيند اشک ريختنت را.من چطور آنهمه خاطره را چال کنم توی باغچه ی حياط خانه ی عمه خانم؟ راستش پاهام گير ندارند آن کوچه را بيايم تا انتها. بيايم و ببينم همه جا را سياه بسته اند. بيايم و فقط عکس ات باشد و حجله ای غرق گل های گلايول سپيد . Links to this post. دهانت بوی کافور مي داد.
graysunset.blogspot.com
غروب خاكستري
http://graysunset.blogspot.com/2004_08_01_archive.html
اين روزها بی آنکه بدانم چطور.وقتی به دريا می زنم تورم پر می شود از ماهی های مضطرب. ماهی های نيمه جان .ماهی های پير.ماهی های جوان. تو می خندی . گم می شوم ميان صدای خيس جان دادن ماهی ها. چه سخت شده دلم! تور را روی پاهايم پهن می کنم. يکی يکی شان را در می آورم. چه تقلائی می کنند برای شوری آب.دوست دارم از ميان دستانم ليز بخورند . و ماهی ها س ر می خورند و آب شور دريا را س ر می کشند . چشمانت ديگر نمی خندند. گم می شوی ميان موجهای مضطرب. می نشينم روی تخته سنگ ميان موجهائی که بر سر و صورتم می کوبند. چه تلخ. من...
graysunset.blogspot.com
غروب خاكستري
http://graysunset.blogspot.com/2005_01_01_archive.html
اين موجهای کوبنده .این صخره های سرخ. چگونه بسان کاغذی مچاله به مقام وحشی دریا می افکنم. و واژه هایم را مشت مشت به آغوش خاک می سپارم. آفتاب من بازيچه دستهای کودکيست که با چشمهای وسيعش به من می نگرد هر صبح و شام. و نمی داند بزرگی ام آنقدر تکه شده. که هر پاره ام ذهن خدائی را قدم می زند. کودک سياه نمي داند. و موجهای کوبنده آخرين وارث خدايان را. به قساوت صخره ها می کوبند. Links to this post. توی سینک ظرفشوئی افتاده ای. آب می ریزم. غرق می شوی. تو را مار نه. ریسمانی سیاه گزیده . Links to this post.
graysunset.blogspot.com
غروب خاكستري
http://graysunset.blogspot.com/2004_10_01_archive.html
روزهای پائیزی انگار فرق می کنند با همه ی روزها دیگر. انگار هر روزش متولد می شوی. باد پائیزی شبانه که می خورد به صورتت هر چه بدیست را می بری از یاد. وقتی ماه رنگ پریده نصفه شبها پاهایش را دراز می کند روی بسترت و قلقلکت می دهد. وقتی توی تختت تنهائی غلت می خوری و حس استقلال کرخ ات می کند. این روزهای پائیزی. این روزهای دیوانگی. سرطان هم که داشته باشی هوای پائیزی خوبت می کند. نمی بینی چقدر بهترم؟ اشکهائی که می ریزم را به پای ضعف روحیه ام نگذار. از سرطان بدترش هم نمی تواند درم بیاورد از پا. چه ساده ام من!
graysunset.blogspot.com
غروب خاكستري
http://graysunset.blogspot.com/2011/03/normal-0-false-false-false-en-us-x-none.html
نوروز امسال با همه ی سالها فرق داشت. بهار من در شهر دوپاره ی غریب شروع شد. در نیمه شبی سرد و دور از چراغ های زرد اتوبان چمران. بی پیام تبریکی. در سکوت. بی دعای " یا مقلب القلوب و البصار ". بی لبخند. بی اشک حتا! مردمان اینجا ساده اند. اتفاقات بزرگ در زندگیشان رخ نمی دهد.صبح ها توی مترو فقط صدای موزیک توی گوششان را می شنوند .با انهمه صبحانه های هوس انگیز، نگاههاشان رنگ ندارد. گویی چشمهایشان به دور دستهای رویاهاشان دوخته شده. مردها کمی با توجه ترند و زنانشان بسیار نادان و از نادانی بسیار بیشتر حسود! دست کنم...
graysunset.blogspot.com
غروب خاكستري
http://graysunset.blogspot.com/2004_07_01_archive.html
از تالار پرده ها می گريزم. تا با صاعقه خود را تطهير کنم. می خواهم در اوراد سوخته ی تورات. پری بياورم الوان تر ز بال پروانه. و گيسوت را بياميزم با عود . اما در نيمه ی راه. تو برمی خيزی از خواب و. من در تالار طولانی رويا. به اشک چشمان تو آبديده ام! بگذار ميان تازيانه های آذرخش کولی. که نقره داغ می کند و رحم نمی شناسد. که طوفانی از اين دست را. خداوند هراسناک قصه های بی فرداي. بگذار ببارد از آسمان دشنه های صاعقه. به جان منت پذير مکافات خويشم. صبرم فزون است و تنم. بباران بلای ناتمام را. Links to this post.
graysunset.blogspot.com
غروب خاكستري
http://graysunset.blogspot.com/2009/02/730.html
ساعت 7:30 بامداد. سوم زمستان. با بعد از ظهرهائی که خیلی زود شروع می شوند .تقریبا از همان ساعت 12 اینجا راه پله ها شلوغ است . انگار همه به دنبال هم می دوند . فیش های 10% مشتریان توی مشت بروکر ها خیس می خورد. اعداد محو می شوند. ساختمان کهنه ای که بوی الرحمان اش بلند شده و آدمهاش مثل خیلی از ارگان های دولتی سلام که نمی کنند هیچ! جواب سلام ات را به زور می دهند مبادا به گناه بیفتند! حالا نه تنها سلام می کند بلکه وقتی بعد از یک هفته مرخصی نفرینی ام سر تا پا سیاهپوش می بیندم می پرسد :. مردم بی تفاوت از کنار هم ...
graysunset.blogspot.com
غروب خاكستري
http://graysunset.blogspot.com/2004_12_01_archive.html
من پروردگار هستم .خدای شما. خدای بد بخت شما. خدای احمقی که دل دارد! که دلش از عبادت ابلهانه شما شاد می شود. من پروردگار هستم. خدای شما. تنها مرا بپرستید و تنها مرا عبادت کنید. من که خشمم کوه را دو نیم میکند و آسمان راشکاف می دهد. مباد جز من کسی دیگر را بستائید. من که کنیزانتان را بر شما حلال کردم. من که لواط را بر شما حرام کردم. با زنانتان اما آن را حلال شمردم. من خداوند هستم.پروردگار شما. بیش از زنان پروردگار مردانم! اصلا خودم هم مردم! خدائی که شمشیر می کشد.خدائی که بهراسید ازاو. من خدا نمی خواهم.
graysunset.blogspot.com
غروب خاكستري
http://graysunset.blogspot.com/2008/12/escape-so-far-as-i-can-guess-is-you.html
So far as I can guess is you have to run. Then think about people let a little dispute injure a great love. Who run away of Love is winner. So Far Away As I Can Guess. So Far forth nobody couldn't reach u . Links to this post. These wounds won't seem to heal .This pain is just too real. Az farari ha doori kon. Links to this post:. گاهی در مسیرتقدیر به کسانی بر می خوری که هرگز از وجودشان آگاه نبوده ای! بلند كه فكر كني. با صدای پیانو.شفق جلالی. ازویزور دوربین رضا جلالی. یادداشت های تنهائی مامان.
graysunset.blogspot.com
غروب خاكستري
http://graysunset.blogspot.com/2004_06_01_archive.html
مباد كه بي عبور ز نبودن من. نفرتي بر آمده از سويداي جان. غران چو سياه ابران پريشان. آي زبونيان آسماني نما! چنديست در انديشه ي شما جا نمي شوم. در توان تحمل شكنجه هاتان. در تعب هاي بي نصيبتان. گاهيست ز عشق شما لبريز نمي توانم شد. وز جذبه ي بازوان مردانتان جادو! رنجاب بيزاري زندگي را نوش مي كنم نوش. خمار چشم قدسيان را كور. من نفرين نمي دانم. اشارتي براي آن بالائي ها. بشارتي براي ما پائيني ها. نفرتم را در تابوت نمي تواني جاي داد. ودرشعله ي ناهمگون چشمهات. در خطوط دروغين دستهات. در چهره ات . در حضور خسته ي وهن.