webdastan.blogfa.com
وب داستان - نصیحت
http://www.webdastan.blogfa.com/post/26
همیشه به نصیحتهای بزرگترها بخصوص پدر و مادر توجه کنیم که؟ در نتیجه به عمق نصایح پدرش پی برد. زمانی که دوستانش سیگار برگی به او تعارف کردند که با آنها هم دود و پیاله شود بیاد وصیت پدر افتاد و نپذیرفت تا با مرد پنجاه ساله ای که پدر یکی از دوستانش بود، دود را شروع کند ولی وقتی او را نزدیک به موت یافت که بر اثر مواد مخدر بود، خدا را شکر کرد و برای پدر رحمت خداوند را خواستار شد! عدالت و لطف خدا. شاهینی که پرواز نمی کرد. حضرت عيسى (ع) و رفيق دنيا پرست. انیشتین و راننده اش. دقت عمل و رقت عمل. رحم خدا به جوان مست.
webdastan.blogfa.com
وب داستان - نصوح، مردی که در حمام زنانه کار می کرد
http://www.webdastan.blogfa.com/post/20
نصوح، مردی که در حمام زنانه کار می کرد. نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او مردی شهوتران بود با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد هم ارضای شهوت. . . گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود. تو بای...
webdastan.blogfa.com
وب داستان - عدالت و لطف خدا
http://www.webdastan.blogfa.com/post/31
عدالت و لطف خدا. زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟ داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟ حضرت داوود (ع) به زن فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟ سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است. عدالت و لطف خدا. شاهینی که پرواز نمی کرد.
webdastan.blogfa.com
وب داستان - راز خوشبختی
http://www.webdastan.blogfa.com/post/28
تاجری پسرش را برای آموختن راز خوشبختی نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی میکرد. . . خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح میداد گوش کرد اما به او گفت که فعلأ وقت ندارد که راز خوشبختی را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد. مرد خردمند از او پرسید:آیا فرشهای ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ خردمند گفت: خب، پس برگر...
webdastan.blogfa.com
وب داستان - حضرت عيسى (ع) و رفيق دنيا پرست
http://www.webdastan.blogfa.com/post/29
حضرت عيسى (ع) و رفيق دنيا پرست. بعد از آن، حضرت خطاب به آن آهو بره كشته شده كردند و فرمودند: قم باذن الله. بلند شو به اذن خدا آهو بره زنده شد و رفت. حضرت با رفيق خود راهى شدند بعد حضرت فرمود: بحق آن خدايى كه اين آيه بزرگ را به تو نشان داد بگو كه آن قرص نان را كه برداشت گفت: نمىدانم .خلاصه پس از آن دوباره راهى شدند رسيدند به روى آب روان و يا رودخانه حضرت عيسى (عليه السلام) دست آن رفيق را گرفت به روى آب روان گشتند. چون به منزل رسيدند، يكى از رفقا را براى خريد نان به قريه نزديك فرستادند رفيقى كه براى تهيه ن...
webdastan.blogfa.com
وب داستان - وقتی شوهر از اندام زنش تعریف کند!!
http://www.webdastan.blogfa.com/post/23
وقتی شوهر از اندام زنش تعریف کند! مرد: عزیزم از وقتی میری ورزش هیکلت خیلی قشنگ شده! زن: از اولشم هیکلم قشنگ بووووووود! مرد: اون که ۱۰۰% هیکلت همیشه قشنگ بود. اصلا من هیکلت رو روز اول دیدم خیلی خوشم اومد! زن: یعنی به خاطر هیکلم، فقط با من ازدواج کردی؟ مرد: نه عزیزم، عاشق اخلاقت شدم که باهات دوست شد. هیکلت واسم مهم نبود! پس این همه ورزش میرم، برای کی میرم برا عمم؟ هیکلم برات مهم نیست؟ مرد: عزیزم، موقع دوست شدن مهم نبود، الان که هست! زن: یعنی الان میرم ورزش، برات بی اهمیت میشم؟ عدالت و لطف خدا.
webdastan.blogfa.com
وب داستان - ابوریحان و مزدور
http://www.webdastan.blogfa.com/post/21
روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد. شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت . . . فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد. که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف. را نظر کردند اثری از استاد نبود . عدالت و لطف خدا. تمامی حقوق متن ...
webdastan.blogfa.com
وب داستان - پاسخ جالب بهلول
http://www.webdastan.blogfa.com/post/18
دیگر این که خداوند موجود است ولی نمیشود او را دید، در صورتی که این دروغ است و هر موجودی دیدنی است. آنگاه بهلول کلوخی از زمین برداشت و سر خطیب را هدف گرفت و آن را شکست و خون جاری شد، سپس فرار کرد. خطیب نزد خلیفه آمد و از بهلول شکایت کرد. خلیفه دستور داد بهلول را بیاورند و چون بهلول حاضر شد به او گفت: چرا چنین کردی؟ بهلول گفت: علت را از خود وی سوال کنید. او میگوید: بندگان اختیاری ندارند و همه کارها به دست خداست. اگر اعتقاد او چنین است پس سر او را خداوند شکسته و من تقصیری ندارم. این را گفت و از نزد خلیفه رفت.
webdastan.blogfa.com
وب داستان - گپی با دوستان
http://www.webdastan.blogfa.com/post/6
بعد از خوش آمد گویی به وب خودتان و همچنین تشکر ویژه ، امیدوارم لحظه های خوبی رو در این وب سپری کنید. و همچنین محتوا و مطالب این وب مورد استفاده شما دوستان خوبم باشه. لطفا نظر یادتون نره و پیشنهادای خودتونم بگید.چون نظر و پیشنهادای شما دلگرمی هست واسه ما و همچنین بهتر و کارآمدتر شدن این وبلاگ. از دوستان و خوانندگان و بازدید کنندگان می خوام که اگه مطلبی، داستانی،حکایتی،سرگذشتی دارن برای ما بفرستن تا اون مطلب رو با نام خودشون توی وبلاگ بذاریم. خلاصه کمک کنید و نذارید که فقط من نویسنده باشم و شما خواننده.
webdastan.blogfa.com
وب داستان - شاهینی که پرواز نمی کرد
http://www.webdastan.blogfa.com/post/30
شاهینی که پرواز نمی کرد. چگونه این کار را کردی؟ کشاورز گفت: سرورم، کار سادهای بود، من فقط شاخهای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد. عدالت و لطف خدا. شاهینی که پرواز نمی کرد. حضرت عيسى (ع) و رفيق دنيا پرست. انیشتین و راننده اش. دقت عمل و رقت عمل. وقتی شوهر از اندام زنش تعریف کند! نصوح، مردی که در حمام زنانه کار می کرد. رحم خدا به جوان مست. متین زندگي، كوتاهتر از آن است كه حتي دمي از آن را با غم و غصه بگذرانيد پس هميشه شاد باشيد.