JAMEH.PERSIANBLOG.IR

eeseeb.blogfa.com

سیـبـــــــــستان

http://www.eeseeb.blogfa.com/9206.aspx

در پاسخ به: زنی تنها در آستانه فصلی سرد . این پست را در پاسخ تو می نویسم خانم. حتی اگر خواننده ای جز خود تو نداشته باشد. ادعا نمی کنم درکت می کنم. هرکس هم چنین ادعایی کرد به ادراکش شک کن. هیچ دو انسانی روی کره زمین عین هم نیستند. که مشکلات و مصائبشان عین هم باشد. اما همین ادعای من درس تو باشد. هیچ دو انسانی عین هم نیستند! چرا همسرت را با همسران دوستانت قیاس می کنی؟ چرا خیال می کنی آنها خوشبختند؟ به فرض هم که باشند چرا خیال می کنی دلیل خوشبختیشان سن و سالشان است؟ از من دلخور نشو اگر رک می نویسم. تو را به ...

eeseeb.blogfa.com

سیـبـــــــــستان - ویرگول جا افتاده حاجی ...

http://www.eeseeb.blogfa.com/post-515.aspx

ویرگول جا افتاده حاجی . در این خانه شور و نشاط حیات بحمدلله همیشه پابرجاست. اگر نبودند این حاجی و حاجیه که نقل و نبات این محفل اند که نمی شد البته. حاجیه که در نوع خود شیرین زبان است و محیی مدبر و بامحبت. حاجی هم جوانی اش را مدیون دو چیز است درایت های خود و شیرین بازی های حاجیه. امروز اما شیرین کاری از آن حاجی بود که به قول دوستان "عرب" بازی درآورده. که خب البته به پاس پنجاه تومن عیدی اولاد بی.بی زهرا (س) به کام ما خوش آمد. داستان بدین سان است که حاجی قبل از ظهر به دوستی پیامک زده که "مشتاق دیداریم.".

eeseeb.blogfa.com

سیـبـــــــــستان

http://www.eeseeb.blogfa.com/9309.aspx

دوازده آذر بود امروز . سال هاست دوازده آذر روز قابل توجهی شده برایم. دوازده آذر همان روزی است که تو بعد از سال ها زنگ زدی و گفتی آمده ای شهر و می خواهی مرا ببینی. دوازده آذر همان روزی است که منگ و مدهوش پذیرفتم و ولی هرگز ندیدمت. دوازده آذر همان روزی است که پدر زنگ زد و گفت برادرش! و آمدم و با اشک هایت اشک ریختم. دوازده آذر همان روزی است که هرسال با سالروزهای دیگرم یکی می شود. دوازده آذر همان روزی است که مادرت! و من هلو را به دیدارت آوردم. رفته به صحرا سوسکه. گل چیده دسته دسته. گل ها رو با نواری.

eeseeb.blogfa.com

سیـبـــــــــستان - خطاطی ...

http://www.eeseeb.blogfa.com/post-512.aspx

نابغه کوچولوی من باز هم مرا شگفت زده کرد. امروز در حرف هایم به کلمه "خطاطی" اشاره کردم غافل از اینکه این پنج ساله معنی آن را نمی داند. اول کمی خندید و خیال کرد "خطخطی" را اشتباه گفته ام. بعد چند لحظه تامل کرد و گفت: آهان فهمیدم. کاغذی برداشت ، کمی آن را خطخطی کرد ، تایی زد ، پشت تای کاغذ نوشت T. و نشانم داد و گفت: خط - تا - تی! عاشقتم نابغه کوچولوی من. نوشته شده در پنجشنبه ۲۳ بهمن۱۳۹۳ ساعت 12:59 توسط سیب. در میان هر سیب. دانه ها محدود است. در دل هر دانه. سیب ها نامحدود . دانه باشیم، نه سیب!

eeseeb.blogfa.com

سیـبـــــــــستان

http://www.eeseeb.blogfa.com/9211.aspx

دیشب خواب دیدم فرزندی دارم. دو سه ماه بیشتر نداشت. زیبا بود و مدام لبخند می زد. انگشتم را با دستان کوچکش محکم می گرفت. بر سینه ام تکیه اش دادم و آرامش دنیا وجودم را گرفت. دیشب دلم چیزی خواست که پیش از این هرگز نخواسته بود. دیشب ثمره با تو بودن را داشتم! پن: می دانی که در خوابم تو هم کنارم بودی همسرم؟ نوشته شده در دوشنبه ۱۴ بهمن۱۳۹۲ ساعت 21:44 توسط سیب. در باب حجاب . روزی دختر شیخ یک تبلت غوغل نکسوس بخرید و بر شیخ عرضه نمود! شیخ بگفت: این تبلت که خریدی اولین کار چه کردی؟ باکی نیست. به دوامش نیز بیفزاید.

eeseeb.blogfa.com

سیـبـــــــــستان

http://www.eeseeb.blogfa.com/9312.aspx

می گویند شفافی نباش! همه می گویند من خیلی ساده ام. بلد نیستم حرفم را مخفی کنم. سیاست ندارم. رندی نمی کنم. زیرک نیستم. حقایق را می گویم. دروغ نمی گویم. نمی پیچانم. اظهار نظر می کنم. رو هستم. یکرنگ هستم. همین هستم که دیده می شوم. و هزاران جور دیگر تفسیر می کنند. و راست می گویند! چرا مردم از دستم عاصی باشند؟ چرا دیگران مرا نفهمند؟ چرا برای درکم به سختی بیافتند؟ مگر از من چه کم می شود که آنچه هست را صادقانه بیان کنم؟ پن: زندگی به مرور ایده های انسان را تغییر می دهد! در میان هر سیب. دانه ها محدود است. وسوسه ح...

eeseeb.blogfa.com

سیـبـــــــــستان

http://www.eeseeb.blogfa.com/9205.aspx

یکی از برادرها درسش تمام شده و رفته دنبال کار سربازی. مادر شب و روز نذر و نیاز می کرد که معافش کنند. دیروز لباس ارتشی اش را آورد که مادر کمرش را تنگ کند. کسی به مادر گفته اگر سپاه بود راحت تر می گرفتند، ارتش سخت است. مادر می پرسد: چرا نرفتی سپاه؟ می گوییم: رفتنی نیست که مادر. خودشان انتخاب می کنند. مگر اینکه پارتی. مادر دل نگران و صادقانه آهی می کشد و می گوید: " باطری. پن: دیگر می خواهد خیاطی کند باید عینک بزند . تو را زمانه پیر کرد یا من؟ نوشته شده در چهارشنبه ۲ مرداد۱۳۹۲ ساعت 18:45 توسط سیب.

eeseeb.blogfa.com

سیـبـــــــــستان - bed men ...

http://www.eeseeb.blogfa.com/post-516.aspx

نابغه کوچولوی من داشت برایم قصه می گفت. در داستانهایش شخصیت ها همیشه جادویی هستند و به اصطلاح خودش magic. آدم بد هم شخصیت منفور داستان است و به اصطلاح خودش bad man. این بار دو تا آدم بد از راه رسیدند و کوچولو گفت two bad man. When it's one man you can say man but when they are two you must say men. فکری کرد و آهانی گفت و ادامه داد two bed men. و من ساعتها به فکر فرو رفتم که:. Who exactly are these so called "bed men"? I may wanna meet them sometime. پن: کوچولوی نابغه من زاده یک دیگریست. در میان هر سیب.

eeseeb.blogfa.com

سیـبـــــــــستان

http://www.eeseeb.blogfa.com/9209.aspx

کاش می فهمیدی . کاش می فهمیدی . همین. نوشته شده در پنجشنبه ۲۱ آذر۱۳۹۲ ساعت 22:15 توسط سیب. در میان هر سیب. دانه ها محدود است. در دل هر دانه. سیب ها نامحدود . دانه باشیم، نه سیب! سيب نوشت های پیشین. وسوسه حوا (که سیب را چید). پيچ (كه هلويي ست). مرد مقدس من (كه براي تو). از نفس افتاده (كه نفس ميگيرد). آفاق (كه درست مينويسد). آقا محسن (که نیست). سجاد (که اولین چت).مهجاد. ثاقب فرد (که اندیشمند است). وحید (که تنها و عزيز). یادداشت های یک دختر ترشیده. ماه مهربون (که کامل خوندمش). Juju (که عاشقش شدم).

eeseeb.blogfa.com

سیـبـــــــــستان

http://www.eeseeb.blogfa.com/9210.aspx

شب شد بیا . مادر نشسته پای تلویزیون انفجارها را در کشورهای اسلامی تماشا می کند. آهی می کشد و بلند می گوید:. بیا آقا بیا دیگر شب شد دیره! تا به حال کسی امام زمانش را انقدر صادقانه صدا کرده است؟ پن: ماه ربیع آغاز شد . گذشته تعزیت باد و آینده مبارکت باشد زهرا(س) . نوشته شده در پنجشنبه ۱۲ دی۱۳۹۲ ساعت 19:33 توسط سیب. I want your pen . You really hurt me. You broke my heart. I came to you to figure out why you were so dear to me. And yet you are dear to me. I don't hate you even though I really want to. بنده خ...