haorvatat.blogfa.com
کلاغ دره ی یوش -
http://haorvatat.blogfa.com/post-31.aspx
کلاغ دره ی یوش. عمو فیلترچی، اینو بدون که این بچه سوسول آشغال عوضی به این راحتی ها که تو فکر میکنی جا نمیزنه! هرچقدر دلت میخواد به این کار شریف و نون و آب دار ادامه بده ! اینم فیلتر کنی خیالی نیست. از یه سوراخ دیگه سر کله ام پیدا میشه. تا چشمات کور شه . نوشته شده در 2011/1/29. حيات خلوت با مهرشاد. نقطه چين ها . . . هويت درون (شايان نازنين). نیم بوسه (دل نوشته های ماني آذري). جغد دانا (EraZer Head). A Boy with a blue scarf.
haorvatat.blogfa.com
کلاغ دره ی یوش
http://haorvatat.blogfa.com/8910.aspx
کلاغ دره ی یوش. بیست و ششم دی ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه . ساعت ۱۰ صبح . تهران برفی و یخ زده . کلاغ پیر از بالای درخت مرا میخواند .خواب سنگین زمستانی ام را در هم می شکند . نیما کلاغ . آغازیدنی دوباره . نوشته شده در 2011/1/16. حيات خلوت با مهرشاد. نقطه چين ها . . . هويت درون (شايان نازنين). نیم بوسه (دل نوشته های ماني آذري). جغد دانا (EraZer Head). A Boy with a blue scarf.
haorvatat.blogfa.com
کلاغ دره ی یوش - همینجوری
http://haorvatat.blogfa.com/post-32.aspx
کلاغ دره ی یوش. بعد از چند ماه که از مهاجرتم میگذره هوس کردم یه سری به دوستامو وبلاگ قدیمم بزنم. یادش بخیر . اصلا یادم رفته بود وبلاگم دارم . نوشته شده در 2011/6/28. حيات خلوت با مهرشاد. نقطه چين ها . . . هويت درون (شايان نازنين). نیم بوسه (دل نوشته های ماني آذري). جغد دانا (EraZer Head). A Boy with a blue scarf.
madw0rld.wordpress.com
اوت | 2016 | دنیای دیوانه
https://madw0rld.wordpress.com/2016/08
I find it kind of funny, I find it kind of sad. خیلی وقت پیشا اینجا نوشته بودم که دوران دبیرستان هم وبلاگ داشتم. امروز یادش افتادم و گفتم برای تجدید خاطرات بخونمش. متاسفانه خود وبلاگ که کلا پاک شده رفته(البته من یادم نمیاد پاکش کرده باشم، فکر کنم از بس آپدیتش نکردم از پرشین بلاگ حذف شده). فقط چندتا صفحه ازش cache شده که اونا هم ناقصن 😦. فقط پست هایی که در مورد احساساتم هست رو پاک نکرده بودم. الان چقدر دلم میسوزه! یه سری خاطره بودن که از دست رفتن. خیر نبینی جناب آقای رضا میم! عشق مي تونه به سادگي ديدن يه...
madw0rld.wordpress.com
یه روز خوب! | دنیای دیوانه
https://madw0rld.wordpress.com/2015/01/19/یه-روز-خوب
I find it kind of funny, I find it kind of sad. بالاخره 29 دی با هم یکی از رستوران های نزدیک خونه ی ما رفتیم. من قرار بود شیرینی گواهینامه گرفتن رو بهش بدم. این دعوت کردنم هی زمانش اینور اونور میشد، بیشتر از یه ماه طول کشید تا آخرش تونستیم بریم. وقتی توی خیابون همدیگه رو دیدیم، من سلام کردم و دست دادم. ایشون مثل اکثر وقتا گلایه کرد که چرا سردی؟ خلاصه رفتیم داخل. خوشبختانه رستوران خلوت بود. کادوی تولدم رو بهم داد 🙂 یه گردنبند خوشگل طلایی رنگ. منم گفتم من با دخترای خوشگل زیاد بیرون نمیرم! بهش گفتم میدونم ...
madw0rld.wordpress.com
کافه سینما | دنیای دیوانه
https://madw0rld.wordpress.com/2016/03/16/کافه-سینما
I find it kind of funny, I find it kind of sad. بعد از فراز و نشیب فراوان و بحث هایی که این چند ماه داشتیم و همشم بخاطر دیدار قبل بود، بالاخره جمعه 14 اسفند همدیگه رو دیدیم. خب یادتونه که تصمیم داشتم دیدار بعد از سینما رفتن همه چیزو بگم. اما خب فکر میکردم همون تابستون یا نهایتا اوایل پاییز همدیگه رو میبینیم ولی دقیقا همون ماجراهایی که دفعه قبل رخ داده بود باعث شد که لج کنه و قراری که قرار بود! به زودی داشته باشیم رو بپیچونه. اینو وقتی سر ایسنتاگرام بحثمون شد فهمیدم. خیلی بده. خیلی! از اینکه ناراحت بشه...
madw0rld.wordpress.com
سینما و باقی ماجراها! | دنیای دیوانه
https://madw0rld.wordpress.com/2015/08/16/سینما-و-باقی-ماجراها
I find it kind of funny, I find it kind of sad. سینما و باقی ماجراها! قرارمون جمعه (23 ام) خانه پنیر پرچک ساعت 9 بود. 8:15 اس داد: «من خواب موندم» و قرار شد ده بریم. در ضمن من شاغلم و فعلا دستم بازتره، نسبت به او که هنوز درسش تموم نشده و شاید اینکه او متقابلا بخواد این خرجا رو کنه براش سنگین باشه. گرچه که فعلا روند بیرون رفتن ما سالی دو سه بار بوده! و تو این میزان کم شاید انقدا هم فشاری نباشه. در هر صورت بهتر دیدم، که کادو رو نبرم. اول برای صرف صبحانه رفتیم کافی شاپ. منم که معمولا در قبال اینجور حرفاش خو...
madw0rld.wordpress.com
اوت | 2014 | دنیای دیوانه
https://madw0rld.wordpress.com/2014/08
I find it kind of funny, I find it kind of sad. آقا ما هفته پیش (18 مرداد) با سلام و صلوات دوباره با هم رفتیم بیرون. محلشو من انتخاب کردم چایبار. تا بحال نرفته بودم. دلم میخواست یه کافی شاپ با فضای باز بریم. بااینکه وسط هفته بود شانس انقدر شلوغ بود که میزای داخل حیاطش بهمون نرسید. اولش که خیلی پررو شده بود. همون بداخلاق بازی های بی دلیل همیشگی رو از اولش شروع کرد. مثلا من اصرار داشتم جامون رو عوض کنیم. با من لحن تندی ازم خواست که بیخیال شم. اه اه نه اهل مشروبه نه سیگار… درسته منم اهلش نیستم ولی هرد...
madw0rld.wordpress.com
مارس | 2016 | دنیای دیوانه
https://madw0rld.wordpress.com/2016/03
I find it kind of funny, I find it kind of sad. بعد از فراز و نشیب فراوان و بحث هایی که این چند ماه داشتیم و همشم بخاطر دیدار قبل بود، بالاخره جمعه 14 اسفند همدیگه رو دیدیم. خب یادتونه که تصمیم داشتم دیدار بعد از سینما رفتن همه چیزو بگم. اما خب فکر میکردم همون تابستون یا نهایتا اوایل پاییز همدیگه رو میبینیم ولی دقیقا همون ماجراهایی که دفعه قبل رخ داده بود باعث شد که لج کنه و قراری که قرار بود! به زودی داشته باشیم رو بپیچونه. اینو وقتی سر ایسنتاگرام بحثمون شد فهمیدم. خیلی بده. خیلی! از اینکه ناراحت بشه...
madw0rld.wordpress.com
دنیای دیوانه | I find it kind of funny, I find it kind of sad | صفحهٔ 3
https://madw0rld.wordpress.com/page/3
I find it kind of funny, I find it kind of sad. دیشب (پنج شنبه 25 شهریور) بالاخره دیدمش بعد از 13 ماه! 4 ساله که سالی یک بار میبینمش. دقیقا از همون زمان که رابطمون تموم شد. خیلی کوتاه تر از اون بود که انتظار داشتم. ساعت 7:55 اومد دنبالم. ولش میکردم 8:10 هم میخواست بره (مادرش کارش داشت) ولی تا 8:20 نگهش داشتم. خیلی دیدار خوبی نبود. بخصوص که تو همین مدت کوتاه یه کنتاک هم بینمون بوجود اومد. اولین بار بود که رانندگی شو میدیدم. بنظرم خیلی خوب نبود. برگشتم و بهش نگاه کردم. سریع متوجه شد و با خنده گفت چیه؟