JOOOOOOK.IRAN.SC

haniyehbanoo.blogfa.com

داستانک ها - دفتر مشق دخترک فقیر

http://www.haniyehbanoo.blogfa.com/post/9

دفتر مشق دخترک فقیر. معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا. . دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم. دخترک چانه لرزانش را جمع کرد. بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :. اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم.

haniyehbanoo.blogfa.com

داستانک ها - تمساح ها

http://www.haniyehbanoo.blogfa.com/post/10

گردشگری در یک خلیج کوچک مشغول ماهیگیری بود که ناگهان قایقش واژگون شد، چاره ای جز شنا کردن تا ساحل نبود. ولی از انجا که شنیده بود سابقا در این محل تمساح ها زندگی میکرده اند از ترس لبه ی قایق را گرفت. ناگهان پیرمردی را در ساحل دید و از او پرسید: هیچ تمساحی این اطراف هست؟ پیرمرد پاسخ داد: هیچ تمساحی، سالهاست. گردشگر احساس امنیت کرد و بدون شنیدن ادامه صحبت و با فراغ بال به سمت ساحل شروع به شنا کرد . در نیمه راه پیرمرد را دید که با ترس و تعجب او را نگاه میکند و برایش دعا میخواند. هفته او ل آذر ۱۳۹۱.

haniyehbanoo.blogfa.com

داستانک ها

http://www.haniyehbanoo.blogfa.com/1391/06/4

پسرک گفت: مامان و زهرمار. از وقتی تو اومدی تو این خونه، مینا کمتر با من بازی میکنه و بیشتر وقتشو با تو میگذرونه. حالا منم میدونم چه بلایی سرت بیارم. چند دقیقه بعد در اتاق باز و مینا وارد شد و با دیدن برادرش گریه کنان به هال رفت و گفت: مامان! داداش دست و پای عروسک سخنگو رو که تازه برام خریده بودی شکسته. . تاريخ سه شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۱ساعت 19:39 نويسنده حانیه. این وبلاگ مجموعه ای از داستانک ها را در بر دارد. هفته او ل آذر ۱۳۹۱. هفته چهارم شهریور ۱۳۹۱. هفته سوم شهریور ۱۳۹۱. هفته دوم شهریور ۱۳۹۱.

haniyehbanoo.blogfa.com

داستانک ها - معرفت

http://www.haniyehbanoo.blogfa.com/post/3

حالا و پس از دو هفته که کاغذها را از جیبش درآورد و یکی یکی شروع به خواندن آنها کرد، فهمید روی همه ی آنها یک اسم نوشته شده بود: حسن. یاد شاگردانش و معرفت آنها که افتاد اشک در چشمانش جمع شد. تاريخ جمعه دهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 11:51 نويسنده حانیه. این وبلاگ مجموعه ای از داستانک ها را در بر دارد. هفته او ل آذر ۱۳۹۱. هفته چهارم شهریور ۱۳۹۱. هفته سوم شهریور ۱۳۹۱. هفته دوم شهریور ۱۳۹۱. قدم به دنیاے من. زندگی به شرط خنده. ツ تاریک. ツ. ب هت رین م .

haniyehbanoo.blogfa.com

داستانک ها

http://www.haniyehbanoo.blogfa.com/1391/06/2

پسری یه دختری رو که توی یه سی دی فروشی کار می کرد، خیلی دوست داشت. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه می رفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با او. بعد از یک ماه پسرک مرد. وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت، مادر پسرک گفت: که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد. دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده. دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد. میدونی چرا گریه می کرد؟ ادامه مطلب. . تاريخ یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 20:16 نويسنده حانیه. یک کلاغ، چهل کلاغ. هفت قرن پیش، هفت کبوتر س...

haniyehbanoo.blogfa.com

داستانک ها - پیرمرد زیرک

http://www.haniyehbanoo.blogfa.com/post/12

يک پيرمرد بازنشسته، خانه جديدي در نزديکي يک دبيرستان خريد. يکي دو هفته اول همه چيز به خوبي و در آرامش پيش مي رفت تا اين که مدرسه ها باز شد. در اولين روز مدرسه، پس از تعطيلي کلاسها سه تا پسربچه در خيابان راه افتادند و در حالي که بلند بلند با هم حرف مي زدند، هر چيزي که در خيابان افتاده بود را شوت مي کردند و سروصداى عجيبي راه انداختند. اين کار هر روز تکرار مي شد و آسايش پيرمرد کاملا مختل شده بود. اين بود که تصميم گرفت کاري بکند. ببينيد بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگي من اشتباه شده و من نمي تونم روزي.

haniyehbanoo.blogfa.com

داستانک ها

http://www.haniyehbanoo.blogfa.com/1391/09/1

يک پيرمرد بازنشسته، خانه جديدي در نزديکي يک دبيرستان خريد. يکي دو هفته اول همه چيز به خوبي و در آرامش پيش مي رفت تا اين که مدرسه ها باز شد. در اولين روز مدرسه، پس از تعطيلي کلاسها سه تا پسربچه در خيابان راه افتادند و در حالي که بلند بلند با هم حرف مي زدند، هر چيزي که در خيابان افتاده بود را شوت مي کردند و سروصداى عجيبي راه انداختند. اين کار هر روز تکرار مي شد و آسايش پيرمرد کاملا مختل شده بود. اين بود که تصميم گرفت کاري بکند. ببينيد بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگي من اشتباه شده و من نمي تونم روزي.

haniyehbanoo.blogfa.com

داستانک ها - کنجکاوی مردانه

http://www.haniyehbanoo.blogfa.com/post/8

یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده! به خانم ها که اصلا نمی داد و تحویلشون نمی گرفت، در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند. احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدم های باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده! بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چی هستن! زندگی به ش...

haniyehbanoo.blogfa.com

داستانک ها - قهرمان

http://www.haniyehbanoo.blogfa.com/post/5

او نیز مانند صدها زن و مرد و پیر و جوان، دسته گلی در دست داشت و منتظر مسافری غریب بود. نیم ساعتی انتظار کشید. تک تک مسافران که پیاده می شدند یک حلقه گل به گردنشان آویخته میشد و به روی شانه های مردم از ایستگاه دور می شدند. زن جوان اما، . انتظارش به ثمر نرسید. یعنی وقتی همه اسرای آزاد شده همراه خانواده شان رفتند، او باز هم مثل همه ی ۵ سال گذشته تنها و ناامید به سوی خانه راه افتاد تا دوباره منتظر بماند. تاريخ جمعه دهم شهریور ۱۳۹۱ساعت 13:47 نويسنده حانیه. این وبلاگ مجموعه ای از داستانک ها را در بر دارد.