dastane.blogsky.com
داستان های کوتاه
http://www.dastane.blogsky.com/page/12
روزی جک وجوکه هر دوسیگاری بودن با هم حرف میزدن.جک از جو پرسید:به نظرت می تونی هنگام دعا کردن سیگار بکشی؟ جو گفت:بهتره از کشیش بپرسی.جک هم از کشیش پرسید:می تونی هنگام دعا کردن سی گار بکشی؟ ولی کشیش با قاطعیت پاسخ رد دادو گفت:این اهانت به دین است.جک هم داستان روبازگو کرد ولی جو گفت تو سوال رو اشتبا ه مطرح کردی.این دفعه من این کارو میکنم.اورفت و از کشیش پرسید:آیا میشه وقت سیگار کشیدن دعا هم کرد؟ کشیش هم با خوش حالی پاسخ داد:البته! شما هر وقت و هر جایی می تونی با خدا ارتباط برقرار کنی! نوشته شده توسط امین.
dastane.blogsky.com
ادعای خدایی فرعون - داستان های کوتاه
http://www.dastane.blogsky.com/1392/01/20/post-58
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد! شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید. میمون ها و تله.
dastane.blogsky.com
تابلوی شام آخر - داستان های کوتاه
http://www.dastane.blogsky.com/1392/01/20/post-59
لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد: میبایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر میکرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانیش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهرهاش اتودها و طرحهایی برداشت. داوینچی با تعجب پرسید: کی؟ نوشته شده توسط امین. در تاریخ سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 چاپ یادداشت. اتفاقات تاریخی و مذهبی.
dastane.blogsky.com
داستان های کوتاه
http://www.dastane.blogsky.com/1391/06
داستان ایجاد دانشگاه استنفورد. خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند. منشی فورا متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالا اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامی گفت: مایل هستیم رییس را ببینیم. منشی با بی حوصلگی گفت: ایشان امروز گرفتارند. خانم جواب داد: ما منتظر خواهیم شد. رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: یک ساختمان! روزی رو...
dastane.blogsky.com
داستان های کوتاه
http://www.dastane.blogsky.com/1391/07
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد. در آن لحظات سنگین سکوت، که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد زد: خدایا کمکم کن! ندایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی؟ نجاتم بده خدای من! آیا به من ایمان داری؟ آری همیشه به تو ایمان داشتهام. پس آن طناب دور کمرت را پاره کن! نوشته شده توسط امین.
dastane.blogsky.com
آرشیو مطالب وبلاگ - داستان های کوتاه
http://www.dastane.blogsky.com/posts
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 توسط امین. سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 توسط امین. سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 توسط امین. سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 توسط امین. چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 توسط امین. نامه جولیا به همسرش. سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 توسط امین. شاه عباس و رجال. جمعه 19 آبانماه سال 1391 توسط امین. دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 توسط امین. شنبه 1 مهرماه سال 1391 توسط امین. داستان ایجاد دانشگاه استنفورد. چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 توسط امین. چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 توسط امین. میمون ها و تله.
dastane.blogsky.com
داستان های کوتاه
http://www.dastane.blogsky.com/1391/12
یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش . مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت . طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد . مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه . اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر . مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره . توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت . مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت . و منتظر شد تا مرگ بیدار شه . نوشته شده توسط امین.
dastane.blogsky.com
داستان های کوتاه
http://www.dastane.blogsky.com/1391/08
شاه عباس و رجال. نقل است شاه عباس صفوی رجال کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد، دستور داد تا. درسرقلیانها بجای تنباکو، ازسرگین اسب استفاده نمایند. میهمانها مشغول کشیدن. ودود و بوی پهن اسب فضا را پر کرد، اما رجال - از بیم ناراحتی شاه. پشت سر هم بر نی قلیان پ ک عمیق زده و با احساس رضایت دودش را هوا می دادند! در عمرشان، تنباکویی به آن خوبی نکشیده اند! شاه رو به آنها کرده و گفت. سرقلیانها با بهترین تنباکو پر شده اند، آن را حاکم همدان برایمان فرستاده است. به قلیان میزد- گفت: تنباکویش چطور است؟ شاه عباس و رجال.
dastane.blogsky.com
کم فروشی - داستان های کوتاه
http://www.dastane.blogsky.com/1392/03/27/post-60/کم-فروشی
نوشته شده توسط امین. در تاریخ دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 چاپ یادداشت. قرآن,تنها کتاب آسمانی که به عنوان معجزه است. اتفاقات تاریخی و مذهبی. عنوان آخرین یادداشت ها. نامه جولیا به همسرش. شاه عباس و رجال. داستان ایجاد دانشگاه استنفورد. ماجرای آرایشگر و ایرونی ها. داستان مرد و همسرش. میمون ها و تله. مرد پولدار و بانک. بستنی با طعم شکلات. وفاداری گربه به صاحب خود. لیست کامل عناوین یادداشتها. تعداد بازدیدکنندگان : 6537. Powered by blogsky.com.