sazeandisheh.parsiblog.com
قسمت هشتم و پایانی گودال یخی - بارقه قلم
http://sazeandisheh.parsiblog.com/Posts/136/قسمت%20هشتم%20و%20پاياني%20گودال%20يخي
همگام با هر روز. قسمت هشتم و پایانی گودال یخی. Laquo;قسمت پایانی گودال یخی». این چیه شاهین جان؟ این نشان لبیک صندوق وام به خواسته شماست! دنیا با خوشحالی پاکت را گرفت و گفت:«راست میگی؟ به این زودی و دم سال نو موافقت کردن؟ گفتم اگه موافقت نکنید زنم بیرونم میکنه اونها هم دیدند راست میگم به حرف کردن. خب پاکتو بازکن ببین. دنیا با خوشحالی پاکت را بازکرد و چنان فریادی از شادی زد که باران از ترس محکم پای شاهین را چسبید! پس میتونیم ماشینمونو عوض کنیمو یه دستی به سر و روی خونه بکشیم؟ فردا کی میری؟ راستی شاهین...
sazeandisheh.parsiblog.com
قسمت دوم و پایانی دره لاخ - بارقه قلم
http://sazeandisheh.parsiblog.com/Posts/138/قسمت%20دوم%20و%20پاياني%20دره%20لاخ
همگام با هر روز. قسمت دوم و پایانی دره لاخ. Laquo;قسمت دوم دره لاخ». مرد جلو آمد و گفت :«نباید هم بشناسید من از ده خزانهام. دو ده بالاتر. چوپان دهم». کبلای که گویی میترسید به ادامه حرف مرد گوش دهد با دنیایی از نگرانی و آشفتگی پرسید :«چه کار داری جوون؟ من چوپون ده خزانهام. این را که گفتی! هر کاری کردم تا جلویشان را بگیرم و نذارم به سمت آن دره پر شیب و خطرناک نرن، حیوانهای بیعقل به حرفم نکردند و از چوبم نترسیدند. دره لاخ، دره ایستاده و ترسناکیه! هیچ کس جرأت نکردهبود تا آن موقع پا به دره بذاره! گوسفن...
sazeandisheh.parsiblog.com
قسمت ششم گودالهای یخی - بارقه قلم
http://sazeandisheh.parsiblog.com/Posts/133/قسمت%20ششم%20گودالهاي%20يخي
همگام با هر روز. قسمت ششم گودالهای یخی. Laquo;قسمت ششم گوادالهای یخی». چشمان درشت و مژههای بلند دنیا از میان ابروان پرپشت و آویزانش، نمایان شدهبود. گویی تمامی زیبایی صورتش در میان انبوهی از کرک و پشم و مو، گم شده و حالا با اشاره آرایشگر و بند و تیغ، همه کنار رفتهبودند تا زیباییهای دنیا، پیدا شود! اینرا فقط شاهین احساس نکردهبود. هر کسی جلو میآمد چیزی میگفت. وای دنیا، چقدر خوشکل شدی! باورم نمیشه این همه تغییر کردهباشی! ملیحه به شوخی:«خوب شد عروس شدی دنیا جان، پیدا شدی! وام خوبی از بانک گرفت و آپا...
sazeandisheh.parsiblog.com
قسمت هفتم گودال یخی - بارقه قلم
http://sazeandisheh.parsiblog.com/Posts/135/قسمت%20هفتم%20گودال%20يخي
همگام با هر روز. قسمت هفتم گودال یخی. Laquo;قسمت هفتم گودالیخی». در انتظار باران، روز و شب ها طولانی میگذشت. به خصوص این که ویار دنیا نه تنها کم که نشد، بلکه هر روز بدتر و شدیدتر میشد و این ثانیهها را سخت میگذراند و شبها را دیر به صبح میرساند. دنیا از این که میتوانست مادر شود و دخترش را در بغل گیرد، خوشحال بود اما وقتی ناگهان این فکر به ذهنش حمله میکرد که شاید بچه مشکلی داشتهباشد، قلبش در سینه جاتنگی میکرد و روحش آزرده و سرگردان میشد! شاهین هرچه دنیا هوس میکرد را به ثانیهای برایش...شاهین د...
sazeandisheh.parsiblog.com
برای تو که دستار بر منبر نهادی و به دیدار معبود شتافتی - بارقه قلم
http://sazeandisheh.parsiblog.com/Posts/139/براي%20تو%20که%20دستار%20بر%20منبر%20نهادي%20و%20به%20ديدار%20معبود%20شتافتي
همگام با هر روز. برای تو که دستار بر منبر نهادی و به دیدار معبود شتافتی. ابوالفضل جان، این را از دوست شهیدی شنیدم که: در میان ما ساکنان موقت این جهان خاکی، آنهایی که در ماه مبارک رمضان به منزل واقعی خود فراخوانده میشوند با بقیه تفاوتی اساسی دارند. من شاهدم که او خودش از این طایفه بود و در رمضان به دیدار حق شتافت. در گفتارت آشکار بود که به رغم پایان تحصیل رسمی و کسب مدارج خوب حوزهای و دانشگاهی، اهل تفکر و اندیشه در احوال جامعه و انسان امروزی هستی و در راه حل مشکلات، کتاب را بر زمین ننهادهای. هر پدر یا...
sazeandisheh.parsiblog.com
سلام بر حسین (ع) - بارقه قلم
http://sazeandisheh.parsiblog.com/Posts/140/سلام%20بر%20حسين%20(ع)
همگام با هر روز. سلام بر حسین (ع). السلام علیک یا ابا عبدالله. و علی الارواح التی حلت بفنائک. دلها به سرزنان، سینه چاک میدهد در عزای حسین(ع). غمی بزرگ به وسعت تمام نگفتههای آوای نگاهها و نواها، تو را در تکتک قطرههای نفس و اشک، فریاد میدارد، یا حسین (ع)! کربلا به خون تو تشنه نبود که از چشمهسار نگاه تو سیراب عشق بود و معرفت! سیراب مردانگی بود و سربلندی! پرچمت فراختر از صحنه کربلا بود چرا که به درازای تاریخ، بر سر غریبه و آشنا، گسترد و دستهای آسمانی بسیاری را با خود به خورشید رساند! صورت دین را بی&...
sazeandisheh.parsiblog.com
قسمت اول دره لاخ - بارقه قلم
http://sazeandisheh.parsiblog.com/Posts/137/قسمت%20اول%20دره%20لاخ
همگام با هر روز. قسمت اول دره لاخ. Laquo;قسمت اول دره لاخ». صدای فریاد مردم در کوه و کمر پیچیدهبود! همراه با مردمان، کوه نیز فریاد میکشید! هر دو سه مشعلداری به سویی میرفتند و با هم و یکصدا فریاد میزدند! تاریکی شب را روشنای مشعلها و فریاد مشعلداران، درهم شکستهبود! ستارهها بر فراز مشعلها، میتابیدند تا راه مشعلدارها را روشنتر کنند. نیمهشب بود ولی ده در خواب نبود! انگار همه خوابنما شدهبودند! کابوسی شوم بر ده ریختهبود! کابوسی غمانگیز و تاریک! چشمان همه را خواب و پاهایشان را خستگی، بی طاقت ک...
sazeandisheh.parsiblog.com
می خواهی چه کاره شوی یونس؟ - بارقه قلم
http://sazeandisheh.parsiblog.com/Posts/144/مي%20خواهي%20چه%20کاره%20شوي%20يونس؟
همگام با هر روز. می خواهی چه کاره شوی یونس؟ می خواهی چه کاره شوی یونس؟ از سر کلاس ادبیات و شعر و شاعری با دخترهام به پای کلاس ابتدایی پسرها ناخواسته و نسنجیده، کشانده شدم. با این که خیلی مقاومت کردم تا نیایم اما نشد. با این جهت بازهم ناراضی نیستم چون جذابیت خاص خودش را دارد به خصوص این که تجربهای نو و تازه است. سر کلاس اجتماعی سوم بودم. درس مشاغل. شغلها را میگفتیم و تولید و خدمت را بررسی میکردیم. از پسرهایم خواستم تا هر کدام شغلی را که دوست دارند بگویند و علتش را نیز بیان کنند. اما به کی میگفتم!
sazeandisheh.parsiblog.com
کادوی روز معلم کلاس ششم پسرها - بارقه قلم
http://sazeandisheh.parsiblog.com/Posts/141/کادوي%20روز%20معلم%20کلاس%20ششم%20پسرها
همگام با هر روز. کادوی روز معلم کلاس ششم پسرها. کادو روز معلم کلاس پسرهام. پسرهای کلاس ششم ، نه تنها اولین تجربه من در مقطع ابتدایی بود که اولین تجربهام با دانشآموزان پسر بود. جدای از تمام سختیها و مشکلاتش، بسیار بامزه و تازه و نو بود! حسی نو و جدید و سرشار از انرژی و شادی! حسی زیبا و دوست داشتنی که حتی تا خانه و در خانه نیز با من بود. دلم برایشان تنگ میشد حتی وقتی پیششان بودم. اما خاطره این صفحهام برمیگردد به عید. و معمولا هم ساندویچ بین پسرها، استقبال خوبی دارد. تازه فهمیدم چی شده! یاد علیرضا و پ...
sazeandisheh.parsiblog.com
ب. اخلاقی - بارقه قلم
http://sazeandisheh.parsiblog.com/Author/ب.%20اخلاقي
همگام با هر روز. می خواهی چه کاره شوی یونس؟ می خواهی چه کاره شوی یونس؟ از سر کلاس ادبیات و شعر و شاعری با دخترهام به پای کلاس ابتدایی پسرها ناخواسته و نسنجیده، کشانده شدم. با این که خیلی مقاومت کردم تا نیایم اما نشد. با این جهت بازهم ناراضی نیستم چون جذابیت خاص خودش را دارد به خصوص این که تجربهای نو و تازه است. سر کلاس اجتماعی سوم بودم. درس مشاغل. شغلها را میگفتیم و تولید و خدمت را بررسی میکردیم. از پسرهایم خواستم تا هر کدام شغلی را که دوست دارند بگویند و علتش را نیز بیان کنند. اما به کی میگفتم!