KHATERAT1.BLOGFA.COM

armaun.blogspot.com

آ ر ما ن: February 2006

http://armaun.blogspot.com/2006_02_01_archive.html

Tuesday, February 14, 2006. شیرین زبونی های من. که با اون کامنتشون مامانم رو سر غیرت آوردن تا دیگه انقدر دیر به دیر به روز نکنه! البته مامانم خیلی هم تقصیر نداره چون خیلی سرش شلوغه، آخه ما یه اسباب کشی در پیش داریم که یه کم راه ما رو به ایران دورتر می کنه. تقریبا تا دو ماه دیگه ما از تورنتو می ریم به ونکوور! برا همین مامان وبابام کلی کار دارن که باید تو این دو ماه انجام بدن و مامانم هم زیاد وقت نمی کنه بیاد اینجا و از شیطونی های من بنویسه. ولی. کار گذاشتن رو دست مامانم! بعد از اون کم کم شروع کردم به کیه.

armaun.blogspot.com

آ ر ما ن: November 2004

http://armaun.blogspot.com/2004_11_01_archive.html

Sunday, November 28, 2004. مامان دیگه ازسپتامبرتا امروز فرصت نکرده بود که به روز کنه. آخه من دیگه ماههای آخر سنگین شده بودم و نفس مامان رو بریده بودم! مامان از دو هفته قبل از اومدن من دیگه نرفت سر کار ولی عوضش آنچنان کهیری زد که صد بار از سر کار رفتن بدتر بود. آ. بعد از سه روز من و مامان اومدیم خونه. اونروز اولین برف پاییزی-زمستونی داشت می بارید. مامان اعظم تو خونه منتظر ما بود و خیلی دلش می خواست به رسم خودمون اسفند دود کنه ولی از دست این اسموک دیتکتورها فقط تو دلش دعا میخوند برا رفع بلا! 1578;ا&#...

behtarinam27.blogfa.com

ღ.:*sar zabun*:.ღ

http://www.behtarinam27.blogfa.com/9005.aspx

اها بيروني چساتو دلويس کن بينم(جذبه رو داشي. دوست جونام شماها چطورين؟ ميخوام يه کاري کنم(اوا مگه فژولي؟ انقد اصرار کردين ميگم. کسايي که بم سر نميزنن لينکشون پاک ميشه(فقط دوستاي بامرام. اين چن روز که نبودم دليل داش. 2سرم انقد شلوغ بود بعد اينکه از بيمارستان اومدم. 3وظيفه داشم که پرستاري کنم(بازم همين کارو ميکنم). به همراه اقاجون-مامان و داداش اومده بود(اوا نه فافا جريان خواستگاري نبود)از 5شنبه ظهر اينجا. منم عصر با مامان رفتم پيشش. برا عيادت مامان کمپوت و ابميوه گرفته بود(زحمت کسيدي عسيسم. برا خوشبخت شدنم...

behtarinam27.blogfa.com

ღ.:*sar zabun*:.ღ

http://www.behtarinam27.blogfa.com/9006.aspx

تو یه جمله میگم:. اصن حوصله و اعصاب ندارم. دیشب وقتی گفتی نشستم گریه کردم عشقولی هم اس و میس نداد(کاره خوبی کردی). میدونسم خودشم ناراحت بود. نوشته شده در ساعت توسط joojoo. خسته نباشي)اچار فرانسه اي دگ همه کاره خونه. حتي شما ببيننده عزيزي که نظر نميدي(بي معرفت). خب عيد فطر هم گذش طاعات همه قبول حق(البته با پوزش چون دير گفتم). شبش خاله هام اومدن کمکمون کردن چون مامانم بخيه داش نميتونس زياد تکون بخوره. منم مث کارفرماها بالا سر خاله هام مونده بودم(اوا چيه با تعجب نگا ميکني امر نميکردما. بعد به خاله هام داديم.

behtarinam27.blogfa.com

ღ.:*sar zabun*:.ღ

http://www.behtarinam27.blogfa.com/9001.aspx

امان از دس تو! ااااا خودتو به خستگی نزن. پریروز که بام قهر بودی. باز مامان جون گوشیو برداره مث اون موقع که. شام میزدی تو رگ. گفتم وای ایندفه هم برداره ۱۰۰ یه چیزی میگی. شماره مامانو هم دارم بش اس بدم؟ بعد اینکه از سرکار اومد. عصرونه زد زود اومد نت. بم نگفته بود که نت. یهو گف بیا یاهو رفتم. یاهو کمی بحث پزشکی راه انداختیم. بعد وب دختر داییش رفتیم جالب بود. گف برات وب زدم. گفتم شوخی نکن تو حوصله وب زدنو اپ کردنو نداری. ادرسشو که داد دیدم بله. که ناقلا اسمم نوشته. قالبشم خودم انتخاب کردم. پریروز عشقولی رفته...

behtarinam27.blogfa.com

ღ.:*sar zabun*:.ღ - شانس کجم

http://www.behtarinam27.blogfa.com/post-49.aspx

تو یه جمله میگم:. اصن حوصله و اعصاب ندارم. دیشب وقتی گفتی نشستم گریه کردم عشقولی هم اس و میس نداد(کاره خوبی کردی). میدونسم خودشم ناراحت بود. نوشته شده در ساعت توسط joojoo. سلام به عاشقا و دوستای گلی که اینجا میان. وبمو بیشتر اوقات هر روز اپ میکنم ازم دلخور نشین که خبرتون نمیکنم. منو عشقولی از اذر89دوستیم و از اول هم تصمیمش ازد بوده اما بم نگفته بود فروردین90بم گف(سیطون -). برا خوشبخت شدنمون ارزو کنین فدا همتون. من تونستم شما هم میتونید فقط با چند کلیک در روز*. عمری که به عاشق بودن گذشت*. آش شوله قلم کار.

behtarinam27.blogfa.com

ღ.:*sar zabun*:.ღ

http://www.behtarinam27.blogfa.com/9003.aspx

خاطره از تولد عشقولی. خسته نباسي(اخي خسته اي اخه وقتي با من ميحرفي دگ خستگي برات. ديروز اين موقع توو راه بوديا. خب از ديروز بگم. منم خواب بودم(اي واي منتظر بود. توو خواب ميديدمش که يهو پريدم از خواب گوشيو نگا کردم ديدم بله عشقوليم. 3صب حرکت کرده بود(ميگه کم مونده بود خواب بمونه الهي فدااااااااااااااات. سفارش کرده بود مامانو هم بيارم. منم لاي منگنه بودم بگم نگم. توکل بخدا کردمو رفتم جلو گفتم مامان اگه يکي بخوادتم حاضري بام بياي باش بحرفي؟ گفتم مامان اخه از راه دور مياد. که اونوقت گف باشه. از دور حدس زدم که.

behtarinam27.blogfa.com

ღ.:*sar zabun*:.ღ - این مدت

http://www.behtarinam27.blogfa.com/post-50.aspx

گفتما چساتو دلویش کن وقتی بیلونی). دوستای گلم شماها چطورین؟ این مدت چیا شده:. این هفته میومد اما نیومد که نیومد. اگه این روزا نیاد مرباشو*کلوچشو*سوهانی که سوغات بود براش کنار گذاشه بودمو میخولیم. بعدشم که نی نی دخ خالم بدنیا اومد(دخمل). نی نی این یکی دخ خالمم دخمل(خدا خدا میکردم دخمل باشه)هنو بدنیا نیومده دوسش دالم اسمشم. من انتخاب کردم هلیا. اما این نی نی اوله اسمش مهنا. شب ششمش اسمشو گذاشیم هندونه شده بود. نتمم چن روزی قط بود. دیروز عصر نشسه بودم دیدم یه 0912 میزنگه منم زود به عشقولی. اس دادم پسر بود.

armaun.blogspot.com

آ ر ما ن: February 2005

http://armaun.blogspot.com/2005_02_01_archive.html

Monday, February 28, 2005. مامان با درست کردن این وبلاگ فقط قصد داشته که هم قصه های منو جایی برا خودش نگه داشته باشه و هم من وقتی بزرگ شدم جایی این قصه ها رو بخونم. ولی وقتی مامان لینک وبلاگم رو اتفاقی داد عمو علی وبلاگی یه نگاهی بکنه, عمو علی به اون پیشنهاد کرد که منو به عنوان کوچیکترین بلاگرمعرفی کنه! حالا درسته که مامان یه کم ناشیه ولی امیدواره که وقتی من خودم بزرگ شدم فارسی رو خوب یاد بگیرم واینجا رو به یه وبلاگ خوب و با حال تبدیل کنم. آ. Posted by آرمان at 12:27 PM. 1570;رمان. قصه ها و تصویر های تازه.