tandiiss.blogspot.com
تندیس: 01/01/2007 - 02/01/2007
http://tandiiss.blogspot.com/2007_01_01_archive.html
ساعتهاست از یکی از واحدهای آپارتمان، صدای ریز پارس یک سگ کوچک پاکوتاه میآید. اهالی بسیج شدهاند برای پیدا کردن سگ بینوا و صاحباش. شم پلیسیام میگوید همان آقای عصبانی که قاطی بقیه دنبال منبع نجاست میگردد و مدام غر میزند که ما اینجا نماز میخوانیم و این چه وضعی است! در ماه محرم خجالت نمیکشند ملت! همان صاحب سگ است. ساعتها نگاه هم می کردیم. با هم حرف می زدیم. حواسمان مدام به هم بود. گلهای نرگسی را می گویم که دیروز بلاخره خریدمشان از پسرک پشت چراغ قرمز. و با نگاه گلهای خوشرنگ را دنبال میکنم. آرشیوم را نگاه می کنم.
tandiiss.blogspot.com
تندیس: 02/01/2008 - 03/01/2008
http://tandiiss.blogspot.com/2008_02_01_archive.html
به یه فرشته فکر می کنم رو شونه راستم که در حال عبادته! تنها هم که باشم حس خوب آشپزی، حس خوب لذت بردن دیگران از دست پخت رهایم نمیکند. تنها هم که باشی لذت آفرینش با توهست. چون زنی! تنها را ه چارهاش همین بود. دیگ و قابلمه را بزنی زیر بغلت و همکارانت را مهمان کنی برای نهار آن روز و بنشینی و لذت ببری از با اشتها خوردنشان و اینکه بگویند خیلی وقت بود غذای خانگی نخورده بودند و اینکه خسته شده بودند از غذاهای بیمزه شرکت و دیگر اینکه باید یک جوری خواهرشان را همین روزها به بیچارهای غالب کنند و . به اینکه یه نوار ناز...
tandiiss.blogspot.com
تندیس: 02/01/2007 - 03/01/2007
http://tandiiss.blogspot.com/2007_02_01_archive.html
دیشب/ گالری ماه مهر/ به صرف یک چای داغ در یک شب سرد/ برای بازدید از عکسهایی با سوژهای جدید. در دفتر یادگاری بازدیدکنندگان اسم بسیاری (از بلاگرها) را که میشناختم دیدم و حرفهای زیباشان را خواندم. انگار که به کامنتهای وبلاگش سر بزند، موقع رفتن با ذوق و شوق نوشتههای بازدیدکنندگان را میخواند. دوربین نداشتم. عکسها هم کیفیت خوبی ندارند. اما لذت بردم از محیط کوچک و صمیمی آنجا، با دیدن یک عالمه عکاس و یک عالمه دوربین و یک عالمه عکس و یک عالمه موسیقی زیبا. روزهایم از روی این روزشمار پل نیایش می گذرد. با خودم آشتی ...
tandiiss.blogspot.com
تندیس: 11/01/2007 - 12/01/2007
http://tandiiss.blogspot.com/2007_11_01_archive.html
من میدویدم، سریع میدویدم، بدون دویدن در زندگی هیچ کاری نمیشود کرد. بزرگتر که شدم دیگر دمپایی پرت کردن را فراموش کردم و فقط نگاه میکردم. اما فکر میکنم اگر بعضی جاها به طرف بعضی آدمها دمپایی پرت میکردم شاید خیلی قویتر از اینها بودم و خیلی چیزهایی را که از دست دادم، داشتم. انگار برای همیشه بسته شده بود. بعد از آن بود که دیگر رمقی برایم نماند تا برای چیزی بجنگم. نمیدانم چرا حالا احساس گناه میکنم. شاید اگر تندتر دویده بودم میتوانستم بزنمش. شاید اگر نفس کم نمیآوردم میتوانستم بگیرمت. شاید اگر جنگیده بودم.
tandiiss.blogspot.com
تندیس: 05/01/2007 - 06/01/2007
http://tandiiss.blogspot.com/2007_05_01_archive.html
شاید اگر بگویم وقت نمیکنم برای نوشتن راست نگفته باشم. بهتر است بگویم وقت نمیگذارم برای نوشتن و برای سرک کشیدن در دنیای اینترنت و خبر گرفتن از دوستان مجازی. امروز وقتی دوباره بعد از مدتها نشستم به وبگردی و وبلاگخوانی فهمیدم نه دیگر ذوقی مانده برایم، نه شوقی که بخوانم و یا بنویسم یا نمیدانم . انگار غریبه شدهاند این وبلاگها برایم. انگار نوشتههای خودم هم غریبه شدهاند با من. نه میخوانم، نه مینویسم. نه نگاه میکنم، نه عکس میگیرم. انگار سالهاست که مردهام. بعد از تمام اینها دیگر حس و حالی نمیماند برای نوشتن.
tandiiss.blogspot.com
تندیس: 05/01/2008 - 06/01/2008
http://tandiiss.blogspot.com/2008_05_01_archive.html
وقتی تمام اسباب و وسایل را آوردند گذاشتند وسط خانه و رفتند، از خستگی روی پایم نمیتوانستم بایستم. نشستم روی مبل، وسط اتاق و سرم را تکیه دادم به نرمی پشتیاش. با تمام دردسرهایش، احساس خوب تغییر نمیگذاشت اشکهایم سرازیر شوند. مادر گفت: تا چشم به هم بزنی یکسال دیگر هم گذشته است. مادر که رفت، مثل دختر کوچولوها نشستم پشت سرش گریه کردم. شاید حرفی برای گفتن نباشد گاهی، اما تمرین نوشتن می کنم اینجا. روزنامه یک صفحه ای). قصه های عامه پسند. از پشت یک سوم. دنیای کوچک آقای اووف. من و ام اس. Daily dose of imagery.
tandiiss.blogspot.com
تندیس: 10/01/2007 - 11/01/2007
http://tandiiss.blogspot.com/2007_10_01_archive.html
سه ساله بودم که جیش کردم روی فرش خانه مان. یادم نیست کتک خوردم یا فقط دعوایم کردند اما بعدها از حرصم دلم می خواست همیشه جیش کنم روی فرش. این اولین غم زندگی ام بود. غمهای زیادی آمدند به سراغم و من از حرص خیلی چیزها می خواستم خیلی کارها بکنم و نکردم و الان همه شان عقده شده اند در دلم. چشمانم را که میبندم همهشان مثل فیلم از جلوی چشمم رد میشوند. چند وقت پیش بود؟ میخواهم مدام فیلم را بزنم از اول ببینم. دیشب باران بارید و من تمام شب به تو فکر می کردم. شاید حرفی برای گفتن نباشد گاهی، اما تمرین نوشتن می کنم اینجا.
tandiiss.blogspot.com
تندیس: 08/01/2008 - 09/01/2008
http://tandiiss.blogspot.com/2008_08_01_archive.html
یک روستا در ارتفاعات مازندران. و من به یاد سپردهامش. آن چنان که گویی هنوز معشوق در بر است و عطر وجودش در مشام. به خاطر همین است که آنان که یکبار عاشق میشوند، یک عشق واقعی، دیگر به همین راحتیها دم به تله عشقهای دروغین نمیدهند. دیگر گول نمیخورند. مقایسه میکنند. سخت در رابطهها میمانند. زود رها میکنند. به بهانههای مختلف، مثل ماهی میلغزند و فرار میکنند (اصطلاحی که یکی از دوستانم به من نسبت داد). گفتم: خانه. گفت: بعله! شاید حرفی برای گفتن نباشد گاهی، اما تمرین نوشتن می کنم اینجا. روزنامه یک صفحه ای). من و ام اس.